« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

دلتنگی

دلتنگی که شاخ و دم نداره .. دلتنگم ..

برای خونه مایی که گیگیلی توش آتیش به پا می­کرد.. برای بستنی های سروناز که همیشه به راه بود .. برای حرف های کمی تا قسمتی فلسفی آق رضا .. برای پرت و پلاهای پر مغز یوسف .. برای مرجان همیشه شیطون .. برای مدیریت ایرانی آقا موشه .. برای هر صد سال از غار بیرون اومدن امین.. برای روزبه همیشه عاشق .. برای سلی.. برای بنفشه ... برای نیلوووو .. برای همه شیطنت هایی که بوی صفا و صمیمیت میداد.. برای تمام کل کل هایی که نمک خونه ما بود ..

دلتنگم ... حتی برای عمه حیتای مهربون اون روزها ...

کاش میشد حس های خوب رو همیشه زنده نگه داشت، کاش میشد!


پ.ن1: دلم نمی­خواست حرف های غم انگیز بزنم در آستانه یک آغاز اما هرچی می گفتم غیر از اینا، حرف دل نبود!


پ.ن2: دلم میخواد که بگم بیاین تا جایی که دسترسی داریم بچه ها رو خبر کنیم اما راستش دیگه حتی نمیدونم که زنده کردن دوباره اینجا، به این شکل کار درستیه یا نه. همه خوبیش به اینه که بچه ­ها با پای دل بیان نه به زور اصرار و پیگیری.

طلسم شیکست

از صبح تا الان همه اش با نوک پا دزدکی راه میرم تو شرکت مبادا مدیرمون صدای پامو بشنفه یا چشمش به من بیوفته ! نکبت تا منو میبینه هزار تا کار میریزه سرم ، چای خوردنمو کوفتی زهرماری خوردنمو تاب نمیاره انگار نوکر در خونه باباشم نون باباشو میخورم که زورش میاد یه دقیقه به خودم استراحت بدم ، این از مدیر احمق اونم از معاون روانی که حتی منو در حال صحبت کردن با موبایلم ببینه مجال نمیده و چپ و راست از کارایی که انجام باید بدم می پرسه اصلا چش کورش نمیبینه که دارم با یکی دیگه حرف میزنم گیر سه پیچ میده جوابشو بدم ! دیدین وقتی مامانا سرگرم صحبت با یکی هستن بچه سه ساله اشون هی دامن مامانه رو میکشه یه ریز مامان مامان میکنه یا صورت مامانشو با دستاش میگیره طرف خودش که متوجه حرف زدنش شه ؟ دقیقا معاون خر همین شکلیه یه وقتایی دلم میخواد همچین با پاشنه کفشم بکوبم رو پاش نفسش یکی دو ساعتی قطع شه !


کجایین ؟ چرا هیچی نمیگین ؟ چرا کسی منو نمیبینه ؟ چرا هیشکی جوابمو نمیده ؟ کسی خونه نیست ؟ حالا چرا عصبانی هستین ؟ :|