« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

گیگیلی آن تایم

پس کدوم بهشتی رفت این نویسنده دربدر مطلب قبلی ؟ نکنه کشتنش !!

دیروز پر تاخیر ترین روز کاری من بود روزی که با یک ساعت تاخیر رسیدم شرکت ! چراش دیگه پر از ماجراست و اولین ماجرا هم مربوط به تفکرات عمیق بنده در دستشویی بود که داشتم نقشه میکشیدم چطور مدیر و معاون قاتی پاتیمون رو ضربه فنی کنم . بعدیش هم مربوط به قر و فر هر روز صبحیم میشد که همون وسط مسطاش برسمو پیدا نمیکردم !! رو میز بگرد این کشو بگرد اون کشو بگرد ، تو کمد زیر کمد بالای کمد خلاصه توی بوفه و بالاخره زیر تخت پیداش کردم !!! تازه یادم اومد که دیشب پاک کنم از دستم افتاد رفت زیر تخت منم خواستم درش بیارم از برسم کمک گرفتم ((= ماجرا به اینجا ختم نشد ، اصل عزاداری موقع پیدا کردن جورابم بود . من که جورابمو همیشه پایین چوب لباسیم آویز میکردم !! پس کو ؟! همه چوب لباسیمو بهم ریختم پشت پرده ها رو گشتم توی سالن دوباره کمد لباسیمو بهم ریختم ، نه دیگه مطمئنم جورابمو توی بوفه نمیذارمش ، خسته اتون نکنم آخرش یه لنگه جوراب مشکی رو چوب لباسی پیدا کردم یه لنگه جوراب رنگ پا هم تو تختم لای ملحفه  خوشحال از اینکه زودتر از هر روز میرم سرکار ، به امید خدا رفتم سوار ماشین شدم و استارت زدم که دیدم بعععععله چراغ بنزین روشنه و باید برم پمپ بنزین !! برای اولین بار بود خدا رو شاکر میشدم یارانه ها حذف شده و بنزین گرون شده و قاعدتا صف بنزین طولانی نیست ! اما محاسباتم اشتباه از آب در اومد ! فصل ، فصل مسافرته و شیراز هم که قربونش برم همه جاش شُلُغ پُلُغه که عامو !! آخ که اگه دردم یکی بودی چه بودی !! آره جانم  

 

نتیجه اخلاقی : بابا بسه دیگه نیاین شیراز دیگه اینجا آدم خفه میکنن

مشتاقی که فرگشت شد


اَعوذُ بِاالله مَنَم شِیطانِ رَجیمّ


بدون مقدمه چینی صحبتو با جمله ایی از حرضت امام خمینی رحمتن الله و سلام ملیکم الله شروع می کنم ، ایشون می فرمودند :

"من ورزشکار نیستم اما ورزش کارها را دوست می دارم"

. . .

منم مدتهاست وبلاگ نمی نویسم اما هنوز که هنوزه وبلاگ نویس ها را دوست دارم، تقریباَ چهار سال قبل پشت دستمو داغ گذاشتم و به خودم گفتم دیگه با اسم رضـ.ـا مـ.شتاق و هویت رضـ.ـا مشـ.تاق هیچ چیزی نمی نویسم. آخرین نوشته ی من برای یک روز سرد و دل انگیز پائیزی بود (البته دقیقشو بخوام بگم شب بود). در این مدت تمام تلاشمو کردم که از این هویت لعنتیِ رضـ.ـا مـ.شتاق جدا بشم. حتا از مرام انسانیِ مـ.شتاق هم فاصله گرفتم.

صد در صد موفقیت آمیز نبود. البته در زمینه ی وبلاگ ننوشتن موفق بودم.  تا حد خیلی زیادی نزیک به 95درصد تونستم بر عواطف خودم غلبه کنم . اما اون وسط مسطا چندین بار گول خوردم و با اسم خودم برای دوستان و رفقای قدیمی کامنت نوشتم . اونو هم بالاخره یک سال قبل تعطیل کردم .

