« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

جبر و اختیار

به نام خدا




سلام 



بر و بچ خوبن؟ دماغا چاقه ؟

میدونید بچه ها .. من آدم بشو نیستم ! به جوون گیگیلی طاقت ندارم بببینم دارم توی خونه از حالت بیش فعالی به حالت جمود در میام ! اصلا آدمیزاد همینه ... هرچی بیشتر کوتاه بیاد بیشتر از دست میده .

خب بگذریم ...

میخوام به بحثی دعوتت کنم که مغز آکبندم رو به کار گرفته !!!


زیادی با مقدمه لفتش نمیدم .  پس برو که رفتیم :


میدونی قضیه چیه ؟


چند وقتی بود که روی اعمالم خیلی دقیق شده بودم ... واو به واو حرفام ، حرکاتم ، سکوتم ، حتی فکرام رو می پاییدم !  مدتی که گذشت،  به بازخورد عملم هم دقت کردم . البته منظورم چیزی سوای برخورد با آدمای اطرافمه . راستشو بخوای بیشتر رابطه ی خالق و مخلوقی رو در نظر داشتم .. بعد گذشت مدت کمی وقتی سعی کردم از بیرون به خودم و دنیام نگاه کنم خیلی نگذشت که متوجه شدم هر عملی و از هر موجودیکه سر می زنه  عین یه پازل مرتب شده ، بدون اینکه حتی خودشون بفهمن که دارن چی کار می کنن ...!!!!

کم کم در مقابل اون همه سوالهای متعدد ذهنم جوابی یک کلمه ای پیدا کردم :

حکمت .. حکمت خالق !

و درست پشت سر این مفهوم،  دو کلمه بی مقدمه فضای ذهنم رو تسخیر کردند :

جبر .. جبر و اختیار !

هرچی با خودم کلنجار می رفتم بیشتر به این جواب می رسیدم که جبر نسبت به  اختیار در زندگی انسان پررنگتره . لابد میدونی که مسلمانها معتقدند که نه جبر و نه اختیار محض در رابطه با هرآنچه که انسان انجام میده یا بر اون میگذره وجود نداره .بلکه چیزی بین این دو هست . حتی در مورد این موضوع با چند نفر صحبت کردم و پس از بحثهای متوالی باز هم به این نتیجه رسیدیم که اختیار هم در سایه ی جبره !

و درست از اونجایی که حتی همین فکر هم حکمتی داشت ؛ کتابی به دستم رسید که اشعار حافظ رو بر حسب موضوعاتی مثل ابیات عرفانی، عاشقانه ها ، طنز ، و درست همونی که من دنبالش بودم یعنی "جبر و اختیار" رو جزو سرفصلهاش جا داده بود !  اونچه که  برام  خیلی جالب بود ؛تعداد ابیاتی که به جبر اشاره داشت . این بیتها حدود 3 برابر ابیاتی بودند که در مورد اختیار صحبت می کرد . در مقدمه ی قسمت جبر نوشته بود که حافظ شیرازی  انسانها رو مانند زندانیانی در دنیا می بینه که فقط زمانهایی برای هواخوری بیرون میان و در مقابل چشمهای زندانبان قدم می زنن !


چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند  /  گر اندکی که نه بر وفق رضاست خرده مگیر 


و از طرفی :


چرخ را بر هم زنم ار غیر مرادم گردد    / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک ! 


ولی خیام ادعا می کنه که هنوزم نمی دونه خداوند به چه علتی اون رو به دنیا فرستاده و اگر هدف از هبوط آدم به زمین تکامل اون بوده آیا این مسئله با قدرت و رحمت خدا سازگاره ؟ زیرا که خدا تنها با اراده ش ، توانایی داشته که انسانها رو به نهایت کمال برسونه !

و اگر جبری در کار باشه اونوقت فلسفه ی بهشت و دوزخ هم زیر سوال میره .

