« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

زمین...

 

بعدن نوشته:

 

۱- عرض شود که ...آقا من الان اومدم واسه کامنتا یخده جوابیه بنویسم و با رفقا گپ بزنم که متاسفانه ...، هنوز تصویر و صدای بنده به علت همون سرما خوردگی برفکی وخط خطی هست ...، بعدشم اینکه اگه الان بیشینم به جوابیه نویسی ...اونخ کی به جا ما بشینه درس بخونه .رفقا و دوستان اگه اجازه بدن ... ما یه جا و کمپلت از همه تشکر بکنیم .

خلاصه و مخلص کلوم اینکه ... گلی به جمال همتون ... کلی ایوالله د ارید.

 

۲- الان تو راه که میومدم یه آهنگی گوش میدادم ...، خیلی حال کردم ...البته به احتمال قوی خیلی از شماها زودتر گوش دادین ... ، حالا اگرم گوش دادین یه بار دیگه گوش بدین ...

http://exanimate.persiangig.com/audio/ham_otaghi.wma

 

 

۳-

یک وجب زمین ...

جرعه ایی از آسمان

و یا حتی کف دستی نان!

... محبت و عاطفه خواستن

 

روزهایی بود که این ها

مثل نور خورشید

و اکسیژن سیال در آسمان

بسیار بسیار یافت می شد

اما حالا ...

...

...بگذریم

 

ملک نصر و کامروا باشید

یا حق


آی ی ی...

... وای ی ی

ه ...ا..ی

عرض شود که ... ما سرماخوردیم خفن وحشتناک

گلومون میسوزه ... ( گلاب به روتون، گلوی مبارک ما چرک کرده )

 

دیگه عرض شود که .... آی ... هی هوار... دماغ ما نیز بدجور میسوزه !

( هم به علت سرما خوردگی و هم به یه علت دیگه!! )

آها ... اصن همون یه علتو براتون می نویسم .. حالشو ببرید.

 

*               *              *

دیروز رفته بودم زمین بخرم

...

اصن بزار از اولش تعریف کنم( اردیبهشت 86)

 

اول از همه اینکه ما ...تک و تنها داریم تو این شهر بی در و پیکر زندگی می کنیم و واس خودمون خوشیم

ای آب باریکه ی کارمندی و نوکری دولت هست و با همون روزگارو سر می کنیم.

اهل کوه و دشت .. رفقا( فقط مذکر!! ) و تفریح ( فقط تفریحات سالم!! )

 

خولاصه .. چند ماه پیش گفتیم ای رضا .. یواش یواش دیگه داری به نیمه های عمر میرسی و به قول گفتنی

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این چند روزه در یابی

 

اومدیم یه مدتی با خودمون خلوت کردیم ...یه حساب سر انگوشتی و اینا ...که ...فلانی .. شوما هرچیو که در آوردیو ،زدی به شاخ آهو و تنگ وافور ( البته این اصطلاح هستشا )

 

گفتیم چه کنیم .. چه نکنیم ... زن بیگیرم اول .. یا اول بیریم دنبال درس ...

خولاصه همینجوری آلا خون بالا خون افکار و مسائل زندگانی بودیم که از طرف یکی از دوستان خبر رسید که در اطراف کرج ... و در جایی به نام هشتگرد ... قیمت زمین مناسب هست و آینده خوبی داره .

گفتیم آقا قیمت چه جوریاس؟!

گفتن : هر یه قواره ی 250 متری با هزینه ی سند و بنگاه شیش میلیون تووومند

حالا این قضیه مال کی هست .. دقیق مربوط میشه به خرداد ماه همین سال

 

آقا این جیبو بگرد .. اون جیبو بگرد...دفترچه ی بانکو نگاه کن ...

ای بخت نامراد مش مراد ... بترکی شانس .. زمین بیایی آسمون

سه تومن  دستِ صاحب خونه ( که اونم چند ماه پیش وام گرفته بودیم).... یه تومن بانک

...

دو تومن کم داشتیم

.... و قرار شد برم دنبال اون دو ملیون تومن

دو ملیون خودتو نشون بده

... کدوم گوشه کنار قایم شدی؟؟!!! لا مروت! 

 

.... این داستان ادامه دارد

 

حالا فعلن رفقا مشغول بزنو بکوب باشن تا ایشالا اگه عمری باقی بود بیام و بقیشو تعریف کنم

فعلند .. عجالتاْ قربون همگی بگردم .. بچسبم

 

سلام.خانمها و آقایون اجازه!

به نام یزدان پاک !

سلام به همه ی بچه های خونمون بلاخره اجازه دادن منم حرف بزنم ا

اول بگم که من زیاد کامپوروتر  بلد نیستم شاید بعدا عمو خودش براتون عکس گذاشت. 

 دیگه عادت کردم هر چقدرم داداش یوسف زل بزنه به من حرفم دیگه یادم نمیره چون آبجی مرجان عمه سارا عمو موشی بنشفی جونام و…با منن !

