« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

¤سارا هستم...یک تیر ماهیه ۲۱ ساله !

دلم خواست...مطلب رو پاکوندم(الان نوشت: بازم مطلب اومد سر جاش =))‌ )

 

و اما من کیستم:

 

خوب...

یه بیوگرافی کوچولو...فقط همینجا بگم که من شوهر نمیکنمااااااا گفته باشم:

 

من سارا هستم...عمه خرموشک جونم...چشم آبی نیلو...گربه ای که بالاخره موشی رو قورت میده...خاطر خواه پر و پا قرص مرجان...

 

عاشق کارتون OGYY... هستم.... یوسف غالبا تو کارتون مکن نقش اون کنه های بدجنس رو بازی میکنه و در اصل Joy هست.

 

متولد ۲۹ تیر ماه ۶۵ (اگه برام تولد نگیرین...الهی نمیرین)

عارضم که کاردانی گرافیک کامپوتر دارم...نقاشی میکشم...تصویر سازی میکنم...یه نیمچه سازی میزنم...دیگهههههههههههه..آهان...الانم که مامان خانوم مسافرت هستند نقش مامان کوچک خ.نه رو به عهده دارم.

 

نا گفته نمونه که واسه کنکورم میخونم...

الانم شدیدن نوسانات احساسی پیدا کردم . به این نتیجه رسیدم که هیشکی من رو دوست نداره(هیچم خود شیرینی نیست)

geryeچرا ننه نمیاد بگه دخترم گریه نکن بو همون یخ حوض بشکن؟

ندااااااااااااا...سلیییییییییییی...سرویییییی...داداچ امین...نگینکم..نیلی جونم...روزبه...فرزاد ... داداش رضا...همه کودکان شیرخوارگاه آمنه...برسین به دادم که کمبود عاطفه شدید گرفتم  =))

 


*اندر احوالات ما:

سلام نوباوگان کوچک و ریز و میکروسکپی خانه ما.:lol:

 

من مفقود بودم...تو سرزمین خودم...جایی که همه میشناسنم و من هیچکس رو نمیشناسم...حتی خودم رو...یه مشکلی هم برای سیستمم پیش اومد...مادرم هم رفته سفر و من شدم مامان خوه...به همین خاطر تاخیرم زیاد شد....من رو ببخشید.:quizzical:

 

حالا هم 1 معذرت خواهی کوچولو همراه با کیک و شیرنی و نون خامه ای چرررررررررب....تقدیم به همه لاغرا و تپل ها و میانه ها.[*****

 

 

*مطلب کمی س ی اس یه...یه جورایی بیجنبگی ما رو ببخشید.

 

 

 

 

طی سخنرانی شخص شخیص...حضرت  والا مقام....حاج مخمود اخ مقی ن ژ ا د....قرار که ترن هوایی توی شهر تهرون ساخته بشه...چرا؟

چونکه دولت بودجه نداره که پولش رو صرف ساختن مترو بکنه....چرا؟

خوب معلومه دیگه....برادر های دینی ما در سر تا سر دنیا  چشم و امیدشون به دست های کپک زده مستر مخموده...آخه میدونین که...ایشون استغفرالله امام13 ما هستند...چشمون کور دندمون نرم....ایشون وظیفه الهی داره که پدر خوانده تمام مملکت های بدبخت و آواره ای بشه که دارن از گشنگی و بدبحتی و فلاکت میمیرن...

گور بابای هرچی بدبخت بیچاره ی ایرونیه...

چی گفتی؟

نشنیدم؟

بیخود کردی جانم...کی میگه چراغی که به خانه رواست جاش تو مسجد نیست؟!

ای از خدا بیخبر...

ای نا مسلمون...

ای تروریسم...

ای کافر....

ای ملحد...

ای ای ای ای...

.

میدونین چند نفر مردم ایران زیر خط فقرن؟!

میدونین فح شا و فساد چقدر میانگین سنیش پایین اومده؟

دزدی...قتل...آدم کشی...بد بختی...فلاکت....نـــــــــــــــــــــــــــه اصلا فکر نکنین که به خاطر امام 13 همه....نه عزیزم...به خاطر حماقت خودمونه...

عراق زد همه جوونامون رو لت و پار کرد...برادر ماست...چش همه رو هم کوووووور باید پول خرجش کنیم..باید ملیون ملیون دلار بریزیم تو دهنشون...چرا؟

چون مرگ بر امریکا....

توی جنگ ایران و عراق هیچکی نیومد بگه:

ایران بدبخت فلک زده...عزیزم ... خرِ شما چند منه؟

بعد حالا برا من میره میریزه تو دهن امریکای شمالی جنوبی غربی شرقی مریخی زحلی...ای بابا...یادت نره...مرگ بر امریکا...

فیلیپین...مردم ما محتاجن که به فیلیپین که از خودش بدبخت تر نیست آویزون بشن..چرا؟

چون مرگ بر امریکا...

لپ کلام...

پول و بودجه مملکت ما ریخته میشه تو دهن یه مشت آدمی که به اسم حمایت از مردم بیچاره جیباشون رو پر میکنن....بعد  یه ایرانی رو مثل یک کثافت میزنن و میندازن گوشه خیابون و میذارن تا بمیره...مرد که مرد..گور باباش...تو همون مرگ بر امریکا رو بچسب...

میخواد بدون استفاده از مهندسین و تکنسین های خارجی ترن هوایی بسازه...بسازه...توش حرفی نیست...خیلی هم این پیشرفت واسه ایرانمون عالیه...

ایرانی که یک زمانی حرف اول دنیا بود...ایرانی که کورش و داریوش کبیر داشت...که خشایار دلاور داشت..ایرانی که زمانی که هیچ تمدنی هیچ جا نبوود...ایران بانو ملکش بود و صلح رو با کشورهای بی تمدن برقرار کرد...

ایرانی که خاکش حکم خون و جون داشت...مردمش بهترین و راستگو ترین بودند...شهرت عدالتش تا عرش رفته بود...ایرانی که برده توش نبود....نژاد پرستی براش معنا نداشت...مهد علم بود و ادب...حالا چی؟

فقط حرفِ...فقط تزویر....فقط ریا.....

 

حالا میخواد اینجوری ترن بسازه...تا به دنیا بفهمونه ما محتاج هیچ کس و هیچ چیز نیستیم...

خدا رو چه دیدید...شاید یه جای کار ایراد داشت...رو سر مردم خراب شد....چند صد نفر مردند...بعد میگیم...خوب خداروشکر...تجربه خوبی بود...

 

شما همون مرگ بر امریکا رو بگو....ما بودجه نداریم خرج این ملت کنیم...ولی بودجه داریم 3تا سگ بخریم که محافظ من باشند و 600ملیون تومن پولشون رو بدیم...میتونیم...میخریم...به یه وقت فک نکنین از بودجه ملت بوده ها....حرفی بود؟

همین قدر که مردم بدبخت ایران رو سرشون رو گول میماله و مثل گده گشنه ها تو کاسه  هرکدوم که میرن پیشش...10 تومن...30 تومن...نهایتا 50 تومن میریزه...همینقدر بسه....سگ 600 ملیونی رو بچسب و اون مادر مهربون رو که واسه نداشتن 600تومن پول عملش قلبش از زدن میمونه و بچه های یتیمش حالا دیگه بی پدر و مادر میشن...

اینا رو بیخیال....  بگو :

مرگ

 

بر

 

امریکا.....

 

¤سارا

 

 

 

 

 ¤ مسلمان بود؟!

او مسلمان بود....دروغ میگفت

او یک دختر بود...ولی زن بود...

او بود...ولی نبود...

او مسلمان بود...آرایش میکرد از همان 7 قلمه ها

شوهر نداشت...ولی دوست پسرش پولدار بود...

او مسلمان بود ... نماز را بلد نبود و روزه نمیگرفت....حضرت محمد را نمیشناخت...ولی دعای نادعلی میخواند...

او مسلمان بود...به بهانه پول دانشگاه 350هزار تومن از پدرش میگرفت و یک قران به دانشگاه نمیداد...

او مسلمان بود..از لوازم آرایش فروشی لاک های6تومانی میدزدید و با دوستانش میخندید...

او مسلمان بود...شبها با دوست پسرش هم بس تر میشد...تهران بود...به مادرش میگفت...شهرستانم...مبادا بفهمند...

مسلمان بود...مشروب میخورد....هر هفته پارتی میرفت...

مسلمان بود و حجاب نمیگرفت همانطور که حیا را نمیشناخت...

خانه اش مثل کاخ بود...به دانشگاه میگفت پول نداریم...بدبختیم !

مسلمان بود....مهربان بود

مسلمان بود..خوش زبان بود

مسلمان بود...بچه ها را خیلی دوست داشت

مسلمان بود...غیبت نمیکرد..تهمت نمیزد

مسلمان بود...

واقعا مسلمان بود؟!

 سارا

سو استفاده ..!!

چند روز پیش بعد از مدت مدیدی !! هوس کتابخونه کردم ...

مثل دخترای خوب رفتم کتابخونه و یه جای دنج واسه خودم پیدا کردم نشستم ... شروع کردم مطالعه کردن

اکثر کسایی اونجا بودن دخترای پشت کنکوری بودن .... من حواسم هم به کتابم بود هم به دخترایی که در حال تست زدن !! بودن ( فضول خودتی !! من فقط خوابم گرفته بود ! )

یه خرده گذشت دیدم ذره ذره همه دارن بلند میشن اول میرن دستشویی !!!! (اگه به این موضوع اشاره نمیشد کل مطلب بی فایده بود !  ) بعد از اون ماتیک و خط چشم و .... بعد هم بیرون !!

بعد از حدود ۲ ساعت که باز برمیگشتن دواره شروع میکردن ۲ ورق خوندن تا خانواده بیان دنبالشون !!

جالبتر اینجا بود وقتی من رفتم بیرون دیدم توی کوچه شاید نزدیک ۱۰ تا پسر وایساده !!

خیلی برام جالب بود ... گفتم اگه اینجا نگم حیفه !!

 

 

- من خیلی دوست دارم .... هیکلت خیلی قشنگه ....

* .... خوب منم دوست دارم ....!!

- من دیوونتم !! روی ت ... بیتشر دوست دارم !! نه اینکه فکر کنی عشقم الکی باشه ها چون هیکلت خیلی قشنگه اینو میگم !!

 

پ.ن : چند روزه دارم پشت سر هم فیلم ترسناک میبینم ... الان به شدت دلم میخواد با یه نفر دعوا کنم ... میشه کسی داوطلب بشه ؟

امشب نوشت !! : خوب مثل اینکه معرفی هم لازمه .... نگینم  .... سنم رو دقیق کسی نمیدونه اکثرا حدس میزنن که برام خیلی جالبه !! در حال درس خوندنم !! از لحاظ روحی اکثرا سعی میکنم !! شاد باشم ... 

*برای کسب اطلاعات بیشتر به شناسنامه مراجعه شود ما به ذهنمان نمیاید که چیز دیگری بگوییم !!

جدید نوشت : چرا آپ نمیکنه کسی ؟ !! حالا آپ نکنین تا من باز برم پیدام نشه !
برای آپ بعدی انشاا... میگردیم موضوع بهتر پیدا میکنیم .... که تکراری نباشه و جدید باشه !!

 

من یه جوون امروزی ام...!

سکانس یک:

تو خیابون دارم را میرم ..هندزفری تو گوشمه..آهنگ رپ که میخونه انگار می رم فضا..نیستم انگار..رو اعصابم را میره...عصبی ام میکنه...انگار بهم میگه فریاد بزن...ولی دوس دارم هی گوش بدم لامصبو..پیرزن بیچاره نگام میکنه..گوشه ی خیابون با یه چادر نخی گل گلی وایساده..سردشه..استخوناش که می لرزه رو می فهمم..نگاش می کنم بی تفاوت...با اشاره بهم میگه برم جلو...اعصابم خرده..میگم این پیرزنه چی کار داره؟لباشو می بینم که داره حرکت میکنه..یعنی داره حرف میزنه...دلم نمیخواد آهنگمو قطع کنم...راهمو میکشمو میرم...وقتی رفتم جلوتر..برمیگردم نگاش می کنم..یه خانم میانسال زیر بغلشو گرفته داره می برتش اونور خیابون....

سکانس دو:

دو روز پیش از بابا پول گرفتم برا مانتو...حالا چکمه میخوام..من میخوام..!!چرا؟آخه همه دارن.!دوستام دارن..!من نداشته باشم که نمی شه...آخه مده..!بابام میگه..دخترم الان ندارم..باشه واسه سر ماه..ولی من زیر بار نمی رم...داد میزنم..(هیچ کی برا من ارزش قائل نیس..)قهر میکنم..میرم تو اتاقم..درو می بندم..واسه ناهار صدام میزنن..ولی عمرا..من الان قهرم..!!یکی درو میزنه..هیچ جوابی نمی دم..بابام یواش درو باز میکنه...داد میزنم..(اینجا اتاق منه..باید اجازه بگیری بعد بیای تو..)پتو رو محکم می کشم رو سرم...بابام انگار شرمنده اس..دوباره یواش درو باز میکنه و میره بیرون..!صبح که از خواب پا میشم..چشام میخوره به پولی که رو میزمه...انگار جواب داده..!!!!

سکانس سه:

امشب شام مهمون داریم...بازم مثه همیشه غر میزنم که باید به من میگفتین..به بهونه ی درس اصن از اتاقم بیرون نمی آم..درس(!؟)نشستم رو کامی پای اینترنت.....مامان صدا میزنه عزیزم بیا پایین...با اکراه لباسامو عوض میکنم..میرم پایین..!!همه با تعجب نگام میکنن..سلام میکنم و میگم که ببخشید درسه دیگه..!بحثه همه میشه که آره !باید درس بخونی دیگه..موفق باشی..!

سکانی چهار:

مامان بزرگم می یاد تو اتاقم..با اینکه اصن خوشم نمی آد کسی بیاد تو اتاقم ولی چون قبلا مامان تو این مورد ازم خواهش کرده بود که آّبروشو نبرم..!چیزی نمی گم..!مامان بزرگم میگه.(.دخترم یه جانمازو و قرآن بده برات نماز بخونم اینجا تا تو درسات موفق بشی..)میگم باشه و میرم بیرون که جانمازوبیارم...میرم تو آشپز خونه و یه غر به مامان میزنم..مامان لباشو با دندوناش گاز میگیره و میگه (زشته!)منم بلند میگم (اه)جانمازو میگرمو میرم تو اتاقم ولی مامان بزرگو میبینم که اومده بیرون از اتاق..با تعجب نگاش میکنم..میگه:آخه دختر با این همه عکس دختر و پسری که زدی تو اتاقت نماز خوندن کراهت داره..چشام گرد میشه و یادم می افته که چقد پول بابت اون همه پوسترای هنرپیشه ی زن و مرد خارجی دادم..!شایدم تو دلم گفته باشم بهتر.!!!!!!!!!!!!!

سکانس پنج:

یه بازی خریدم خفن..نصبش کردم رو کام..کارم شده هر روز بازی کردن..کشتن آدماا..خون دیدن...و احساس بزرگی کردن..معتاد شدم به بازی...اگه روزی یه ساعت بازی نکنم احساس میکنم یه چیزی کمه...داشتم بازی می کردم دیروز...رسیده بودم به قسمت حساسش...تفنگ گرفته بودم تو دستم..هی می زدم هی می زدم...و این آدما بودن که زیر پام می مردن و جون میدادن و خونشون مثه فواره میزد بالا...هر کدومو که میکشتم بیشتر تحریک می شدم واسه بعدی....محو بازی بودم...سرم نزدیک کام بود..با هر عکس العمل آدم توی بازی منم تکون می خوردم...یهو آبجی ام صدام کرد..جواب نمی دادم..یهو اومد زد پشت کتفم...سوختم..مردم ..پاشدم ومحکم زدم در گوش خواهرم..هاج و واج مونده بود.....نمی دونم ..نمی دونم دست خودم نبود..!!

کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات!!:من هیچی نیستم...امروزی بودنم بخوره تو این سرم..!

پی نوشت.:خوشحالم که عضو این وب گروهی ام...و خوشحالترم از دوستی با تو...!(کدوم ورو نیگا میکنی؟خودتو میگم که زل زدی به مانیتور...!؟)

معرفی نوشت:سلی..17 سا لمه..البته 17 سال و 9ماهمه..کنکور دارم اونم از نوع انسانی اش...سال بعد یکی از همین دانشجو ها میشم!!دنیای مجازی و دوس دارم..یعنی همیتن اونترنتو..!خیلی بهش وابسته ام..دوستای خیلی خوبی هم دارم..!یکی عمو جونمه ..یکی هم مرجان..(مرجان و واسه این گفتم که دلش نشکنه..بقیه اگه انتظار دارین اسمتونو بگم..باید بگم حوصله ندارم هزار تا اسم ردیف کنم .ببخشید.)ازاینجا به همتون میگم که دوستون دارم..(بسه تونه دیگه)از خطه ی سرسبز مازندرانم..خلاصه اینکه دختر خوبیم...همین کافیه...!:دی هر چی خواستی بدونی بپرس!!؟؟شاید جواب دادم..!!!

دل نوشت:قلبم ز غارت تاراج دلبران دیگر دلی نمانده که ماوا دهم تورا...جانا تو خوب روی سرتاپا دلی....بگذار که جای دلم جا دهم تورا...

عاشق و همیشه سبز باشین