از همین بابت وقتی داشتیم با مامان صحبت می کنیم بهش گفتم :

مامان بذار یه اعترافی بکنم و اون چیزی رو که در باره جهان پس از مرگ باور دارم رو بهت بگم : به نظر من اگه بهشت رو مثبت بی نهایت و دوزخ رو منفی بی نهایت در نظر بگیریم

بخش منفی ( دوزخ ) و درجاتش  فقط شایسته ی افرادی که با همه ی هشدارهایی که در طی زندگی بهشون داده شده زمان اختیار و انتخاب با آگاهی کامل بدترین راه رو انتخاب کردن که بهشون طاغوت گفته میشه.   همین طور آدمهایی  که در جبر بودن ، و در هر مرحله که در حوزه ی اختیاراتشون بوده بهترین گزینه رو انتخاب کردن بنا به تعداد گزینه های صحیحشون از صفر به سمت مثبت بی نهایت( بهشت) درجه دارن ! اما عده ای هم در نقطه ی صفرن ! آدمایی از نسل ما ! آدمایی که در آخرالزمان و بدون حضور امام معصوم زندگی کرده و می میرند ! از اونجایی که در قرآن مجید هم داریم که عده ی معدودی از انسانهای آخر زمان می تونن به رستگاری برسن ! 

و مامان هم از رحمت خدا گفت اینکه خدا دنبال بهانه ای برای بخشایش بنده هاشه ..

این قضیه همین طور ادامه داشت و من  روز به روز بیشتر حس  می کردم ( و می کنم ) که دنیا عجیب بر من تنگ شده .. انگار دیوارهای زندان رو  اطراف قلبم کشیده باشن !

تا اینکه روزی از عزیز شهیدم ( مرتضی آوینی ) جمله ای با صدای دلنشین خودش در تلویزیون  به این مضمون شنیدم :


"فرستاده شدن انسان به زمین ، بهانه ای برای افزایش اشتیاق او برای آسمانی شدن بوده است."


و این جمله آبی بر آتش جان من شد ...


بذار راحت بگم  : اگر  این زندگی جبره؛ در مقابل چشمان زندانبانی که از مادر به فرزندش مهربانتر (!) و از رگ گردن به مخلوقش نزدیک تره ...


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست


که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست 




پ.ن 1) چیزی هست که خیلی برام دردناکه ، به جز آدمهایی که همه ی عمر نه تنها زنجیر آهنی هوسهای دورشونو پاره نمی کنن ، بسیاری از آدمهای اطرافم رو می بینم که زنجیری بی قفل رو دور تا دورشون بستن و چون دارن به این زنجیر عادت می کنن  حتی وقتی طی شرایطی کمی از فشار زنجیرشون کم میشه اون رو محکم به خودشون می پیچن ! اینها انسانهایی هستند که از لطف خدا ناامیدند .  و وای بر این دسته ... که سخت ستمکار  و نادانند ...


پ.ن2) فکر نکن که من خیلی اندشم ! جوجه رو آخر پاییز می شمرن داداش ! حالا بیشتر شبیه بچه هایی هستم که توی مدرسه یه چیزی یاد می گیرن و وقتی میرسن خونه تند تند برای ماماناشون تعریف می کنن ! غافل از اینکه مامانه همه شو از حفظه !  

یک چند به کودکی استاد شدیم / یک چند به استادی خود شاد شدیم ...


پ.ن 3) التماس دعا


تا دوباره ...








نظرات 14 + ارسال نظر
حیتا یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 ب.ظ

پستت عجیب منو برد توی فکر ... منو برد به چند سال پیش .. 5،6 سال پیش... اوایل دانشجوییم .. دقیقا درگیر همین موضوع بودم .. عجب! عجب!
خیلی درگیر بودم . خیلی ذهنم آشفته بود. سراغ خیلیا رفتم. همه اساتیدی که داشتم... خیلی تشنگی کشیدم . .
نتیجشو میام بهت میگم عزیزم . فعلا ..

