« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

خود کرده را تدبیر نیست ... چرندیات ما رو تحویل بگیرید

سلامون علیکم بر جمیعاً جمیعای کته کله های مهربانانه

ولنتاینینتون مبارک شده رفت پی کارش
اول بگم هر کی هر چی گرفته نص نص وگرنه شب همین دارکو رو میفرستم بیاد سروختتون
موشی رد کن بیاد بالا
هی مرجی اخ بیاد
سارااااااااااااااااااا تو ام؟ داری پنهون کاری میکنی؟؟
داداش رضا الکی نپیچون و ژس نگیر که خودت END اینکاره ای ...
دارکو وای میسی همینجا همه رو جمع میکنی میاری پیش من وگرنه همین تشت مسی رو تو کلت خورد میکنم


بریم سر آپ؟؟!!
نه اول سفارشجات مونا خانوم رو انجام بدیم:
اسمم بنفشه است ملقب به آمنه رخشور (الهی بمیرید که مادر تونو نمیشناسید حیف اون همه رخت چرکی که من به خاطر شما شستم)
اگه 6 تا بچه دیگه رو که ازدباج کردن در نظر نگیریم من ته تغاری خونمونم
لیسانس دیوونه شناسی دارم اما خودم هر چی خل و چله رو از رو بردم و کف ماهیتابه چسبیدم (خدا کنه جکشو شنیده باشی) یه ترم هم از فوق خوندم اما در عین بدبختی مجبور شدم ولش کنم چون هم کارم زیاد بود هم پیام نوری بودم و خیلی سخت بود اما هنوز نفسم واسه کتابام میره و واسه چیپس میاد همین دیروز دیروزم فک میکردم من بی نظیر بوتو ام امروزم که میبینی دیگه من آنا کارنینا هستم اینم اعصابمه .....
الانم کارمندم و توی – به قول داداش رضا- راپورت خانه فارس کار میکنم و تنظیم کننده و نظارت بر عملکرد خل و چلهای شهرستانم که خبراشونو میفرستن پیش ما تا قیمه قیمه کنیم و خوراکی باب طبع آقایان بپزیم
گاهی وقتا هم میرم کیلینیک مشاوره و اگر وقتی پیدا کنم میرم خونمون و مثل کوالا میچسبم به تختم.
خونمون و شماره شناسنامه پدر بزرگمم دیگه نمیگم چون سر مخفیه


داشتم با خویشتن خویش مناظره و مشاوره و گفتمان و کوفت و درد و مرگ میکردم و به خویشتن خویش فوش خوار و مار میدادم که چی بنویسم و چه پستی بزارم که یاد این نوشته افتادم ... از جمله چرندیات خودمه :

« آنگاه که پیچک تنهایی حنجره ام را به بند می‌کشید و چشمانم بر غم دل می‌باریدند
روزنه ای از آسمان برویم گشوده شد
نفس درون سینه ام حبس و کلام در قفای گلویم محبوس گشت
ندایی دلنواز آمد : دیده برهم نه ... رازیست با تو گفتنم

وحشتی دردناک سراپایم را پیمود
بازهم قلبم از حرکت باز ایستاد
ِسِر این راز سَر به مُهر چیست که باید در خاموشی دیدگانم بر ملاء شود؟!
هراس سقوط مانع از حرکتم گردید ... لحظه ای درنگ ... چشمانم فراخ و قلبم بی طپش بود
در دل تو را طلبیدم... تویی که همیشه با منی...
ندای دلنشین پژواک یافت : دیده برهم نه ... رازیست با تو گفتنم
مرا یارای ایستادگی نیست
دیر زمانیست مدهوش این ندایم
بس دور و دراز زمانیست که انتظار رسیدنش را میکشم
لیک می‌هراسم از سقوط
می‌هراسم از طعم تلخ فراقش
میخواهمت ...تو را ... باز هم از آسمانت فرود آی و در قلب کوچک و حقیرم بنشین تا مرا آرام بخشی

نوازشگرانه گیسویم را پیمود و باز هم آهنگ کرد : دیده برهم نه ... رازیست با تو گفتنم
تمام وجودم تو را طلب کرد و به نام تو دیده بر هم نهادم .
وجودم در حرم اضطرابِ نداشتنش مذاب و از گوشه چشمم روان شد
به فرش آمدم.
حجاب کلامش فرو افتاد.
راز سر به مهر گشوده شد
و خداوندم مرا به دو دست دعا نگه داشت
به عرش رفتم.