رضا در واقع چهار سال قبل جز جگر زد خونجگر شد . . . ،مُرد ،سقط شد ، خودم خفش کردم ، در رویاها شکل گرفته بود و در همون رویاها چالش کردم . . . باید می میرد چونکه مزاحم بود. آرمان گرا بود ، خدا پرست بود ، کربلایی بود و در هپروت سیر می کرد ( خر بود که رفتم سامرا کربلا و کاظمین). . . بهش یاد دادم به جای زیارت بره صفا سیتی بره لذت ببره ، بره عرق بخوره ، بره ارمنستان و فواحش زیبا روی تفلیس رو لمس کنه . . .بهش گفتم منتظر بهشت حوری و شراباَ طهورا نباشه . . . بهش  گفتم به وعده ی سر خرمن دلتو خوش نکن ، دستشو گذاشتم در دست ابلیس و الحمدالله تا این لحظه موفق بوده . . . البته بعضی وقت ها بچگی میکنه ،هنوز روحش سرگردان باقی مونده به گذشته سر میزنه ، به تیکه های گذشته بند میشه و دوباره پرواز میکنه میره و گم میشه .

راستی شما تا حالا مُردن رو تجربه کردید ، شده به این نتیجه برسید که باید بمیرید و روی قبر مرده ی قبلی یک "من" جدید بهتر واقعی تر و قابل لمس تر بسازید؟!

*               *                *

من فکر میکنم تا حد زیادی در کشتنِ "منِ" قبلی و ساختن "منِ" جدید موفق عمل کردم.

اولین قدم : اسلام رو بوسیدم و رسما گذاشتمش کنار ، خدایی اگر وجود داشته باشه مطمئنا خیلی بزرگتر از اونیه که در چهار چوب عقاید یک بیابانگرد عرب محدود و حبس بشه. . . فقط جاهایی که نیاز باشه و منافع مالی و شخصی ایجاب کنه تظاهر میکنم ، یادمه در یک اداره برای کاری رفته بودم ، به دروغ رفتم نماز خوندم که خودمو مذهبی جا بزنم ، تا بتونم اعتماد هیئت مدیره جبه رفته ی اون اداره رو به دست بیارم .

 

دومین قدم: اخلاق  رو  بوسیدم و انداختم داخل سطل آشغال ، به چه دلیل نباید به منافع فکر کنم؟! کی گفته انسان بودن مهمتره ؟! اصلا انسان بودن یعنی چی ؟! چرا هر بی عرضگی و تو سری خوردن رو با اسم اخلاق و انسان بودن توجیه می کنیم؟! چرا اینهمه آدم پولدار بشن و من بدون پول بچرخم؟! چرا برای رسیدن به پول هفتاد سال تلاش کنم؟! وقتی که این همه راه هست. مگه من قراره چند سال زنده بمونم که این همه سختی بکشم؟!

سومین قدم: یه کار پیمانکاری رو شروع کردم ، کار تولیدی هزینه بر هست ، کار تولیدی یعنی ریسک ، مملکتی که صبح دلارش 1700 تومنه و بعد از ظهر دلار میشه 1900 تومن رو چه به کار تولیدی ؟! کی میخواد ضرر منو جبران کنه ؟! این همه آدم که شعار اخلاق و انسان بودن میدن ،حاضرن 57ملیون تفاوت قیمت صبح تا عصر دلار رو بهم بدن تا ورشکست نشم و زندان نرم؟!

گشتم و اونایی که میدونستم اهل رشوه گرفتن و پورسانت هستنو پیدا کردم ، پول تو مناقصه و خدمات پیمانی هست . . . بهشون درصد دادم  پورسانت دادم . به اولین نفرشون گفتم قرار داد رو با ترک تشریفات مناقصه  برام  بگیر و در مقابل پنجاه درصد سود برای تو. به آقای "م.و" گفتم : فقط قرار دادو بگیر و بعدش حتا یک قدم هم بر ندار و پنجاه درصد دریافتی رو بزار تو جیبت که از شیر مادر حلال تر هست. . . یواش یواش راه های دیگه رو هم یاد گرفتم ، تازگی ها با  حسابرس و مسئول بر آورد هزینه های شرکت "میم "وابسته به وزارت "جیم" آشنا شدم . قرار شده مبلغ پروژه رو کاذب ببریم بالا و پروژه رو با همون قیمت پایه دو سال قبل تموم کنیم . 40 درصد بیشتر برامون میمونه . . . هیشکی خبر دار نمیشه ، الان دارن میلیاردی میدزدن ،  فرصتی نیست که به دزدی های کوچیک من و شریکم رسیدگی کنن. صدو پنجاه ملیون در کنار سه هزار میلیارد تومن  یا در کنار سند سازی چند صد میلیاردی بیمه ی ایران گم و گور هست ،مثل سوزن در انباره کاه میمونه.