سلام
واسه همین میگن بچه ی حلالزاده ی مجازی (!) به عمه ش میره دیگه ! ;)
ممنونمممممممممممم ! ما همه جوره چاکریم عمه خانوم ! ( اینو از گنده لات محلمون یاد گرفتم ! خوب بید ؟ )
تا دوباره

حیتا دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ

خوب ظاهرا هیچکی از دیروز تا امروز اینجا نیومده!

و اما نتیجه دویدن های من:
ببین گلم منم به نتیجه تو رسیدم . یعنی ما در دایره ای از جبر مختاریم. یعنی در «اساسی ترین انتخابمون» که حق حیاته «مجبوریم!». و حالا میتونیم «نوع زندگی کردنمون» رو انتخاب کنیم.
میدونی .. با هرکی حرف میزدم به اینجاش که می رسید دیگه سعی میکرد با زبون «دل» و «احساس» توجیهم کنه که این جبر یه نوع «لطفه». و مثال باغبونو .. خیلی چیزای دیه رو میزدن.

اما مشابه اون اتفاقی که با شنیدن جمله عزیز هر دومون «سید شهیدان اهل قلمـ» برای تو افتاد ، برای منم افتاد.

یه استاد معارف تو دانشگاه داشتیم. شمالی بود. با اینکه در طول کلاس داشت قانون علت و معلول و تسلسل و .. مفاهیم خشک و پیچیده اینچنینی رو توضیح می داد، کل کلاسش با خنده و شوخی میگذشت. اونقدر که اصلا گذر زمان رو حس نمی کردی و حتی از تموم شدنش ناراحت می شدی. آخر کلاس می دیدی هم تمام وقت خندیدی و هم کلی مباحث پیچیده رو یاد گرفتی.

مثل بقیه اساتید یه روز بعد کلاس رفتم پیشش. بهش همین مسائل و گفتم. گفتم حس می کنم خدا خودش تصمیم گرفته ما بدنیا بیایم و حالا گفته انتخاب کن و تازه خیلیا به هدفی که میگن اون از خلقت ما داشته نمیرسن. خیلیا به سعادت نمیرسن. گفتم بی پرده بگم: «احساس می کنم خدا داره مارو بازی میده!»

بقیه ماجرا در کامنت بعد ...

دقیقا منم به همین نتیجه رسیدم عمه .. در واقع احساس برای همین در وجود آدم قرار داده شده . چون عقل همش دلیل میخواد دلیلهای تجربه شده با سند و مدرک !‌ ولی احساس سرعت بیشتری به روند تکامل انسان میده ...
بله .. همین سوال برای منم ایجاد شد
ادامه ی پاسخ هم در کامنت بعد ... خدایی ته کلاسی عمه !‌ :)

حیتا دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ

استادم بدون مقدمه گفت: آره، خدا داره بازیمون میده!!
من خشکم زد. بعد گفت اما بازی خدا با بازی ماها فرق میکنه. گفت بنظرت من تو کلاس بازیتون نمیدم. اما ته بازی کلاس ما یادگیری خیلی چیزاست. بازی ما «عبث» نیست. سرکار گذاشتن نیست. ما داریم در عین بازی یاد می گیریم. بازی خدا با ما هم همینطوره!

و شاید یکی از تنها جوابایی بود که تونست تاحدی آرومم کنه.

میدونی مونا جونم! واقعیت اینه که یه بخش مهم از این مشکل فکری خارج از منطق و با «دل » حل میشه. با رابطه برقرار کردن با خالق. منطق محض نمیتونه این جبرو بپذیره. اما دل که یه چیزایی رو چشیده میتونه بپذیره با اینکه میدونه «جبره»!