مرا یارای گشودن دیدگانم نیست
رویاهایم در قاب تاریک چشمانی فروبسته باغی از نور و روشنایی اند و من ..........


خداوندم سپاسگذارم.»


این یه تعارف نیس... عین واقعیته . روزی که خداحافظی کردم از احساس پوچی و تنهایی لبریز بودم اما به سرعت با چند تا کامنت مرجان و موشی و یوسف امیداوار تر شدم ... شاید باور نکنید که کل مشکلاتم رو توی همین « خونه ما » که شاید خیلیا تون جدی نمیگیریدش و بهش به چشم مسخره بازی نگاه میگکنید فراموش کردم و امیدوارتر شدم

دنبال یه بهونه بودم که به همه تون بگم « دوستون دارم» چه اونایی که از قبل میشناختم چه اونایی که اینجا شناختمشون ... روحیه فعلیمو که به خوبی وصله شده به شما ها مدیونم

راستی اون هدیه ویژهه هم مال داداش رضا بود . به هیچ کدومتونم جایزه نمیدم کته کله های مغز فندقی


پ.ن
موشی جز زده
من چطوری عکس بزارم و یا از سیمیلها استفاده کنم یا فونت رو تغییر بدم
الهی بمیری موشی من کمتر از دستت حرص بخورم

نظرات 253 + ارسال نظر
یوسف یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:07 ب.ظ

ااا سارا از منی؟؟
زودتر می گفتی خواهر..:دی
اول آدرس آرایشگاه ناهید خانمو بده بعد..
با این موها خجالت می کشم این وسط غر بدم!! :دی

از سارا...به مامی آمنه رخت شور یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:09 ب.ظ

:(( ننه خاک به سر شوورت کنن...بجای اینکه از من دفاع کنی

:(( مرجااااااااااااااااااان اون شمشیر اجدادی رو بده میخوام خودم رو خلاص کنممممممممم

یوسف یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:09 ب.ظ

مامی آمنه باز که واپسروی کردی به دوران کودکی..
بیا این شیشه شیرتو بگیر..
فچ کنم در نبود بابا اکبر ایجور افسرده شده و گریه می کنه! :(

گیلاس یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:09 ب.ظ

سارا خیر نبینییییی

چرا از من مایه میذاری!!!
این موشی و یوسف پس چین؟؟!! به درد لای جرز دیوارم نمیخورن! از اونا مایه بذار جیگر!

یوسف یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:10 ب.ظ

گیلاس حالا واسطا هسته اتو در میارم..تا تو باشی پشت من بد بگی :((

یوسف یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:11 ب.ظ

ننه آمنه که تو عمرش واسه ما چایی نریخت..
بابایی رو همینجوری سکته داد..
من رفتم چایی بخورم...

اصغر آقا جیگرکی یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:12 ب.ظ

اوامری بود آبجی؟
شینیدیم ما رو احضار کردین...رخصت آبجی...بفرما!

گیلاس یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:12 ب.ظ

یوسف ای تو روحت با این حرف زدنت!!!!

بابام جان مثل آدم حرف بزن!!

آبرو برای آدم نمیذاری که!!!


ببین من با توام!!!!
منو نیگا!!!

سارا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:14 ب.ظ

الهی که یوسف تو بترکی من از دست راحت بشم....ناخالص.....آدم بد....لوس...ننر...همون پی پی مرغ به دردت میخوره....نامیزون...حق با تو هستش گیلی...بیا این یوسف و این چاقو...خودت حسابش رو برس تا من برم بران یه لباس شیک بخرم (عصبانی خیلی)

بنفشه خطاب به کته کله ها یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:15 ب.ظ

مرجی ... زنگ زدم 125 بیاد چون الان دارن اتیش میگیرن :دی

سارا جنازت رو عین پستر چبسوندم به دیفالللللللللللل
نه دیگه چون دعا کردی دراکو فدام شه اکشالی ندارهههههه


یوسف لباس مرجانو در بیاره عین افغانیا شدی
100 بار به مرجانم گفتم این لباسو میپوشه کسی نمییاد بستونتش

آقا موشه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:16 ب.ظ

یوووووووووووووووووووووووو اااااااااآآآآآآآ ّّّّّّّّّهااااااااآآآآآآآآآآآآآآآ

گیلی تورو تو گروهمون راه نمیدیم زبوووووووون
تو همش منو میپیچونی !!!

