« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

چند سال بعد از خونه ما

چند سال بعد از خونه ما 

خونه ای که به معنای واقعی یه خونه بود برا هممون 

راستش من همیشه ته دلم این باور رو داشتم که یه روز بتونم شماها رو ببینم

ولی الان همه باورام رو گم کردم 

زندگی با خونمون زیاد مهربون نبود. شایدم ماها نبودیم

اما به اطمینان و قاطعیت تمام میتونم بگم که وقتی بودیم بهترین بودیم.

حسی که تو دلامون بود واقعی بود. 

همه چیز واقعی بود...

نمی دونم چی شده که بعد از چند ساااال اومدم و اینا رو نوشتم. شاید به خاطر یه حس دلتنگی که هر وقت یه وبلاگ نویس رو میبینم تو دلم اوج میگیره.

راستش خیلی وقتا با خودم میگم دوباره برم سراغ وبلاگ خاک خورده خودم و دستی به سر و روش بکشم ولی این فکر منو باز میداره که اگه نوشتم کی میشه برادر غریبه من کی میشه پدر دکتر من کی میشه عمه حیتای من کی میشه موش موشی من کیا میشن خواهرای من مرجان و بنفشه و سلی و مونا و سارا و شهرزاد قصه گو نیلوفر و لیلا

و کیا برادرای من یوسف و فرزاد و عادل

و دیگه عموی گلی به اسم حاج رضا مشتاق ندارم...