چه جالب ..
کاملا درسته ... فکر می کنم به همین خاطره که توی اشعار و متون عرفانی همیشه بر این موضوع تاکید شده که در معرفت و شناخت خدا عقل و عشق در تقابل هستند .
بسیار بسیار عالی بود عمه جونمممم !
و بسیار بسیار سپاسگزارم !‌ :)

حیتا دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ

کوشین پسسسسس؟؟؟؟

این مدیر همیشه غایب که معلوم نیست گیگیلی چه بلایی سرش آورده؟

یوسی باز دنبال کدوم سو‍ژه میگردی ور نپریده؟! یه دقه اون دختر خوشگلا رو ول کنی بیای پیش عمه هم خدا قهرش نمیادااااااا

بنفشه و سروناز ، دو تا علوسای خونه کجایین؟ شما دیگه چرا با این حالتون؟؟

این زیرخاکیم که باز ناپرهیزی کرده دو سه تا کامنت پشت سرهم گذاشته فک کنم تا دو سه سال دیگه پیداش نشه!

سلی تو کجایی؟ نکنه توام جوگیر شدی رفتی قاطی ... بابا منو سرونازو بنفشه یه غلطی کردیم عروس شدیم تو دیگه چراااااا؟

الحمدلله هیچ مشترکی در دسترس نمی باشد !
اااا ! حیتایی دور از جوون !‌ تا باشه ازین غلطا =)) بذار بچه بره قاطی ... بشه ! می مونه روی دستمون هااا ! :))

یوسف دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ

از یه طرف بدون اختیار اومدیم تو این دنیا از یه طرف دیگه بهمون اختیار دادن هر طور میخواییم زندگی کنیم..! چون من نیدونم پس در موردش بحث نمیکنم!

عمه حیتا جون بوخودا من به دخترخوشگلا کاری ندارم..اونا به من کار دارن!..ببینم میتونی تو این مثال مسله جبر و اختیارو کشف کنی!!

بعلهههه ! خواهش می کنم !
آخی ... الهی ! میدونم میدونم !

امین سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام ..

میبینم که هم نشینی با عارفه خانم تاثیراتش رو روت گذاشته و عجیب به سمت عرفان کشیده شدی !

گویا این شرایط (منظورم از نظر سنی و جو حاکم بر تفکراته !) خوراک این گونه بحث هاست .. چون الان که دارم دقت میکنم ٬ میبینم که خود من و خیلی از اطرافیانم هم دقیقا در همین برهه زمانی ٬ ذهن شون به سمت این مقوله ها کشیده شده و البته نکته حائز اهمیتش هم اینه که اگه الان تونستی بارت رو ببندی که هیچ ٬‌وگرنه بعدش کارت به مراتب سخت تر خواهد شد !

راستش رو بخوای من این بحث رو از جبر و اختیار شروع نکردم و در واقع مسئله تو بخش کوچکی از سوال کلی من محسوب میشد .. مشکل من با کل آفرینش بود (!) یعنی با اصل خلقت یا همون بودن خودمون .. بودنی که متضاد نبودن است !

قلم زدن در مورد این گونه مباحث کار ساده ای نیست و گفت و شنودهای فراوانی رو میطلبه و من اگه بخوام در دو کلمه نتیجه تلاشم رو بیان کنم ٬‌ نهایتا به اصلی به نام «خودشناسی» خواهیم رسید که اگه بهش دست پیدا کنیم ٬ تمام این مشکلات حل خواهد شد ..

بنده هم شاگرد کوچکی هستم در همین مکتب که امیدوارم روزی طعم حقیقت رو بچشم

والسلام ..
یا حق

سلام
اوه اوه !اسمشو نیار که وقتی یادش میوفتم چهار ستون بدنم می لرزه !
میدونی.. خیلی وقتا ادم به این فکرها فرو میره و بعد خیلی ساده ازشون می گذره. اما یه جایی دیگه نمیتونه از زیر جواب دادن به سوالهای مکرر ذهنش در بره و احتمالا این قضیه در همین مرحله ی سنیه .
درسته ..
اخه اگه بخوام از اونجا شروع کنم (از کل ! ) مخم ارور میده !!! تا حالاشم کلی فسفر سوزوندم ! حالا بذار واسه جزئیاتش یه جواب درست حسابی پیدا کنیم بعد میریم پی کلش ! :)
این خیلی خوبه که بشر برای رسیدن به پاسخ سوالهاش تلاش کنه. حتی همین دو کلمه به نظر من خیلی ارزشمنده !
راستش مطمئن نیستم که به این مقام برسم ... اخه میترسم وسط راهم خودشناسی رو با خودشیفتگی اشتباه بگیرم و بدبخت شم !!!!
ممنون از حضورتون :)
صلوات .. ! ;)
یا علی

