« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

دقیقا 7 سال و 4 روز بعد از "چند سال بعد از خونه ما"

مطمئنم هیچکدومتون به ذهنتون خطور نمیکنه بیاین سراغ "خونه ما" اونم بعد از 7 سال فراموشی! ولی من اومدم که بگم به یادتونم و هیچکدومتون رو از یاد نبردم!

 "یادم تو را فراموش"


ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یک دم عمر را غنیمت شمریم


فردا که از این دیر فنا درگذریم

با هفت هزارسالگان سر بسریم

گیگیلی آن تایم

پس کدوم بهشتی رفت این نویسنده دربدر مطلب قبلی ؟ نکنه کشتنش !!

دیروز پر تاخیر ترین روز کاری من بود روزی که با یک ساعت تاخیر رسیدم شرکت ! چراش دیگه پر از ماجراست و اولین ماجرا هم مربوط به تفکرات عمیق بنده در دستشویی بود که داشتم نقشه میکشیدم چطور مدیر و معاون قاتی پاتیمون رو ضربه فنی کنم . بعدیش هم مربوط به قر و فر هر روز صبحیم میشد که همون وسط مسطاش برسمو پیدا نمیکردم !! رو میز بگرد این کشو بگرد اون کشو بگرد ، تو کمد زیر کمد بالای کمد خلاصه توی بوفه و بالاخره زیر تخت پیداش کردم !!! تازه یادم اومد که دیشب پاک کنم از دستم افتاد رفت زیر تخت منم خواستم درش بیارم از برسم کمک گرفتم ((= ماجرا به اینجا ختم نشد ، اصل عزاداری موقع پیدا کردن جورابم بود . من که جورابمو همیشه پایین چوب لباسیم آویز میکردم !! پس کو ؟! همه چوب لباسیمو بهم ریختم پشت پرده ها رو گشتم توی سالن دوباره کمد لباسیمو بهم ریختم ، نه دیگه مطمئنم جورابمو توی بوفه نمیذارمش ، خسته اتون نکنم آخرش یه لنگه جوراب مشکی رو چوب لباسی پیدا کردم یه لنگه جوراب رنگ پا هم تو تختم لای ملحفه  خوشحال از اینکه زودتر از هر روز میرم سرکار ، به امید خدا رفتم سوار ماشین شدم و استارت زدم که دیدم بعععععله چراغ بنزین روشنه و باید برم پمپ بنزین !! برای اولین بار بود خدا رو شاکر میشدم یارانه ها حذف شده و بنزین گرون شده و قاعدتا صف بنزین طولانی نیست ! اما محاسباتم اشتباه از آب در اومد ! فصل ، فصل مسافرته و شیراز هم که قربونش برم همه جاش شُلُغ پُلُغه که عامو !! آخ که اگه دردم یکی بودی چه بودی !! آره جانم  

 

نتیجه اخلاقی : بابا بسه دیگه نیاین شیراز دیگه اینجا آدم خفه میکنن

طلسم شیکست

از صبح تا الان همه اش با نوک پا دزدکی راه میرم تو شرکت مبادا مدیرمون صدای پامو بشنفه یا چشمش به من بیوفته ! نکبت تا منو میبینه هزار تا کار میریزه سرم ، چای خوردنمو کوفتی زهرماری خوردنمو تاب نمیاره انگار نوکر در خونه باباشم نون باباشو میخورم که زورش میاد یه دقیقه به خودم استراحت بدم ، این از مدیر احمق اونم از معاون روانی که حتی منو در حال صحبت کردن با موبایلم ببینه مجال نمیده و چپ و راست از کارایی که انجام باید بدم می پرسه اصلا چش کورش نمیبینه که دارم با یکی دیگه حرف میزنم گیر سه پیچ میده جوابشو بدم ! دیدین وقتی مامانا سرگرم صحبت با یکی هستن بچه سه ساله اشون هی دامن مامانه رو میکشه یه ریز مامان مامان میکنه یا صورت مامانشو با دستاش میگیره طرف خودش که متوجه حرف زدنش شه ؟ دقیقا معاون خر همین شکلیه یه وقتایی دلم میخواد همچین با پاشنه کفشم بکوبم رو پاش نفسش یکی دو ساعتی قطع شه !


کجایین ؟ چرا هیچی نمیگین ؟ چرا کسی منو نمیبینه ؟ چرا هیشکی جوابمو نمیده ؟ کسی خونه نیست ؟ حالا چرا عصبانی هستین ؟ :|