من کیم؟

 گفتم که تو باغ آسمونی تویه یه رویای قشنگ چون من با هوشم و زرنگ مثل خرگوش و نازم مثل موش بابام اسممو گذاشته "خرموشناز" البته قراره آبجی بنشفه جونم کمی منو با روش از حال خوب به حال بد فرا فکنی کنه بعدم خود شناسی  کنه تازه فهمیدم داداش یوسفم با اون چشماش داشته همین کارو می کرده!!!!!!!!!!

در ادامه حرفام اینکه من لیلا هستم  دبیر شیمی وای تو رو خدا اینقدر ویش ویشش نیش نکنین من از اون معلم بدا نیستم با بچه ها با هم مدرسه رو بعضی  وقتا آتیش می زنیم از مرجان جونم ۲ سال بزرگترم دیگه به زبون نیارین من همو کوشولوم! 

در حال حاضر اونجایی که درس می دم چون دبیر کمه فیزیک زیست و… کله پاچه هم درس می دم

حالا دیدین هر کی جایه من باشه اینطوری میشه دیگه خل وچل نه من بدترم چل و خل!

شنارو دوس دارم کی با هم بریم کنار دریا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من گم شده ای بیش نیستم کسی نیست منو کشف کنه !!!!!!!!!!

و اما الباقی منم یه نوشته چرند پرندی دارم که نه وزن داره نه قافیه همین!

 

 

مسافر عشق

 

چند صباحی است که من دل به تو بستم

ونهانخانه ی دل را به امید دل تو نقش نمودم

که اگر روزی از این کوی گذشتی

تو بدانی که چه شبها به امید دل تو من نشستم

از سکوت دل تو دیده بگریید و بدانست 

صباحی است دگران یاد تو دارند

و تو هم یاد ز آنها و به میخانه برفتی

مست گشتی و دلت را ز منم باز گرفتی

و منم بی تو به شبها نگرانم

و به اندیشه ی پاییزو خزانم

که چرا؟

برگ درخت مظهر دلداده ی سبز

به نسیمی که بلرزید  زرد گردید

اشک غلطید   عشق لرزید

مرگ عشق مرگ من

آب روان و گذران است

و زیاد دل و جانها گذران است 

آن زمان دست به قلم نقش محبت بکشیدم

عاشقانه رنگ نیلی به صفای دل تو نقش بدادم

در گشودم در دل را که بیایی

که تو آسوده بخوابی

از زمانی که وجودم چشم بر چشم تو بستم

عاشقانه دل خود را به دلت سخت ببستم

 وبا خود به دلم گفتم و گفتم

تو با آنکه مرا خاک بدانی

یا که تف هم به دلم  تو بنمایی

باز همانم که لب بام دل تو بنشستم

من به شوق دل تو پر بگرفتم

سر بام دل و حسرت بنشستم

و دگر باره خزیدم به در یار

ولی انگار ندیدی پر و بالم

که چگونه به امید تو نشستم

به تو من با دو نگاه شکوه نمودم

ولی اما تو ندیدی که به شبها نگرانم

وبه شب بی تو رسیدم

آب خندید   چشم گریید

اشک روان گشت

و سر پیچ زمان عشق بلغزید

زندگی بر سر من ریخت

و به شب بی تو که مهتاب ندیدم

از سکوت هم گذشتم

ودر اندیشه ی پاییز به حقیقت برسیدم

برگ سبز زرد بگردید  اشک غلطید

و به حسرت همه شب دیده ببارید

یاد چشمان تو را قاب گرفتم

به دل آویز نمودم

در دل بستم و گفتم

           که تو آسوده بخوابی

           ولی اما نگرانم....

بهم نخندینا!!!!!!

من افسرده میشم!!

اما اگه مایه ی خنده ی کسی بشم هم جایه شکره که اقلا لبی رو خندون کردم!

               الهی شکر.

خدایا تو به بزرگیه خودت مرا ببخش که فقط در لطف تو به سر می برم و مرا یاری به کرم و رحمت تو نیست که این دوستان خوب را به من هدیه نمودی !  

عمو اگه درستش کنی عکس بذاری ممنون می شم!

خود کرده را تدبیر نیست ... چرندیات ما رو تحویل بگیرید

سلامون علیکم بر جمیعاً جمیعای کته کله های مهربانانه

ولنتاینینتون مبارک شده رفت پی کارش
اول بگم هر کی هر چی گرفته نص نص وگرنه شب همین دارکو رو میفرستم بیاد سروختتون
موشی رد کن بیاد بالا
هی مرجی اخ بیاد
سارااااااااااااااااااا تو ام؟ داری پنهون کاری میکنی؟؟
داداش رضا الکی نپیچون و ژس نگیر که خودت END اینکاره ای ...
دارکو وای میسی همینجا همه رو جمع میکنی میاری پیش من وگرنه همین تشت مسی رو تو کلت خورد میکنم