آقا موشه سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ

سلااااااااااااااام
احوال همگی؟؟ کیف حالتون کوکه؟؟ خوش مگذره؟؟
باور کنین هروقت هرکدوم سراغ منو میگیرین به دلم میفته بیام اینجا

انگاری چند پست عقبم!!!!!!!

سلام مونا خوبی ؟؟؟
چطوری عمه حیتا؟؟
یوسی نیسی !!! عصری ساعت ۴:۳۰ نت بودی کارت دارم!!

کیف حال داش امین ؟؟؟

این مرجانی کجاست؟؟ زندس؟؟

بنفشه و سرویم که دیگه وقت نمیکنن به ما برسن همه هواسشون به شوشوو

باقی بروبچم که بدتر تا من !!!

یه آهنگ جدید برا خونه ما دارم آپلود میکنم به صورت فلشه ببینین باز میشه ؟؟

قربون همگی فعلااااا...

علیک سلاممممممممم !
خووووب... توپه توپ !
دل به دل راه داره دادا ...
ما هم خوبیم . خدا رو شکر

حواس با ح موشیییی ! خدا مرگم بده ! :)

من که با فایر فاکسم باز نشد البته مشکل از سیستم منه .نمیدونم بقیه میشنون یا نه .
به سلامت

یوسف به موشی چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ

میبینید توروخدا؟..بس آنلاینم حالا که فقط لحظه ای نبودم مورد بازخواست قرار گرفتم!! =)) یعنی من حق ندارم لحظه ای از اینترنت فاصله بگیرم.. :(
موشی جون برام آف میذاشتی خب!..میدونی که یاهومسنجر امکان گذاشتن آفلاین داره!!..در ثانی مثه اینکه من یه وبلاگ دارم که میتونی نظرتو خصوصی بذاری..! :دی
موشی کارت چی هست حالا؟..۱۸+ سراپا..کله پا گوشیم موشی!

پ.ن: تیک امین: یا حق!! =))

اوه ! لحظه ای خودش کلیه ! حالا چرا گریه می کنی ؟ :)
=))

پ.ن: یعنی گیر دادی ناجورااا ! حالا بچه ( کی به کی میگه بچه !!! ) دوست داره بذاره ، حسودیت میشه ؟ (:

حیتا پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ

دیدم هیچکی هیچی نمیگه، یه شعر خوشگل دیدم گفتم واستون بنویسم:
از پاسخ من معلمان آشفتند* از حنجره شان هرچه درآمد گفتند
اما به خدا هنوز هم معتقدم*از جاذبه تو سیب ها می افتند
قشنگ بود، نه؟؟؟؟؟
متاهلا واسه نامزداشون و مجردا واسه دوست دختراشون میتونن بفرستن!

قربون عمه حیتایی گلم برم من !
این احیانا توی پستهای بنفشه نبود عمه؟ کش رفتی؟ =))
خیلی قشنگ بود عزیزم
من چی کار کنم این وسط ای خدااااا ! بدبختی ما یکی دوتا که نیست ! :))

نیلوفر پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ

خیلی بدین...اصلا بگین بهم غرغرو...یه کدومتون یاد من نمیکنین...چند وقت یه بار میام کافی نت با ذوق و شوق اینجا رو میبینم حتی یه نفرم به یادم نیست...راست میگن از دل برود هر آنکه از دیده رود!!!خداحافظ همتون دوستای بی معرفت...

ما خیلی بدیم ..
ما خیلی به تو میگیم غرغرو..
ما خیلی یاد تو نمیکنیم ...
ما خیلی سنگدلیم ..
ما خیلی بی معرفتیم ...
ما خیلی ...
خیلی...
خیلی...
آه نیلو ! ما را ببخش ! ما گناهکاریم !
من که هرگز خودم رو نمیبخشم بقیه رو نمیدونم ! (:
خوشحال شدم دیدمت عزیزم
مگه میشه ما نیلو رو یادمون بره ؟؟ اصلا مگه یه نیلو بیشتر توی خونه داریم ؟
حالا قهر نکن دیگه ...
قول میدم خودم با آمپول با معرفتشون کنم ;)

یوسف به نیلو پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

نیلو این همه تو شرکتا عرق میریزی و تو این هرمی ها عضوی باید کلی پولدار شده باشی!..خسیس به جای کافی نت از اون پولایی که قایم کردی یه کامپیوتر و اینترت بگیر هر روز بیا نت تا به یادت باشیم!! والا بخداااا! =))

راست میگه ! دهه ! نیلو خجالت بکش !!! =))

بنفشه شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ

من اومدم


آره اون برای من بود یکی کشش رفتهبود هی گفتم جاذبه و سیبم نیستا
پس تو برش داشته بودی!!!!!!!!!!


حیتا جونم چرا ما غلط کردیم
سلی انقذه خوفههههههههه
انقذه خوفهههههههههههه
تو هم به مجموعه ما بپیوندون

عمع میخواد غصه نخورید میگه بده اما خیلیم خوبه


موشو اگه دستم بهت برسه دمتو چیدم

یوسی کجایی؟؟

خوش اومدی عزیزم

دیدی گفتم عمه حیتایی ! آخه چرا جاذبه و سیب ملتو برمیداری در میری عمه ! ازت شکایت میکنن هااا ! (;

اهم ...
بنفشه جان دقیقا میشه بگی چه قذه خوفه ؟ من متوجه نشدم (:
بهش میگم بپیوندونه ولی قبول نمی کنونه ! مگه اینکه شما راضیش کنین .

غصه ؟؟؟؟ ایشششش.. شوورم غصه خوردن داره خواهر؟ چیزی که ریخته هووجو شووره ! والاااا ... ! چیزه ..نه !! آخه خیلی والاام دروغ میشه ! یه ذره والا ! (;
خودت میدونی که بنفشه جون ما قصت ازدواچ نداریم وگرنه خواستگار زیاده .. ! سلی هم همین طور ! عین خودمه ! قصت نداره وگرنه اراده کنه شوور کرده رفته ..چی خیال کردی؟ (:

یوسف به ننه آمنه سابق شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ب.ظ

مامی بنفش جونی!..بوخودا من اینجام..نگااااا..همین جام..!با جام جام اینجاس.. =)) ..یه زمان خیلی میومدی مسنجر..چرا دیگه نمیایی؟..هنوزم تو اون لانه جاسوسی کار میکنی؟..فک کنم اگه بیایی با من چت کنی شوورت دستاتو قلم کنه..آی دی شوورتو بده کارش دارم!..میخوام بگم چقدر شیر آلوده به ملت دادی!!..راستی شوورت دختر نداره بده به ما؟! =))

از دست تو ... ((:

بنفشه دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:30 ق.ظ

عمه حیتی دقیقا همینه که گفتی


یوسی جونم:

شوورم نه دختر داره نه خواهر
گفتم که تک تک
یک دونس
دُردونس
مسنجر اینجا برام فیلتره و غیر اینجام که انقدر امورات داریم و باید به آقای همسر برسیم (یاد گیلاسی افتادم چقدر دلم براش تنگ شده) که وقت نمیشه
من اما همش تو بازم گودر و باز
میای اونجا؟
ایمیلتو بده برات دعوت نامه بفرستم

نه شوورم اگه بدونه تو چه ماهی هستی حتما برات سبزی پلو درست میکنه :دی




بچه ها کسی از رضا خبر نداره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد