« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

احضاریه دادگاه

 

 تاریخ : ۱۴/۱/۸۷

کلاسه پرونده : ۶۵۷ ب ی س ک و ی ت ۶۷/۵۴۶۸لسیققغغعه۹۸۸۷۶۸۷

خواهان : مدیر وبلاگ  

خوانده : شهرزاد

از سرکار خانم شهرزاد خانم دعوت به عمل می آید که در جلسه علنی روز چهارشنبه .. ها نه ! اصن هیچی بابا ! خیر سرمون گذرت اینورا افتاد ، تا امشب بیا وبلاگ رو آپ کن ... خب ؟

این احضاریه در مورخ ۱۴/۱/۸۷ توسط شهرزاد قصه گو رویت نشده !!! تهدید میکنیم حتما بیاید رویت نماید باشید ایشاا... ! می پسندی ؟ مبارکه بادا بادا عروسو ببوس یالا ! یالا یالا یالا ، عروس دومادو ببوس یالا .. لای لای لای لالا لای 

مهم : شهرزاد جون تا امشب مهلت داره وبلاگ رو آپ کنه ، آپ نکرد حضرت عشق یا همون روزبه خان فردا رو یعنی پنج شنبه ۱۵/۱/۸۷ تا شب مهلت داره واسه آپ کردن ، آپ نکرد ندا خانومی جمعه ۱۶/۱/۸۷ تا شب مهلت داره واسه آپ کردن ، آپ نکرد عمه حیتا شنبه ۱۷/۱/۸۷ تا شب مهلت داره واسه آپ کردن ، آپ نکرد دور از اول شروع میشه به همون ترتیب و مهلت ! وگرنه ..... حتما باید به زور چماق مجبورتون کنیم که آپ کنین شمپت های کته کله ؟ اگه به ننه امون نگفتمچیششش ... اگه به صمد آقا  نگفتم که با اون تریلیش سقطتتون کنه مرد نیستم

احضاریه دادگاه

 

تاریخ : ۲۵/۱۲/۸۶

کلاسه پرونده : ۶۵۷ ب ی س ک و ی ت ۶۷/۵۴۶۸لسیققغغعه۹۸۸۷۶۸۷

خواهان : مدیر وبلاگ  

خوانده : داداش فرزادی

از جنابعالی دعوت به عمل می آید که در جلسه علنی روز یکشنبه .. ها نه ! اصن هیچی بابا ! خیر سرمون گذرت اینورا افتاد ، فردا بیا وبلاگ رو آپ کن ... خب ؟

این احضاریه در مورخ ۲۵/۱۲/۸۶ توسط فرزاد خان رویت نشده !!! تهدید میکنیم حتما بیاید رویت نماید باشید ایشاا... ! می پسندی ؟ مبارکه بادا بادا عروسو ببوس یالا ! یالا یالا یالا ، عروس دومادو ببوس یالا .. لای لای لای لالا لای 

روزگار کودکی برنگردد دریغا

 

ده بیست سی پونزده

هزار و شصت و شونزده

هر کی بگه شونزده نیست

هیفده و هیجده و نوزده و بیست !

خاله سوسکه خونه نیست

میخواد بره انگلیس

با

ما

شینه

نمره

۲۰      

من اول شدم

سعید : مرجان ! آخرشو اشتباه خوندی کلاهبرداره حرفه ای ! کلک زدی دوباره بخون !

مرجان : غلط میکنی ! همیشه همینجوری میخوندم ! چرا جر میزنی ؟

سعید : اگه راست میگی از میخواد بره انگلیس بخون دوباره ... دستت طرفه من بود  

مرجان : سعید جر زن ! جر زن ! ماماااااااااااااااااااااااااااااااان

سعید : زهر مار ! دیگه نمیذارم سوار دوچرخه ام بشی ... اون عروسکتو هم من یه چشمشو درآوردم

مرجان : خاک بر سرت ایشاا... بمیری

سعید : خب حالا گریه نکن مرده شوره صداتو ببرن ... تو اول !

مرجان : آخ جون ! خیلی هُلم بده برم اون بالا بالاها

سعید : دیگه غر نزن ! هرجوری که دلم میخواد هُلت میدم

مرجان : تندتر ! تندتر ! گفتم تندتر دیگه

سعید : ۱. ۲ ..۳ ... ۴ .... ۵.....۶ ...... ۷ ....... ۸ ........ ۹.........۱۰ بیا پایین نوبته منه

مرجان : نهههههههههههه ! یواش هُلم دادی قبول نیست

سعید : موهاتو میکشما ! خیلی جر میزنی ... بیا پایین دیگههههههههههههههههه

مرجان : نمیام نمیام ، سعید دیوونه ، تکون نده دارم میافتم ، ماماااااااااااااااااااااااااااااااان !

بابا : اگه گذاشتین یه بعد از ظهر مثل آدمیزاد کپه مرگمونو بذاریم ! .......... زود باشین برین تو اتاقاتون ببینم ... از امروز تاب بی تاب

-------------------------

یادش به خیر ...

-------------------------

دیروز که با بنفشه صحبت میکردم ، ازم خواست که سلامشو به هممتون برسونم و بهتون بگم که فعلا نمیتونه بیاد ولی دلش واسه همتون تنگ شده و سعی میکنه هرچی زودتر بیاد دوباره قاطیمون بشه با اون جوراباش ..... میدونم که الان همتون به حافظه قویی که من دارم احسنت میگین و با تشویق هاتون اشک شوق توی چشمهای منو گیگیلی میشونین و خولاصندتیاتش جیگر منو گیگیلی از اینهمه تشویق کباب میشه خواهش میکنم تا سراغ کامنتدونی نرفتین ، اول به این پاراگراف توجه کنین بعد برین کامنت خوده بنفشه رو بخونین

من توی همین چند ساعت باقیمونده فقط به کامنتهایی که حس کنم لازمه بهشون جُواب میدم ... قلبم سوراخ شد از بس کامنت جواب دادم انگشتام پینه بست از بس که روی کیبورد زدم فاشار خونم افتاد پایین از بس جواب روح خبیث و وَمپائره بی تربیت دادم

مگه من حق ندارم نفس بکشم راستی مام ونوسیه گل و گلاب سلام هممتونو رسوند و گفت بهتون بگم اگه دست از شیطنت برنداریم میاد با ملاقه چشمامونو از کاسه درمیاره