مرجان بزن گیلیو بگش ننه بدو گیلی تو ساعت قایم شده بدو گرفتمش خیانت کارو !!! بدو بخورش =))

مرجان لبازم آرایشیاتو همشو خراب کردم بیشترشو سارا خورد گفته به ننه آمنه نگم !!

گیلی بیا برات سبیل چخماقی بزارم !!

ننه آمنه پول بده من میخوام تیرکمون بخرم چرههههههههههه

گیلی سارااا وایسن منم بیام منم پیرهن مشکی ندارم !!

مرجان کو شلوار من بی تربیت شلوار منو چرا پوشیدی !

ساغری رو من جاش کردم تو کمد آخه شیطونی نمیکرد یه هفشساعته تو کمده فک کنم مرده دیگه

مرجانی بسه بیا از جلو آینه اینور =))



ننه آمنه خطاب به سارا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:18 ب.ظ

سسسسسسسساااااااااااااااااااااااررررررررررررررااااااااااااااااااااا


اسلوموشنشو تصور کنید کهننه امنه داره میدوه طرف سارا و تشت و اب و همه رو پرت میکنه
سارا همینطوری داره به زمین نزدیک میشه و ننه امنه هم مثل اون جونورای توی سرندی پیتی گریه میکنه و میدو صدا کاملا دالبی و صدای قلب هر دوتا رو میشنوی
سارا که میخوره زمین ننه آمنه دوزانو میرسه کنارش سارا رو بقل میکنه و داد میزنه
سسسسسسسسسساااااااااااااااااارررررررررررررررررراااااااااااااااااا

یعد کارگردان میگه کات، شما در مقابل دوربین مخفی قرار دارید



ای جز جیگر زده های زیکیتی درده چشم دریده
جوالق درپیت شومپت ( اینا دیالوگای ننه آمنه بودا)

آقا موشه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:20 ب.ظ

واااااااااه یوسف بپا سرتو بدز گیلی میخواست با وردنه بزنه تو سرت

گیلی این آب کفیارو نخور میمیری ننهههههههههههههههههه

بنفشه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:21 ب.ظ

اهی بترکی یوسف :))
این سی دی گیلاسی بود
ویروسی بود همه رو هم ویروسی کرده

بنفشه خطاب به مرجان یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:22 ب.ظ

مرجی امروز فک کنم کش تنبون چیزی تو هله هوله هات ریخته ها خیلی خشن شدی
چیز خورت کرده
به این بچه چیکار داری نمیبینی مریضه؟

بنفشه خطاب به سارا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:23 ب.ظ

سارا الان پوست گیلی مثل پادری جلوی در حمامه برو ببین چه خشنگه

آقا موشه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:23 ب.ظ

سارااااااا زود باش دستاتو بشور بیتربیت برو سر درسو مشقت


مرجانی کتکله پیرهن مشکی منو دوختی فردا سیوم امینیه =))

گیلی کهنه بچهارو قشنگ بشور تمیز بشه


ننه آمنه رخ شور همین هرکول بازیارو در آوردی آقامونو کشتی بی تربیت یه ذره با ملایمت بچهاتو بشور =))

ننه پول من چی شدددددددددددددددددددددددددددددددددد

ننه آمنه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:26 ب.ظ

یوسف دورت بگردم ننه
که فقط تویی که درد منو میفهمی
این بابا اکبر جز جیگر زدت رفته دنیال اون خانومه که لپاشو عین کون میمون سرخ کرده بود

الهی کپک بهش بیافته مرتیکه نون کور یادش رفته تو خونه اقام نوکری میکرد
اقام ادمش کرد


یوسف اول بیا برو این ابجیتو بگیر
سارا خل شدی من که ازت دفاع کردم ننه
بزار زمین اون شمشیرو ننه خطرناکه
همش تقصیر این مرجانه که این ابزار خطرناک رو میزاره جلو بچه ها
بده من ننه
یوسف بدو بگیر ازش

بنفشه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:28 ب.ظ

اضغر جیگرکی
سیبیل کلف یه 150 تا سیخ جیگر بیار میخوایم با این بچه ها بزنیم تو رگ حالشو ببریم
پولشو هم ننه آمنه جیرینگی گذاش رو میزت
اخ ننه خوشش نمییاد بچه هاش عقده ای بشن

هم واس ما ننه بوده هم بابا
جیگولا بیاید جیگرررررررررررررررخورونه

ننه آمنه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:37 ب.ظ

ننه آمنه درد ورم
پولم کوجا بودددددددددددددددددد

برو پی کارت
برو درد به در مونده
به جای اینکارا بپر دوتا نون بگیر که نیم ساعت دیگه عر همتون در میاد واسه شوم

بنفشه خطاب به کته کله ها یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:50 ب.ظ

گرییییییییییییییییییییییییییییییه

انقده وقتمو این جا به کامنت گذروندم که نفهمیدم نیم ساعته اقای مدیر پشت سرم وایساده
منو جریمه کردددددددددددددددددددددددد
گرییییییییییییییییییییییییییه
یوسف بیا از من دفاع کن
موشی رضا فرزاد امین
بابا این منو دهوااااااااااااا کردددددددددددددددددددد

به من گفت وقت کردی سرت خلوت شد یه کمم کار کن
:(()))))))))))))))))))))))))))))))))))))))) عرعر

مرجان به اصغرآقا جگرکی یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:51 ب.ظ

اصغرو ! ((= برو یوسفو بکش :دی

مرجان به سارا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:52 ب.ظ

عمرا بذارم خودتو بکشی :(

داداش امین شمشیره اجدادیمونو یه جایی قایم کرده ! نیست توی خونه امون دختر مختر زیاده همه هم که ماشاا... حسااااااااااااااااااااااااااس :دی میگه نکنه یکیشون شکست عشقی بخورن به فکر خودکشون بیافتن (((=

مرجان به بنفشی یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:54 ب.ظ

آدرسه مدیرتونو بده گیگیلیو بفرستم سرش ((((=

اون تیرکمونه گیگیلیو بذارین توی بقچه ترقه هاش :دی

مرجان به موشه بی تربیت یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:58 ب.ظ

موشی بیا این شلوارت :دی برام گشاد بود ((((=
ولی عمرا اون تی شرت سیاهه اتو بهت پس بدم خیلی بهم میاد ...

سارااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا نذار موشی ازم بگیره این تی شرتو :(

خرموشناز یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:00 ب.ظ

منم گیجر می خوامممممممممممم!!!!
من اونروز داداش یوسف لبو خریده بود خوشمزه بود اما من تا حالا گیجر نخوردم
منم می خواممممممممممم
ننههههههههههههههههههههههههههه
ننهههههههههههههههههههه البته مامیییییییییییییییی
مامیلییییییییییییییییییییییییییی
ماماشیییییییییییییییییییییییییییی

مرجان به یوسف یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:01 ب.ظ

اون شلوار لیه آبیتو من ورداشتم :دی به این تی شرته موشی خیلی میاد با هم بپوشمشون حسابی ست میشه ؛)

ننه آمنه بیا این شلواره رو برام کوتاه و تنگش کن (((=

کمرش ۳۶ بشه ... از بلندیشم یه وجب بزن :دی

مرجان به خرموشی یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:03 ب.ظ

خرموشکی ! بگو شیش جیگر سیخی شیش هزار (((=

مرجان یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:04 ب.ظ

خرموشی اشتب شد ((((=

بگو شیش شیخ جیگر شیخی سیش هزار (((=

خرموشناز یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:05 ب.ظ

ننه دیروز داشتم با مرجان از حموم بر می گشتم خونه
یوسف و دیدم داشت با لات و لوتایه محلمون سیگار می کشید
بعد داداش رضا دیدم یواشی گوششو کشید انداخت جلوش نمی دونم کجا بردشششش

خرموشناز یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:08 ب.ظ

مرجانننننننننننننننننننننننن
مرجانننننننننننننننننننننننننننننننننیییییی
ننه عص بانی شده
اخه من به ننه گفتم یوسف ..... سیگار می کشیدااااااااا
گفتیاااا داره غلط می کنه
به ننه گفتم اونم عص بانی شد۱۱۱۱۱۱

خرموشناز یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:11 ب.ظ

عمه سارااااااااا
عمه چون چونممممممممم

مرجان به خرموشی یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:13 ب.ظ

خرموشی ! کاش به ننه میگفتی که اونروزم موشیو دیدی داشت لیکور و ودکا میخرید :دی نگفتی ؟ :دی اگه نگفتی خودم بهش بگم (((((=

خرموشناز یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ب.ظ

گیلییی بیا با من قایم موشک بازی کنیم
چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه حوصلم سر رفته
مرجان جونم هم که دیگه به من از خاطراتش نمی گه

اخه نمی دونم اصن منو نمی بینه چراااا
می گه بلهه اما حواسش پیش من نیست
عمه سارا می گه انگار غاشق شده
هیچی نمیشنفه ماماشی بنشفه هم که داره لباس میشوره
ده بیا دیگهههههههههههه

گیگیلی یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:18 ب.ظ

خلموسی بیا باژی گلگم به هبا :دییییییی

خرموشناز یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:27 ب.ظ

موشی در دیوارو
مرجان در داخل آب
یوسف در چاه و
ساغر در نوبت آب
گیلاس بالایه درخت و
سارا در پی اب
خرموشی دنبال اندر همین حین ندا امد
بس کنید خود را کم علاف کنید
بروید در رضای مردم
درس بخوانید و همه امین روزگار شوید
تقشیم به خونه ی ما کههمتون وقتتتتونو هدر می دین
الان به ماماشی می گم بیاد با اون تشتش بزنه تو سرتون!!!!!
کی داشت به من می خندید یوسف حالا به مرجی می گم
ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
عمهههههههههههههه ساراااا بیا با اون لنگه کفشت بزن تو سر یوسف خچل خوشکل نه ها با فتحه بخونید خچل!!!!!!!

بنفشه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:53 ب.ظ

کته کله ها
من برای اولین شب میخوام زود برم خونمون
باییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بابایییییییییییییییییییییی
میبوسموتن جمیعا جمیعا

یوسف یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:22 ب.ظ

ننه آمنه بیا تا مرجان نیومده این تاپ صورتیشو بدوز..پوشیدم از وسط جر خورد..اندازه کف دستم بود..آبجی ملجان چجوری این تاپو می پوشه؟؟
ننه آمنه از این شلوارای پیلیسه دار چفاتی برام می خوری؟؟..احمد از اینا پوشیده بود گفت ننه کلثومم دوخته..منم گفتم یه ننه آمنه دارم که جوراب می بافه..ننه ننه نمره هامو ۲۰ شدم برام از این شلوارای پیلیسه دار می دوزی؟؟
تازشم موشی حالا رفتی شهر با اون پیرهن مشکیه پز نده..اونو آبجی ملجان ورداشت باهاش سفره غذارو تمیز کرد..بیا بریم اون روژ قهوه ای بدرنگه که دوسش داره رو ازش بدوزدیم باهاش نقاشی کنیم.. =))
سارا کیسه کش بیا که با خرموشناز سر مزرعه سیب زمینی بودم کثیف شدم..بریم تو حموم من تو تشت بشینم تو پشتمو کیسه بکش..
ننه امشب کتلت آلبالو می خوام با شربت گل محمدی..الهی قلبونه ننه آمنه بشم با اون دستای زمخت و تاول زده..نننه قول می دم پولامو جمع کنم روز مادر ببرمت پیش اصغر جیگرکی برات یه سیخ جیگر بخرم همه با هم بخوریم..
گیلاس گیلاس اون بیل منو ندیدی؟..باز سوارش شدی؟؟ =))

یوسف خطاب به خرموشناز یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:28 ب.ظ

ننه ننه این خرموشناز دولوغ می گه تازه شعر بد بد هم گفته..ننه ننه یادته خرموشناز گفت می رم سر قبر بابا فاتحه بخونم..نرفت..وااای از مکتب خونه میومدم خرموشنازو دیدم با پسر حاجی صفدر داشت لب می گرفت..
حالا چوغولی منو می کنی هااا؟؟..نذار بگم با هم رفتین سر زمین پفک نمکی خوردین!! :(( ها بوخوداااا! =))

خرموشناز یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:00 ب.ظ

ننه به جان یوسی دولوغههههه
یوسف دولوغگووووووووووووووو
مرجان ببین این یوسفووووووووووووووو
حالا منو برد سر زمین اینقد کاردوندددددددد که نگو
ننه من اصلا از اون پسره بدم میادددددد
گریهههههههههههههههههههه
گریههههههههههههههههه

سارا به یوسف یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ب.ظ



یوسف شپشو...اینقد نگو بریم حموم بریم حموم ...بخدا اماکن میاد در خونمون رو تخته میکنه ها... :(( اون که نمیدونه تو داداش بوگندوی منی که هیچکی حاضر نیست ببرتت حموم و من از دلسوزی میبرمت که زالوهات اینهمه خونت رو نخورن و کک ها تیکه تیکت نکنن...فمیدییییییییییییی؟

سارا به خرموشک جونم یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:09 ب.ظ


جونم خرموشکم.....این مرجان هویجوریه...آخه عاشق اصغر آقا شده طفلک...بیا خودم دورت بگردم...جون عمه.
دست بزنین واسه خر موشکم...نی نیم شاعر شده....
چشم عمه...تو شمات رو ببند که این صحنه وحشتناک رو نبینی...

یوسف..بگیر که اومد...هوت هوت هوت هوت هوت(صدای کفش آهنی که داره با سرعت تو هوا به سمتت یوسف میچرخه) گووووووووووووووووووووووپ
:(( مغز یوسف متلاشی شد...بفرمایین حلوا و خرما :((

یوسف به سارا یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ب.ظ

نه نه نه..فقط سارا باید بشوره..
هیشکی به اندازه سارا تو کیسه کشی ماهر نیس..
چوووووووووووووووووش نوموخوم!!
دفعه پیش تو منو شستی..چشششششش..می خواستی طوری بشوری که یه ماهه تضمین بشم!! =))
خرموشنازو شاهد می گیرم این دفعه..بیا سه تایی می ریم حموم خرموشناز شاهده شستنت بوشه!! :((
=)) =))

آقا موشه یکشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:25 ب.ظ

ای قربون گیگیلی کجا بودی مرجان زندانیت کرده بود برو با خرموشنازی بازی کن بدو بدو بیا اینم یه لپ لپ براتو یکیم برا خرموشنازم


مرجاااااااااان اون تیشرتو بپوشی خونتو حلال میکنم پس من چی بپوشم آخ جون اون تاپ آبی تو من برداشتم بپوشم =))


یوسف بیا بریم من میخوام ناخن هامو

مرجان یوسف اون رژ قهوه ای گهیه که خیلی دوسش داشتی برداشته =))

اههههههه گیلی پودرارو نخور اینا کرم پودر صورته اهههههههههه

سارااااااااااا خاک تو مُخت این که پماد ژله نیست این خط چشم مایست نخووووور وااااااااااااااای مرجان خاک تو سر بی مغزت کنن در این کیفتو ببند این چیزارو یاد اینا نده پس فردا همشون نقاش میشن =))


آقا میگن خانوما هر ۱۲ دقیقه یه بار میرن جلو آینه :))


ننه آمنه اینا به عشق تو کامنت میزارنا بازم درپسی ؟؟

×حضرت عشق× خطاب به همه !!! دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:46 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

29 بهمن
سپندارمذگان
روز عشاق ایرانی و ایرانیان
بر تمام عاشقان ایران زمین مبارک باد
~~~~
بچه ها جمیعا دعوتین!!!!
یه سر بزنین پشیمون نمی شین !!!!
منترتونم

اصغر آقا جیگرکی دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:14 ق.ظ

چاکرتیم آبجی.....
پول مول میخوایم چیکار....شوما بگو ک....ما برات کباب میشیم...بگو ت برات تخت میشیم...بگو ق برات قبر میشیم...برو پول رو بذار تو جیبت آبجی....تو که میخوای مرجان رو زن ما بوکونی دیگه آدم با دومادش...با غولومش که از این حرفا ناره قربون سیبیلات...
چشم مرجون جون...یوسف که هیچ....عددی نیست...شوما لب تر کن

سارا به موشی دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ق.ظ


موشی...دم بریده ... من که داشتم کتکت میزدم و دستم تا آرنج تو دهنت بود که ادکلن ۱۵۰ هزارتومنی که واسه تولد مرجان خریده بودم رو قورت ندی...آخه چرا دروغ میگی خالی بند؟
مرجان باور کن...این موشی رژ لبات رو میاوورد بیرون..:(( یوسف باهاشون رو در و دیوار نقاشی میکشید...تازشم موشی شکم خودش و یوسف رو با همون رژی که الان زدی نقاشی کرده :|
پییییییییییف...لبات بو گند شکم اینا رو میده الان :|

موشی...خودت رو نکش...من و گیلی نمیبریمت...تو فعلا باید تحریم بشی :| فمیدی؟ ....پررووووووووو

نمیرم نمیرم (زبون و جینگولک بازی)

موشی...اگه دست به مرجان بزنی و یخوای تی شرت رو ازش بگیری...اون روم میاد بالا و سیاه و کبودت میکنم... منتظرم که حسابت رو حسابی برسم...میدونی که الان تشنه خونتم...فهمیدی یا نهههههههههههههههه؟ (عصبانی بد جور)

از سارا آمنه رخشور...ملقب به بنفشک دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ق.ظ

ننه....خاک به سرم شد...دیدی دستی دستی بی سارا شدی؟
:(( حالا کی میخواد بیاد کمکت نون بپزه و آب حوض بکشه و رخت چرکا رو چرک تر کنه؟
:(( دیگه کی واست خودشیرینی کنه؟

ننه غصه نخور...زودی زنده میشم...قول میدم.



=)) بنفشه...بخدا اینقدر سر اون اسلوموشنت خندیدم که اشکم درومد...
کاش همون موقع تشت رو میکوبیدی تو ملاج دااش رضا که با کفشش من رو سقط کرد !

نههههههههههههههههههه...نه ننه...من میخوام خودم رو بکشم از این ناملایمتا خلاص شم...:(( برو اونور یوسف شپشو...نمیخوام قبل از مردنم شپش بگیرم...برو وگرنه میکشمت....مرجااااااااااااااااان...شمشیر اجدادیو بیااااااااااااار...:(( خداحافظ زندگییییییییییییییییییی



ننه مرسی ... تو خیلی خوبی...عاشق پوست خشک شده گیلاسم...مرسی که پوستش رو کندی...ولی کاش بجای پوستش خودش رو با برق خشک میکردی مجسمش رو میذاشتیم کنار آباژور....خوب بودا !!!


=))بنفشه...=)) رئیست رو دعوتت میکردی میومد با هم یه چایی میخوردیم =)) هاااااااای دلم...ایشالله معاون آقای رییس مرجان اینا مچ مرجان رو بگیره =))




سارا به مرجان دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ق.ظ

:(( نه مرجان...:(( بده من اون شمشیر رو وگرنه با همین آرپی جی خودم رو منهدم میکنم =)) :(( نه نه....اصلا میرم با تبر ناخونم رو کوتاه میکنم...اصلا با ناخن گیر دم موشی رو تیکه تیکه میکنم...:(( اصلا میرم با شکم خودم رو پرت میکنم رو مینا.....نه...مینت له میشه خودم رو میندازم به کله از ۱ پله پایین :(( شمشیر رو میدی یا برم تو دریا خودم رو خفه کننننننننننننننننننننننننننننننم؟‌:((

*+*+*سارا*+*+*+ دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:30 ق.ظ

اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق یوسف سقط بشی ایشالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد