« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

من یه جوون امروزی ام...!

سکانس یک:

تو خیابون دارم را میرم ..هندزفری تو گوشمه..آهنگ رپ که میخونه انگار می رم فضا..نیستم انگار..رو اعصابم را میره...عصبی ام میکنه...انگار بهم میگه فریاد بزن...ولی دوس دارم هی گوش بدم لامصبو..پیرزن بیچاره نگام میکنه..گوشه ی خیابون با یه چادر نخی گل گلی وایساده..سردشه..استخوناش که می لرزه رو می فهمم..نگاش می کنم بی تفاوت...با اشاره بهم میگه برم جلو...اعصابم خرده..میگم این پیرزنه چی کار داره؟لباشو می بینم که داره حرکت میکنه..یعنی داره حرف میزنه...دلم نمیخواد آهنگمو قطع کنم...راهمو میکشمو میرم...وقتی رفتم جلوتر..برمیگردم نگاش می کنم..یه خانم میانسال زیر بغلشو گرفته داره می برتش اونور خیابون....

سکانس دو:

دو روز پیش از بابا پول گرفتم برا مانتو...حالا چکمه میخوام..من میخوام..!!چرا؟آخه همه دارن.!دوستام دارن..!من نداشته باشم که نمی شه...آخه مده..!بابام میگه..دخترم الان ندارم..باشه واسه سر ماه..ولی من زیر بار نمی رم...داد میزنم..(هیچ کی برا من ارزش قائل نیس..)قهر میکنم..میرم تو اتاقم..درو می بندم..واسه ناهار صدام میزنن..ولی عمرا..من الان قهرم..!!یکی درو میزنه..هیچ جوابی نمی دم..بابام یواش درو باز میکنه...داد میزنم..(اینجا اتاق منه..باید اجازه بگیری بعد بیای تو..)پتو رو محکم می کشم رو سرم...بابام انگار شرمنده اس..دوباره یواش درو باز میکنه و میره بیرون..!صبح که از خواب پا میشم..چشام میخوره به پولی که رو میزمه...انگار جواب داده..!!!!

سکانس سه:

امشب شام مهمون داریم...بازم مثه همیشه غر میزنم که باید به من میگفتین..به بهونه ی درس اصن از اتاقم بیرون نمی آم..درس(!؟)نشستم رو کامی پای اینترنت.....مامان صدا میزنه عزیزم بیا پایین...با اکراه لباسامو عوض میکنم..میرم پایین..!!همه با تعجب نگام میکنن..سلام میکنم و میگم که ببخشید درسه دیگه..!بحثه همه میشه که آره !باید درس بخونی دیگه..موفق باشی..!

سکانی چهار:

مامان بزرگم می یاد تو اتاقم..با اینکه اصن خوشم نمی آد کسی بیاد تو اتاقم ولی چون قبلا مامان تو این مورد ازم خواهش کرده بود که آّبروشو نبرم..!چیزی نمی گم..!مامان بزرگم میگه.(.دخترم یه جانمازو و قرآن بده برات نماز بخونم اینجا تا تو درسات موفق بشی..)میگم باشه و میرم بیرون که جانمازوبیارم...میرم تو آشپز خونه و یه غر به مامان میزنم..مامان لباشو با دندوناش گاز میگیره و میگه (زشته!)منم بلند میگم (اه)جانمازو میگرمو میرم تو اتاقم ولی مامان بزرگو میبینم که اومده بیرون از اتاق..با تعجب نگاش میکنم..میگه:آخه دختر با این همه عکس دختر و پسری که زدی تو اتاقت نماز خوندن کراهت داره..چشام گرد میشه و یادم می افته که چقد پول بابت اون همه پوسترای هنرپیشه ی زن و مرد خارجی دادم..!شایدم تو دلم گفته باشم بهتر.!!!!!!!!!!!!!

سکانس پنج:

یه بازی خریدم خفن..نصبش کردم رو کام..کارم شده هر روز بازی کردن..کشتن آدماا..خون دیدن...و احساس بزرگی کردن..معتاد شدم به بازی...اگه روزی یه ساعت بازی نکنم احساس میکنم یه چیزی کمه...داشتم بازی می کردم دیروز...رسیده بودم به قسمت حساسش...تفنگ گرفته بودم تو دستم..هی می زدم هی می زدم...و این آدما بودن که زیر پام می مردن و جون میدادن و خونشون مثه فواره میزد بالا...هر کدومو که میکشتم بیشتر تحریک می شدم واسه بعدی....محو بازی بودم...سرم نزدیک کام بود..با هر عکس العمل آدم توی بازی منم تکون می خوردم...یهو آبجی ام صدام کرد..جواب نمی دادم..یهو اومد زد پشت کتفم...سوختم..مردم ..پاشدم ومحکم زدم در گوش خواهرم..هاج و واج مونده بود.....نمی دونم ..نمی دونم دست خودم نبود..!!

کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات!!:من هیچی نیستم...امروزی بودنم بخوره تو این سرم..!

پی نوشت.:خوشحالم که عضو این وب گروهی ام...و خوشحالترم از دوستی با تو...!(کدوم ورو نیگا میکنی؟خودتو میگم که زل زدی به مانیتور...!؟)

معرفی نوشت:سلی..17 سا لمه..البته 17 سال و 9ماهمه..کنکور دارم اونم از نوع انسانی اش...سال بعد یکی از همین دانشجو ها میشم!!دنیای مجازی و دوس دارم..یعنی همیتن اونترنتو..!خیلی بهش وابسته ام..دوستای خیلی خوبی هم دارم..!یکی عمو جونمه ..یکی هم مرجان..(مرجان و واسه این گفتم که دلش نشکنه..بقیه اگه انتظار دارین اسمتونو بگم..باید بگم حوصله ندارم هزار تا اسم ردیف کنم .ببخشید.)ازاینجا به همتون میگم که دوستون دارم..(بسه تونه دیگه)از خطه ی سرسبز مازندرانم..خلاصه اینکه دختر خوبیم...همین کافیه...!:دی هر چی خواستی بدونی بپرس!!؟؟شاید جواب دادم..!!!

دل نوشت:قلبم ز غارت تاراج دلبران دیگر دلی نمانده که ماوا دهم تورا...جانا تو خوب روی سرتاپا دلی....بگذار که جای دلم جا دهم تورا...

عاشق و همیشه سبز باشین

 

 

نظرات 173 + ارسال نظر
سلی سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:25 ب.ظ

اول خودم:دی

مرجان سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:25 ب.ظ

اول :دی

گفتم زودی کامنت بذارم که الان اون عموت اول میشه ((=

مرجان سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:27 ب.ظ

نخیر قبول نیست من اول :(

مرجان سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:45 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

چه جالب ! خوب نوشته بودیش سلی جونم :-*

دلم واسه پیرزنه سوخت :( من آرزوی این به دلم مونده که یه پیرمرد یا پیرزنی توی خیابون بهم بگن مارو ببر اونوره خیابون :(

سلی اون سکانس پنجمی خیلی بهم میخوره ((= انقده بازیهای بزن بزن و کشت و کشتار دوس دارم که نگو :دی

باز که اسمه عموتو بردی ؟؟؟ حرصمولک یعنی اسم عموت رو نمی نوشتی منو هم اسم نمی بردی دیگه آره ؟ من دارم از حرص میترکم

رضاااااااااااااااااااااا بیا بکشمت ایشاا...

((=

گیلاس سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:26 ب.ظ

خیییییییییلیییی خووووف بووووووود
سلی جووون برو بشین درستو بخون!! بابا شما کنکوریا این تو چی کار میکنین!!!
از اون قسمت بازی حالم به هم خورد! خیلی وقته تو ترکم!!! سی دی و دی وی دی بازی اجازه وروزد به اتاقمو نداره!!! چه برسه که بخواد پاش به کامی باز بشه!!!! ترک کنین عزیزانم!!! آروم میشین!!!
قول میدم!!!
من که انقدر ترک کردم خودم هم اسم و صدای بعضی چیزا رو یادم رفته!!! اونوقتا تیکن و جی تی ای خیلی دوست داشتم! واااای میمردم برای جنگ ستارگان!!!
منو یاد خاطراتم انداختی!!
گریههههههههههههههه
گریهههههههههههههههههههههههههههههههه

یوسف سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:09 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir


سلام سلام سلام..سلی جون کوجای کاری که من موهامو از پشت بلند کردم و از جلو کوتاه..بعد به شکل تاج خروس می دم بالا طوری که بابام می گه برو بنفش کن بشی پانک!! =)) جدی گفتم ها..
اهل مد نیستم..چیزی می پوشم که بهم بیاد و برازنده ام باشه..کاری به غرب و شرق و امروی بودن هم ندارم..اما اگه آزادیم بیشتر بود خیلی کارای دیگه هم می کردم..از اونایی هم که چیزی می پوشن و تقلید می کنن بدم میاد..یه جورایی یاد آفتاب پرست میفتم که رنگ عوض می کنه..اما کلا این رنگاوارنگی جامعه به خصوص دوران خاتمی رو دوست داشتم و حتی اروپا..چون تنوع چهره و لباس و فرقه زیاده اینه که آدم هیجان زده می شه و جوون می مونه!!!..بهرحال سلی جون ا ص ل دادن چه خانومه بوشخصیتی..ما که اینارو می دونستیم..ولی در کل خوشحالم که هم رشته ای هستیم..جون هر کی دوس داری یه سالن فشن راه بنداز یکم عرض اندام کنیم که داریم عقده ای می شیم!! =))
آقا من دارم سکته می کنم..یه یارو اومده همه دلنوشته های وبلاگمو بدون درج منبع کپی کرده و تو بلاگش با عسکای فک و فامیلش گذاشته صداشم در نیاورده..حالا بهم گفته..به کی بگم..اعصابم خورده.. :((
راستی ننه منه به همه سلام رسوند گفت سرم شولوغه اما میام به زودی..فقط سلامتون رسوند!! :)

بنفشه سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام عسلم
خوبی؟
من پستت رو نخوندم
خیلی شلوخ پلوخم
میام میخونم بعد میکامنتم


برو بچ من آپیدم

بنفشه سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:39 ب.ظ

سلام
نتونستم خودمو نگه دارم
خوندمش


اره این عین واقعیت بود
گاهی از خودم بدم میاد که اینطوریم



از آشناییت خوشحالم عسلم

دل نوشتت هم فوق قشنگ بود

سلی به مرجان سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:32 ب.ظ

مرجان نه جون خودم..
اسم توام میاوردم در هر صورت:دی تو ناز منی:دی بوس بوس...

سلی به بنفشه سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام..!
منم خوشحالم از آشنایی ات..همینجوری دوستام داره زیاد میشه:دی خوشحالیم:دی

سلی به یوسف سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:34 ب.ظ

یوسف جان به شکل و قیا فه ی آدما کاری ندارم..منم با این نظام و محدودیتی که تو کشورمونه موافق نیستم..فقط میگم رفتارامون تغییر کرده و انسانیت و اخلاق تو هر کشوری هست و هیچ ربطی به دین و نظامش نداره...
من که بعضی وقت ها شک میکنم که آدمم!!!!!!!!!؟:دی

سلی به گیلاسی سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام گیلاسی جون..
همیشه دوس داشتم باهات آشنا بشم ولی همین درسه لعنتی نذاشت:دی:دی یعنی هر دفه که میخواستم بیام وبت یادم میرفت:دی خوشحالم:دی
بعدشم امیدواریم که بتونیم ترک بنماییم...
:دی
فعلا بریم سر همون درسی که گفتی..
قربون یو...
بابای

لیلا سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام ملوس خانم چه خوشمل نفشتی ؟
می گم از من بزرگتریاااا بعدشم قرار نبود خرموشنازو لو بدیا همه خرموشنازو به اون دوست دارن که کوشولوئه
وگرنه منی که دو سال از دایناسورها بزرگترم کی تحویل می گیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم از آشنایی با تو در پوست خودم نمی گنجم:دییی به خدااااا

ندااااااااااااااااااااااا خطااب ب سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:52 ب.ظ

سلامم سلام صد تا سلاممم
فکر میکنم بازی داریم
سکانس یک موشی پرید
سکانس دو یوسف دوید
سکانس سه مرجان اومد
چهارمی رضااا برید
ینجمیشم خود منم ببین که خیلی معطلم
بعدی کی بود آهان خانوم معلمم رسید
بعد اونم لابد امین
دنباشم نگین رسید
یه وقت دیدم گیلاس داره غر میزنه
هی میگه نوبت منه
بعد اونم روزبه میاد
بنفشه رو نگاه کنین همیشه آخر صفه
فرزاد و نیلوفر و سرونازمون تعارفشون گل میکنه
نسی جون و شهرزاد خانوم بی خبرن طفلکی ها
کسی نموند؟؟/
خوب حالا نوبت چیه
یکی باید یه چی چی میگن فیلمنامه ای همچین چیزی سوا کنه
میگم همین مدرسه ی موشا به کارمون میاد
میمونه نقش اولش مال کی و اون آخریش مال کی شه
خوب تا شما نقشاتونو سوا کنین
منم یه چند خط واسه این پست بذارم . فعلا
ــــــــــــــ
میبومتوننننننننننننننننننننننننننننننننننن

ندا سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:00 ب.ظ

خوبی خانومی گل ؟
سلاممممم
بلاخره نوشتی . خوب دروغ چرا عادت کردیم و قر میزنیم . نمیشه کتمان کرد که چه بلاهایی سر این مخصوصا مادرا میاریم
و اونا هم قربنشون برم تحملمون میکنن . بگذریم
عزیزم دنیای ما یه صحنه نمایشه و ما بازیگراش با این تفاوت که هر سالی که میگذره . بازی هامون عوض میشه نقشامون کم رنگ تر یا پر رنگ تر میشه .که اگه غیر این باشه مفتم گرونه
ولی خانومی من عاشق اینم که مادر بزرگم تو اتاقم باشه و منم عین سریش بهش بچسبم .
خیلی وقته یاد رفته میشه با این کامی بازی هم کرد .
یعنی زیاد اهلش نیستم
و در مورد دلنوششت هم ..
جانا سخن از زبان ما میگویی
ـــــــــــ
میبوسمت . فعلا

خرموشناز سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:01 ب.ظ

سلی جونم میزاری بوست کنمممممممممممممممممم
بزا دیگه آخه من دوشت دارماااااااااااا از آبنباتام بهت می دم
از اوناییی که عمو موشی واسم خریده
عمه سالا هم واسم می خره
گیلاسی و بنشفی منو دوس ندارن
داداش رضا هم همچین با غیض میاد و میره من ازش می ترسم حتی سلام بدم
سلی با من میای بازییییی
یوسی هم همیشه سر تو سرم می زارهههه

گیلاس خطاب به سلی سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ http://monzo.blogsky.com

سلی منم همینجور!!!
بوووس

گیلاس به خرموشناز سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:28 ب.ظ

دووووووووشت داااالم

مرجان به خرموشکی :) سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:37 ب.ظ

آخ جون خلموشیم اومد :-*

هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

مرجان به بنفشی سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:38 ب.ظ

بنفشی منو یادت رفته همینطور گیگیلیو :(

آی ننه آمنه کوجاییییییییییییییییییییییییییی بیا بنفشی منو گیگیلیو میزنه :((((((

ندااا سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ب.ظ

http://www.shahrzadnews.net/
یه سری بزنین و خبری رو با این عنوان بخونین و فیلمشم ببینین
اهالی صادقیه در دفاع از یک زن:

نگین خطاب به داداچ رضا سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:50 ب.ظ

خوب یمیل ما نشان داده نشود
بشود
برای ما فرقی نمیکند
این ایمیل جدا برای وبلاگ و کامنت
حالا گفتی تو ذوقت نمیزنم !!

اول واسه داداچ رضا کامنت بذارم
داداچ پسته قبلتو خوندم
چرا نذاشتی ادامشو آیا ؟
داری درس میخونی ؟
به به مهندس داداچ رضا
بهت میاد
آخ جونننننننننننننننننن شیرینی بده :)))))
داداچ حالت چطورهههههه ؟
ببین من میگم هم درس بخون
هم ازدواج کن
یه عروسی خوب بگیر همه رو دعوت کن
بیایم برقصیم
همه این کارایی اینجا میکنیم اونجام میکنیم
بزن و برقص و اینا
فقط باید تو بابا کرم برقصی
داداچ نمیخوای منو بزنی ؟
:))))))
هوارتا بوسسسسسس


مرجان به نگین سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:13 ب.ظ

نگین از کدوم قبری در اومدی ((=

وای

وای

نزن

الفرارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر :دی

کمککککککککککککککککککککککککککککک

نگین سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام سلی خانم
منو یادته ؟
یه چند وقتی با هم بیا و برو داشتیم
خوبی عزیز ؟
کاملا موافقم
الان که من موافقم همه هم موافقن !!! :)))
خوب هر چیزی حدی داره
همه چی خوبه ولی نه در حدی که نفهمی دورو برت چه خبره
پلای پشته سرتو خراب کنی
اطرافیانتو از خودت دور کنی
از اون بالا سری دور بشی
نسنجیده کاری رو بکنی
و و و و و
خوب من که میدونم دخمله خوبی هستی :)))
هوارتا بوسسسس







نگین خطاب به موشی سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:57 ب.ظ

موشی خوبی ؟
موشی خیلی دلم برات تنگولیده
کم میبینمت عجیجم
خوش میگذره ؟
با کلاست در چه حالی ؟
هوارتا بوسسسس موشی
بیا یه خرده شیطونی کنیم
اینجا خیلی سوتو کوره
یه خرده یه نفرو اذیت کنیم ؟
امادگیتو اعلام کن
:)))

رضا مشتاق سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام و دوصد سلام بر سلیِ عمو

جوان امروزی خیلی حرف برای گفتن داشتا
...
برم برنجو از رو پیک نیک بر دارم و خورشتو بزارم گرم بشه ...دوباره میام واسه گپ زدن
.
.
.
آقا هرکی بخنده بترکه به حق پنج تن(تن تن!)
مجردی همینه دیگه آدم باس خودش آشپزی کنه

رضا مشتاق سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ب.ظ

اما بزار اول دعوات کنم دی:

.
.
.
آخه تو به چه حقی مادربزرگو رنجوندی
ای لعنت به شما جوونای امروزی که گند همه چیزو در اوردین

نگین سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:16 ب.ظ

همتون مردین ؟
خوابین ؟
همون موقع من میام همه میرن میخوابن
حالا من نباشم همه اینجا ولو میشن و تو سر و کله هم میزنن
پاشینننننننننننننننننننننننن
وای خدااااااا نفر بعدی منم که باید آپ کنم
شیکا کنم حالا
ولی به به کلی سوپرایز شدیم
شادمان گشتیم

نگین سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:18 ب.ظ

داداچچچچچچچچچچچچچچچچ
رضاااااااااااااااااااااا
ثهری نکنه ؟
تو مایه ها قهر نبودی
چرا جوابه کامنتامو نمیدی ؟

نگین خطاب به مرجان سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ب.ظ

مرجان من از تو همون قبره در اومدم
یادت نیست اون شب با هم رفتیم گردش کجا قرار گذاشتیم ؟
همون قبره بود که از توش در اومدم :)))
وایسا
اگه نرفته بودی که میفهمیدم چیکارت کنم
خنده
دخمل خودت معلوم هست کجایی ؟
همش فحش میدی که :)))

مرجان به رضا سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 ب.ظ

((=

رضا خطاب به نگین سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ب.ظ

به به ..
چاکریم داش نگین
...
آقا ما اصلندش ...عددی نیستیم که بخوایم با شوما قهر کنیم
...
اینروزا یخده کسلم ... ( همینی که با کلاسا میگن دپرس)
رو این حسابه که خیلی آفتابی نیستم
.
.
در هر صورت به همه ی دوستان علی الخصوص قدیمیا ارادت ویژه داریم
به قول سلی الان نمیشه صدتا اسمو اینجا پشت سر هم ردیف کرد دی:

مرجان به موشه بی تربیت سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:45 ب.ظ

معلوم هس کجایی ؟ کجا آتیش می سوزونی ؟

رضا خطاب به آق مرجان سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:47 ب.ظ

ای تیر غیب
.
.
.
واس چی میخندی؟!
...
چه کنیم داداش ... ما که مثه شوما اونقده با کلاس نیستیم که فقط واسه خرید لباس و کیف و کفش بریم بوتیک های از ما بهترووون ...لوازم مارک دار بیگیریم و بلت نباشیم چه جوری میوه بخریم.و یه نفره دیگه برامون میوه بخره و بپزه بزاره جلومون
...
ما که مثه شوما ...
..
...هیچی بابا
... حالااا بیشین اساسی رو یخ بخند!

نگین خطاب به داداچ رضا سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:07 ب.ظ

من که میدونستم تو این خطا نیستی
از تو بعید بود
چرا کسلی
داداچ فایده نداره
۴ رو دیگه میپیچنت تویه پارچه سفید و خداحافظ
البته منظورم خیلی سال دیگه بود
ولی خوب حقیقتو میگم دیگه
پس لااقل راحت زندگی کن
اونجوری دلت میخواد
کسل نباش داداچچچ

رضا خطاب به ندا سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ب.ظ

به به ...
...چشمم روشن
می بینم بعضیا باعلافای خیابون گز کن آریاشهر و محدوده پاساژ گلدیس موافق هستن!
...
ع ج ب ... ع ج ب

رضا مشتاق سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:44 ب.ظ

خدمت سلی خانم گل عرض شود... تقریبن یک ساعت پیش که این مطلب زیبارو خوندم ( انصافن و بدون پارتی بازی... تا این لحظه بهترین مطلبی که خوندم نوشته ی سلی بود)

یاد اون سالایی افتادم که همسن تو بودم ... (تقریبن۱۳سال قبل)
یه شلواری اون موقع خیلی مد بود به اسم پاکو.. و به مرور زمان شده بود دوازده پیله...چقدر من اون سال آتیش سوزوندم به خاطر اون شلوار ...قشنگ یادمه که بشقاب غذارو بلند کردم و کوبیدم به دیوار ( آخر نفهم بازی)

یا مثلن گرفتن کتونی ؛وردکاپ؛ واسه اونم کلی قشقرق داشتم.

جوونا همیشه اینجورین ...
یه مشکلی کوچیکی هست این وسط .. همین جوونا وقتی که بزرگ میشن و به پدر و مادر تبدیل میشن اون گذشته رو فراموش میکنن...، یادشون میره خودشون چه کارا کردن

من مطمئنم ... همین شماها که الان اینجا جمع شدین ... فردای روز که پدر و مادر بشین ... همین بلاهارو سر بچه هاتون پیاده می کنید ...

* * *
به هرحال ... نوشته خیلی خوب و عالی بود
امیدوارم ...
...
دیگه خودت میدونی چه امیدی دارم دیگه
د ر س ... د ا ن ش گ ا ه
آخه حیفه یه همچی دختری مثه عموی وبلاگیش دیپلم و بیسوات باقی بمونه دی:

علی ...علی نداریم
به سبک جوون امروزی
بوس ... بوس

رضا مشتاق سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ

بی خیال بابا
این قری فری بازیا به ما نیومده دی:

بوس ... عسلم .. گلم ... دلم
اصلندیاتش این کلمات هیچ رقمه تو دهن ما نیمیچرخه
با صد من سیریش به ما بچسبونی .. سیم ثانیه نشده ... تلپی میوفته پایین

سلی تو بگو بوس بوس
مام بگیم علی علی
ندا هم بگه صدتا صدتا

... هرکی ساز خودشو بزنه
به قول معروف

هرکس به طریقی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

رضا مشتاق سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ب.ظ

خوب ...
.....دیگه عرض شود
آها ... این ننه ی خونه کی بود ؟!
... مونا که دکتره ... لیلا که همون خرموشنازه
سارا ننه ی بچه ها بود ؟!

آخه تو چه ننه ایی هستی ؟!
بابا من دارم از گلو درد خفه میشم ... تو نباید یه آشی .... شلغمی .. تیری .. زهرماری چیزی درست کنی ما بخوریم .. این گووولو درمون برطرف بشه ...؟!

رضا خطاب به ننه ی خونه ی ما چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:45 ق.ظ

ای بابا
هی میگم یه چی با یه چی نمیخونه
مادر خونه سارا نبود
بنفشه هست... مگه نه ؟!
ها ... درست گفتم ...؟!

خب ننه ما گوووولو درد گرفتیم .. آه .. به همین قبله ی محمدی از استنوخون درد رو صندلی به زور بند شدم
آخه تو نباید یه چی درست کنی بدی ما بخوریم
یه گل گاب زبونی .. جوشونده ایی ...
ع ج ب ع ج ب

رضا خطاب به موشی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:47 ق.ظ

جون داداچ هروخ یه آهنگ و یا موزیک که باس و دامب دامب داشته باشه گوش بدم .. یاد تو میفتم
ولوووم رو هزار .. بشکنو بنداز بالا

الان یه آهنگ دارم گوش میدم ... وایس آپلود کنم ..لینکشو بفرستم برات

رضا خطاب به موشی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:50 ق.ظ

آقا این لینک
http://exanimate.persiangig.com/audio/naz%20nazi.wma

خرموشناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ق.ظ

منم داداش رضا از گلو درد بیدار شدم می گم سلام.
چشم ببخشید زیاد حرف نمی زنم!!!

رضا خطاب به خرموشناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ

برو بخواب بچه دی:

اهه... چه معنا داره آدم این موقعه شب بیشینه پا کامپروتیور

خرموشناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ق.ظ

می گم اینجایین داداش میشه بگید کجااید من اگه بشه می خوام باهاتون بحرفم دیگههههههههه
این قد با غیض منو نیگا نکنید

رضا خطاب به ندا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:58 ق.ظ

مجددن .. به به
می بینم که به صورت رسمی به جمع بروبچس خونه ی ما پیوستی
...تبریک عرض میشه قربان
خوش آمدی...

خرموشناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:58 ق.ظ

داداش رضا ایدی داری؟من تازه کامپوروتر یاد گرفتم آخههههههههههههههههه

سلام چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 ق.ظ

خرموشناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:07 ق.ظ

من چراااااااااا بلد نیستم این وبلاگ داداش رضا رو باز کنم ببینم چی توش نوشتههههههه
یکی بهم بگههههههههههههههههههههههههه

یوسف چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:44 ق.ظ


داش رضا این جارو با دیسکو اشتب گرفتن همه اش رنگاوارنگ آهنگ میارن..البته الان که آهنگ آوردن این جارو با کلوپ پارتی و رقضص میله ای اشتب گرفتن..ساعتو نگاه کنید.. :دی
سلی هم که با این طرز لباس پوشیدنش..این خانومه عکس سلیه..این آقاهه همه داش رضاست بعد از گرفتن مدرک پروفسویرشون!!.. :))
مرجان از بالای بار بیا پایین همه اش قر می ده خودشو..وای نگین و ندا اون بالا دارن می رقصن..موشی و روزبه یه دسته اسکناس گذاشتن تو بغل اینا!! =))
آقا من رفتم وسط..یه سی دی گرفتم پر آهنگای دیسکو و دی جی!!..فقط رقص نور و بخارش این جا کمه آهااااااا هی مستر دی جی..دخملا بیان برقصن که کلوپ شبانه خانه ما داغ داغه!!..هاااات =))
باریکلا بنفشه و سارا دارن می ترکونن..چه خفن بودن این بلاهاااا!..
بقیه هم احتمالا تا ساعاتی دیگر به نایت کلوپ ما می پیوندند!! =))
آبجی ملجان شیشه های مشروبو شامپاین رو درست بچین جونم الان ۱۱۰ بیاد باید خوب ازشون پذیرایی بشه!! =)) آی ننه فلبم باز گرفت..مونا۱۲۵ کجاست؟؟ =))
خرموشناز جون مگه تو خواب و زندگی نداری جانم؟؟..احتمالا فردا به جای یاد دادن جدول داش مندلیوف جدول ضرب دو دو تا پنج تا یاد بچه های زلیل شده مردم می دی..!! =))
این خانوم موعلم عجب رقصی بلده لامصب!!..اکس خورده!!

راستی داش رضا با آق مرجان صوبت می کردیم در مورد آهنگای محسن نامجو که تو آلبومش حرفای بدی می زنه..البته محتوای آهنگاش ماکارونی و تمرهندی و مراجعه عشقه و چیزه فلان...!..حالا اگه آهنگاشو گیر آوردی بذار یه کم بریم تو احوالات مالیخولیایی!! =)) با اون نعره هاش!!.. =)) باز نری دوسال دیگه بیایی جوابمونو بدی..وای به حالت دکتر نشی!! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد