« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

عیده ! احتمالا !

گوشتو بیار جلو ! مثلا امروز عیده ! میبینی تو رو خدا ؟! هیچکدومشون به روی خودشون هم نمیارن ..چقدر بیحالن ! اییییییششششششششششششش!
سلام !
واقعا فکر نمیکنید امروز عیده؟ همه باید روشن باشن ؟! خوش باشن؟! احتمالا تعطیل هم هست ..؟ ( اونو نگاه کن داره گریه میکنه!!!)

یه خسته نبااااااااشییید به همه عزیزانی که حضور فعال دارن ( از اون لحاظ!)  

خب ...حتما باید کارت دعوت واستون فرستاد تا تشریف بیارید؟ من بدبخت کتابام به جای بچه م روی گازه هی میام هی حرص میخورم! اونوقت شماها انگار رفتید توی خواب زمستونی ! دهه!  ... 

بسه فعلا بهونه نیار! خیلی شاکیم ازت !   

میزنیم توی اون لاین:
عیدددددددددددددددددددددددددددد        قربان    مبارکککککککککککککککککک!

یه دست و یه هووووووووووراااااااااااااااا !  

این لبخندای فیزوری فایده ای نداره هااا ! باید ریسه بری از خنده !( آخه بنده ی خدا الان نخندی کی میخوای بخندی ؟ ! نهههههههه ! کی میخوای بخندی !) 

والا من همچین استعدادی توی خندوندن ملت ندارم ! برای همین یه لحظه چشماتو ببند و یاد بهترین و خنده دار ترین خاطراتت بیفت !  

......................... 

یادت اومد چقدر خندیدی؟ شاید موضوع آنچنان خنده داری نبود اما شارژ بودی و حسابی بهت خوش گذشت ! میخوام شارژ بشی ! خوش باشی! این پیله ی اطرافت رو ببین ، خسته نشدی ازش؟ بیا بیرون ..دستتو بده به من ..آهان ! آفرین ! داری موفق میشی ..دل بکن ازش ..آب غوره گیری بسه ..بخند ..بخند .. باریکلا حالا شد ! یه نفس عمیق بکش ...دور و برت رو نگاه کن آزاد شدی ..تو آزادی ! امروز عیده ... 

هووووووووووووورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  

( جیغش با من ! سوتش ، اگه بلدی با تووووووووووو!  برو که رفتیم !)  

سوت سوت جیغ جیغ !  اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  ( این جیغش بود!)  

سووووووووووووووتتتتتتتتتتتتتتتت ! ( بلبلی !)  

 آهاننننننننننن ! یوسف باید برقصه از مامانش نترسه!!!! :دی 

( یوسف به ( از مامانش نترسه نرسیده ) اومد وسط ! دمش گرم !  )

خانومااااااااا حجابتون رو رعایت کنید !  خوتونو کنترل کنید ! :دی   

فرزادددددد ! میشه یه کم پیدا شی ؟! یه کم گم شدی ! 

مرجاااااااااااااان ! عاشقتم !  گیگیلی رو بفرست وسط با یوسف و فرزاد برقصه !  

عمه حیتایییییی ! دست آقا رو بگیر بیا که بدون تو یه چیزی کمه !

موشییییییییییییی ! بدو بیا مجلس کمت داره ! بهت نیاز دارهههههههههه! 

فطرسسسس ! یه پر و بالی بزن بهشون بگو این عید چه قدر بزرگه!  بعدم میتونی تا تونستی از دستم حرص بخوری !  چون روشی بهتر از روشت برای جمع و خوشحال کردن بچه ها پیدا نکردم ! مرسی و  شرمنده...  

سلیییییییییییییییییی ! سلیییییییییی بیا که به اون ( :دی) هات شدیدا نیاز دارم !
شهرزادییییییییییییی !  

راستی راستی بچه ها ! گوش کنید ! گوش کنید ! یوسف! گوش کن!  

شهرزادی برگشته ! به افتخارش ! ( دستتتتتتتتتتتتتتتتتتت ) 

شهرزادی بدو بیا     !    

سرویییییییییییییییی ! بدووووووووووووووووووووو ! کلی کار داریمممممممممم !

 سارااااااااااااااااا ! بیا !  قر دادنو خیلی دوست داشتی ! وقتشه !  

نگیننننننننننننننننن برو شیرینی بگیر بیا ! بچه ها شیرینی میخوان ! 

عادللللللللللللللل ! عادل مسافرت که نیستی؟ بیا تعریف کن ببینیم چی کارا کردی؟  

 بنفشهههههههههههه ! صدامو میشنوی ؟ اینجا خیلی شلوغه ! همه یک صدا تو رو صدا میزنن!   

همه اومدن ؟ کسی جا نمونده ؟  

همونطور که قر میدین و سوت میزنید و جیغ میکشید!!! بیاین دعا کنیم...بیاین دعا کنیم توی این عید خدا کمکمون کنه تا به اون چیزایی که میخوایم برسیم ..دعا کنیم روی لب همه همیشه خنده باشه ..دعا کنیم هرکی آرزو داره بره مکه هرچه سریعتر به آرزوش برسه ... 

 

خیله خب ! نگفتم دعا کنیم تا یاد بدبختی هامون بیفتیم که ... 

حالا دوباره شروع میکنیم :  

یک دو سه : 

هووووووووووووووووووووووووووراااااااااااااااااااااااااااااااا 

و ... 

و.. 

( این داستان ادامه دارد..)

شروع ، عادت ، دل خوش! نیمکت!

سلام

هرچند حالش نیومده ولی خب بلاخره باید شروع کرد ..

راستی ... چرا انقدر شروع سخته بچه ها؟! چرا آغاز کردن از جمله ی  توی یک نامه گرفته تا آغاز دوباره زندگی با داشته هات و نداشته هات انقدر سخته؟

میدونید من این روزا بدجوری توی فکر عادت کردنم .عادت می کنی که هر روز شب بشه و هر شب صبح. عادت می کنی به زندگیت، به کارت ، به برخورد اطرافیانت . یا گاهی خیلی جدی تر بدجوری عادت می کنی و عاشق میشی،  یعنی وقتی که به یه چیزی عمیقا عادت کردی احساس می کنی که نمیتونی ازش جدا شی و اسمش رو میذاری عشق .اما عشق هم حقیقتا یک عادته ..

حالا این ربطش به(( شروع)) اینه که وقتی بزرگترین و عمیقترین عادتهات اجبارا عوض میشن، مجبوری شروع کنی.

بدیش اینه که وقتی خودتو از دور نگاه می کنی می بینی اسیر یه خروار عادتی! عین اینه که داری به ساز همه ی هستی می رقصی !! بدجوری ضدحال می خوری!  اون وقته که دوباره دلت شروع می خواد .دلت میخواد تغییر کنی ، تغییر بدی ! اما خیلی سخته .. 

پ.ن : زیاد خودتو درگیر حرفهام نکن !

پ.ن : فردا روزی که زمین آفریده شد،  اونم از زمین زیر خانه ی کعبه ، میگن دعا مستجاب میشه ، التماس دعا

پ.ن : فردا جمعه ست ! آخیش ! این هفته هم به سلامتی گذشت! خدایا شکرت

پ.ن : مواظب خودت باش!

پ.ن: خدا حافظ همین حالا...   

**** جواب کامنتهاتون رو دادم ..میتوانید بملاحظید! 

 

 

                      قابل توجه علاقه مندان به نیمکت :    

 

 

  سرانجام پس از هزاران سال دوری از وطن! نیمکت برگشت!   

 

                                               myonlyseat.blogsky.com

خاطره

سلام به همگی اونم بی اجازه!

حالتون خوبه؟ دماغتون چاقه ؟

این قضیه ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به سه روز پیشه .وقتی من و مامان و خواهرم مشغول تمیز کردن اتاق و دوباره چیدن کارتن ها توی کمد بودیم .حتما میدونی که وقتی یه کارتون قدیمی رو باز میکنی که اسباب داخلش متعلق به جوونی یا کودکیته چه احساسی داری...

یادت میاد چیزایی که اونموقع ها برات ارزش داشتن و نداشتن و به دنبالش هزاران خاطره که توی ذهنت تداعی میشه...

یکی از کارتون های ما هم متعلق بود به اسباب بازی و وسایل دوران بچگی... به محض باز شدن در کارتن ...صدای فراصوتی رو ازداخل حنجره به فضای خونه پیچوندم(!) :( وایییی اینووووووووو ...مامان اینو یادته ؟؟؟ اینو مگه ننداختیم دور؟ و ...!)

همون طور که مشغول بررسی عروسک و عروسک نماها (!) بودم یک دفعه چشمم افتاد به یه عروسک کچل که از اون زاویه (همون زاویه!) عین بچه ها بود...و فریادی به سمت بیرون پرتاب شد: آخیییییییی اینوووووووو ! همچین مشتاقانه این بچه رو (نه ببخشید عروسکو !) بغل کردم و قربون صدقه ش رفتم و بوسیدم که اگه منو میدیدی فک پایینت از شدت تعجب روی زمین می افتاد!!!

جالبیش اینجاست که من توی بچگی هیچ علاقه ای به عروسک و عروسک نما  نداشتم !

حالا که هم سن و سالهام سه تا بچه دارن (البته در عربستان و افغانستان و علی آباد کتول خودمون!  اون ورا !) تازه شیفته ی این عروسک کله کچل شده بودم! کمی آن سو تر (!) خواهرم که وقته نوه دار شدنشه !! یکی از عروسک نماهای سیاه سوخته ی دوران کودکیش رو برداشت و مشغول بازی و صداگذاریش شد و این حرکاتش منو برد به  زمانی که نیم وجب بودیم و اون جلوم دقیقا این حرکات رو بدون کوچکترین تفاوتی انجام میداد. و اون موقع من بدون اینکه هیچ علاقه ای نشون بدم نگاش میکردم و بعد با بی تفاوتی هرچه تمامتر ! به سمت مادرم می رفتم تا بچه ننه بودنم رو به رخ جهانیان بکشونم!!! 

همون طور که مشغول فدا شدن برای عروسک بودم(!) یک لحظه احساس کردم دارم نسبت بهش محبت مادرانه پیدا می کنم...!!!خشکم زد..به مادرم نگاه کردم دیدم داره به حرفای خواهرم گوش میده که می گفت: بچه های مونا خیلی لوس میشن و این حرفا... از اتاق بیرون اومدم و عروسک رو نشوندم روی اوپن ! دیدم خواهرم ادامه میده : عروسک از بچه خیلی بهتره ! هر وقت بخوای میندازیش اونور ...ولی بچه مکافات داره و ...

دیدم وجدانا راست میگه! هرکی که دور و برم دیدم و بچه داشت به غلط کردن افتاده بود !

ولی باز پیش خودم گفتم عروسک و جک و جونور، اعم از سگ و گربه و لاک پشت و....!!! نمیتونه جای بچه ی آدمیزاد که از وجود خود آدمه رو بگیره ، هرچند دلبر و گوگولی مگولی باشه...!!!

دوباره چشمم به کله ی کچل عروسک افتاد... به حماقت خودم خندیدم..انگار همون احساس دوران بچگیم تازه شد ...وقتی میدیدم یکی داره عروسک بازی میکنه یا ادای مامان عروسکشو در میاره توی دلم به ریشش می خندیدم چون از اینکه احساساتم رو خرج یه موجود بی شعور کنم !!! خوشم نمیومد! و بعد با افتخار هرچه تمامتر ! به سمت دامن مادرم میدویدم که زمانی هم قد خودم بود و تمام احساس و عشقم رو نثار مادرم می کردم ..

به مادرم نگاه کردم ...دوباره به طرفش رفتم و بغلش کردم و بوسیدمش ...اگرچه قدم چند سانت از بلندی قامتش بلندتره و  ظاهرم خیلی مثل کودکی نیست ، اما هنوز به دنیای بچگیم می نازم که (مادرم) بود...مادری که میدونست با وجودم به وجودش ضربه خواهد خورد ولی یه عروسکو که هیچ وقت قدش بلندتر از اون نمیشه و اگرچه کاری برای مادرم نمیکنه ولی لااقل با رفتارش دلش رو نمیشکونه و قابل تعویض و تغییره رو به من ترجیح نداده...

امروز که سه روز از اون روز (!) میگذره هروقت دلم میخواد محبت مادرانه داشته باشم میرم کنار مادرم و دلم میخواد فدای دستای مهربونش بشم.

پ.ن 1 : از اون موقع که این وبلاگو ساختیم خیلی فعال نبودم، ولی جوبران می کنم !

پ.ن 2 :فکر کنم همه به بچه ننه گیم پی بردن!

پ.ن 3 : بای بای