بریم سر آپ؟؟!!
نه اول سفارشجات مونا خانوم رو انجام بدیم:
اسمم بنفشه است ملقب به آمنه رخشور (الهی بمیرید که مادر تونو نمیشناسید حیف اون همه رخت چرکی که من به خاطر شما شستم)
اگه 6 تا بچه دیگه رو که ازدباج کردن در نظر نگیریم من ته تغاری خونمونم
لیسانس دیوونه شناسی دارم اما خودم هر چی خل و چله رو از رو بردم و کف ماهیتابه چسبیدم (خدا کنه جکشو شنیده باشی) یه ترم هم از فوق خوندم اما در عین بدبختی مجبور شدم ولش کنم چون هم کارم زیاد بود هم پیام نوری بودم و خیلی سخت بود اما هنوز نفسم واسه کتابام میره و واسه چیپس میاد همین دیروز دیروزم فک میکردم من بی نظیر بوتو ام امروزم که میبینی دیگه من آنا کارنینا هستم اینم اعصابمه .....
الانم کارمندم و توی – به قول داداش رضا- راپورت خانه فارس کار میکنم و تنظیم کننده و نظارت بر عملکرد خل و چلهای شهرستانم که خبراشونو میفرستن پیش ما تا قیمه قیمه کنیم و خوراکی باب طبع آقایان بپزیم
گاهی وقتا هم میرم کیلینیک مشاوره و اگر وقتی پیدا کنم میرم خونمون و مثل کوالا میچسبم به تختم.
خونمون و شماره شناسنامه پدر بزرگمم دیگه نمیگم چون سر مخفیه


داشتم با خویشتن خویش مناظره و مشاوره و گفتمان و کوفت و درد و مرگ میکردم و به خویشتن خویش فوش خوار و مار میدادم که چی بنویسم و چه پستی بزارم که یاد این نوشته افتادم ... از جمله چرندیات خودمه :

« آنگاه که پیچک تنهایی حنجره ام را به بند می‌کشید و چشمانم بر غم دل می‌باریدند
روزنه ای از آسمان برویم گشوده شد
نفس درون سینه ام حبس و کلام در قفای گلویم محبوس گشت
ندایی دلنواز آمد : دیده برهم نه ... رازیست با تو گفتنم

وحشتی دردناک سراپایم را پیمود
بازهم قلبم از حرکت باز ایستاد
ِسِر این راز سَر به مُهر چیست که باید در خاموشی دیدگانم بر ملاء شود؟!
هراس سقوط مانع از حرکتم گردید ... لحظه ای درنگ ... چشمانم فراخ و قلبم بی طپش بود
در دل تو را طلبیدم... تویی که همیشه با منی...
ندای دلنشین پژواک یافت : دیده برهم نه ... رازیست با تو گفتنم
مرا یارای ایستادگی نیست
دیر زمانیست مدهوش این ندایم
بس دور و دراز زمانیست که انتظار رسیدنش را میکشم
لیک می‌هراسم از سقوط
می‌هراسم از طعم تلخ فراقش
میخواهمت ...تو را ... باز هم از آسمانت فرود آی و در قلب کوچک و حقیرم بنشین تا مرا آرام بخشی

نوازشگرانه گیسویم را پیمود و باز هم آهنگ کرد : دیده برهم نه ... رازیست با تو گفتنم
تمام وجودم تو را طلب کرد و به نام تو دیده بر هم نهادم .
وجودم در حرم اضطرابِ نداشتنش مذاب و از گوشه چشمم روان شد
به فرش آمدم.
حجاب کلامش فرو افتاد.
راز سر به مهر گشوده شد
و خداوندم مرا به دو دست دعا نگه داشت
به عرش رفتم.

مرا یارای گشودن دیدگانم نیست
رویاهایم در قاب تاریک چشمانی فروبسته باغی از نور و روشنایی اند و من ..........


خداوندم سپاسگذارم.»


این یه تعارف نیس... عین واقعیته . روزی که خداحافظی کردم از احساس پوچی و تنهایی لبریز بودم اما به سرعت با چند تا کامنت مرجان و موشی و یوسف امیداوار تر شدم ... شاید باور نکنید که کل مشکلاتم رو توی همین « خونه ما » که شاید خیلیا تون جدی نمیگیریدش و بهش به چشم مسخره بازی نگاه میگکنید فراموش کردم و امیدوارتر شدم

دنبال یه بهونه بودم که به همه تون بگم « دوستون دارم» چه اونایی که از قبل میشناختم چه اونایی که اینجا شناختمشون ... روحیه فعلیمو که به خوبی وصله شده به شما ها مدیونم

راستی اون هدیه ویژهه هم مال داداش رضا بود . به هیچ کدومتونم جایزه نمیدم کته کله های مغز فندقی


پ.ن
موشی جز زده
من چطوری عکس بزارم و یا از سیمیلها استفاده کنم یا فونت رو تغییر بدم
الهی بمیری موشی من کمتر از دستت حرص بخورم