قربون خدا برم ، اداره جات پر بود از آدمایی که پایه مشکارت فاینانس و پورسانت بودن ، همشونم به همون خدایی اعتقاد داشتن که من  در اولین قدم اونو کنار گذاشته بودم . ریش داشتن تسبیح داشتن جای مهر روی پیشونی داشتن.ماه رمضون وقتی باهاشون درگوشی صحبت میکردم دهنشون بوی بدی میداد معلوم بود که روزه هم میگیرن. . .

*              *               *

چهار سال پیش آرزوی پراید دسته دوم داشتم ، هِ . . . هِ . . . ماه قبل تونستم 206 بگیرم . . . 206 شاید ماشین آسی نباشه اما برای من یک موفقیت هست ....60 درصد از پول این ماشینو با زرنگ بازی و سند سازی به دست آوردم . . . من در چهار سال گذشته بدون درس خوندن ، به اندازه ی ده سال جلو رفتم . . . من هنوز دیپلمه هستم ، اما بهم میگن مهندس . . . ته خیابون شاپور  طرفای جنوب تهران مستاجر بودم ، الان خودمو تا پونک بالا کشیدم . یکی دو سال دیگه به جای مستاجری صاحب خونه میشم . . . همه ی اینکارا فقط 4 سال  زمان برد. . . وآو .... وآ. . . . اینجوری پیش برم 4 سال دیگه لکسوس خودمو سوار میشم و  دفتر کاری خودمو  در جردن بدون شریک مستقل راه میندازم . . .  فقط کافیه بچرخم و کلاه بردارا و رشوه بگیرای مستعد رو پیدا کنم .

نخبه اونیه که بتونه هزینه رو کاذب بالا ببره ، بتونه قطر  میله ی آهنو کم کنه ، بتونه از موقعیت تحریم استفاده کنه و دلالی وارادتات کالا راه بندازه . . .. آخ . . . آخ ... آخ اگر بتونم یکیو  در وزارت صنایع و مخابرات پیدا کنم و این مادربردهای جدید هندی رو به اسم تایوانی وارد کنم معرکه میشه . . .

من فرصت زیادی ندارم ، نمی تونم منتظر بمونم تا از اون راه هایی که میگن اخلاقیه به آرامش و رفاه برسم. . . نمی تونم هشت سال درس بخونم تا آخر سر با حقوق چسکی  برم حق الدتریسی درس بدم . . . من نمی خوام خدا ازم راضی باشه ، اونم به این قیمت که دهنم سرویس بشه ، شکم گرسنه شعر و ادبیات و اخلاق حالیش نیست . . . تمام اون چرت و پرتایی که در عشق آفلاین و عشرتکده ی یقضان نوشتم به یه دونه گوز ناقابل هم نمی ارزه .

من چهار سال پیش به یقین رسیدم که اخلاق انسانیت صداقت محبت و این چرتوپرت ها فقط و فقط در وبلاگ ها پیدا میشه ، زندگی واقعی اون بیرون در جریان بود و صد و هشتاد درجه با عالم خیالی وبلاگستان تفاوت داشت . من الکی بی عرضگی خودمو داشتم با اخلاق توجیه و ماستمالی میکردم.

. . . بگذریم . . . خیلی روده درازی شد . . . .بگذریم

*              *               *

پ.ن: نمی خواستم اینا رو اینجا بنویسم ، یه چیز دیگه درباره آشپزی نوشته بودم ، بعدش شعر نوشتم از ادبیات و عشق نوشتم ، اونا نوشته ی من نبود ، متعلق به همون روح سرگردان بود که اون بالاتر گفتم

" اما هنوز روحش سرگردان باقی مونده به گذشته سر میزنه ، به تیکه های گذشته بند میشه و دوباره پرواز میکنه میره و گم میشه"

اما بالاخره به "من" جدید بهتر واقعی تر و قابل لمس تر اجازه دادم بنویسه ، شما هرچی دلتون خواست به این "من" واقعی بکید ،تُف کنید تو صورتش ،فحش بدید ، سر تکون بدید ، . . . راحت باشید تعارف نکنید ، اینجا در اصل خونه ی شما هست . . . من دیگه اینجا نیستم ، لو رفتم ، اصلا دروغ چرا ؟! راستشو بخواین نمی خوام با آدمای اخلاقی و مذهبی هم کلام باشم ،میترسم بازم خر بشم گول بخورم وجدان درد بگیرم و به دنیای قبلی برگردم .


خرمای رضـ.ـا مـشـ.ـتاق رو بخورید . . . این خرمای مرگ یک انسان هست

. . . چهار سال پیش باید خرما رو میخوردیم . . .

افتاد به امروز . . . من یقراء الفاتحه

خدا نگهدار