« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

خاطره

سلام به همگی اونم بی اجازه!

حالتون خوبه؟ دماغتون چاقه ؟

این قضیه ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به سه روز پیشه .وقتی من و مامان و خواهرم مشغول تمیز کردن اتاق و دوباره چیدن کارتن ها توی کمد بودیم .حتما میدونی که وقتی یه کارتون قدیمی رو باز میکنی که اسباب داخلش متعلق به جوونی یا کودکیته چه احساسی داری...

یادت میاد چیزایی که اونموقع ها برات ارزش داشتن و نداشتن و به دنبالش هزاران خاطره که توی ذهنت تداعی میشه...

یکی از کارتون های ما هم متعلق بود به اسباب بازی و وسایل دوران بچگی... به محض باز شدن در کارتن ...صدای فراصوتی رو ازداخل حنجره به فضای خونه پیچوندم(!) :( وایییی اینووووووووو ...مامان اینو یادته ؟؟؟ اینو مگه ننداختیم دور؟ و ...!)

همون طور که مشغول بررسی عروسک و عروسک نماها (!) بودم یک دفعه چشمم افتاد به یه عروسک کچل که از اون زاویه (همون زاویه!) عین بچه ها بود...و فریادی به سمت بیرون پرتاب شد: آخیییییییی اینوووووووو ! همچین مشتاقانه این بچه رو (نه ببخشید عروسکو !) بغل کردم و قربون صدقه ش رفتم و بوسیدم که اگه منو میدیدی فک پایینت از شدت تعجب روی زمین می افتاد!!!

جالبیش اینجاست که من توی بچگی هیچ علاقه ای به عروسک و عروسک نما  نداشتم !

حالا که هم سن و سالهام سه تا بچه دارن (البته در عربستان و افغانستان و علی آباد کتول خودمون!  اون ورا !) تازه شیفته ی این عروسک کله کچل شده بودم! کمی آن سو تر (!) خواهرم که وقته نوه دار شدنشه !! یکی از عروسک نماهای سیاه سوخته ی دوران کودکیش رو برداشت و مشغول بازی و صداگذاریش شد و این حرکاتش منو برد به  زمانی که نیم وجب بودیم و اون جلوم دقیقا این حرکات رو بدون کوچکترین تفاوتی انجام میداد. و اون موقع من بدون اینکه هیچ علاقه ای نشون بدم نگاش میکردم و بعد با بی تفاوتی هرچه تمامتر ! به سمت مادرم می رفتم تا بچه ننه بودنم رو به رخ جهانیان بکشونم!!! 

همون طور که مشغول فدا شدن برای عروسک بودم(!) یک لحظه احساس کردم دارم نسبت بهش محبت مادرانه پیدا می کنم...!!!خشکم زد..به مادرم نگاه کردم دیدم داره به حرفای خواهرم گوش میده که می گفت: بچه های مونا خیلی لوس میشن و این حرفا... از اتاق بیرون اومدم و عروسک رو نشوندم روی اوپن ! دیدم خواهرم ادامه میده : عروسک از بچه خیلی بهتره ! هر وقت بخوای میندازیش اونور ...ولی بچه مکافات داره و ...

دیدم وجدانا راست میگه! هرکی که دور و برم دیدم و بچه داشت به غلط کردن افتاده بود !

ولی باز پیش خودم گفتم عروسک و جک و جونور، اعم از سگ و گربه و لاک پشت و....!!! نمیتونه جای بچه ی آدمیزاد که از وجود خود آدمه رو بگیره ، هرچند دلبر و گوگولی مگولی باشه...!!!

دوباره چشمم به کله ی کچل عروسک افتاد... به حماقت خودم خندیدم..انگار همون احساس دوران بچگیم تازه شد ...وقتی میدیدم یکی داره عروسک بازی میکنه یا ادای مامان عروسکشو در میاره توی دلم به ریشش می خندیدم چون از اینکه احساساتم رو خرج یه موجود بی شعور کنم !!! خوشم نمیومد! و بعد با افتخار هرچه تمامتر ! به سمت دامن مادرم میدویدم که زمانی هم قد خودم بود و تمام احساس و عشقم رو نثار مادرم می کردم ..

به مادرم نگاه کردم ...دوباره به طرفش رفتم و بغلش کردم و بوسیدمش ...اگرچه قدم چند سانت از بلندی قامتش بلندتره و  ظاهرم خیلی مثل کودکی نیست ، اما هنوز به دنیای بچگیم می نازم که (مادرم) بود...مادری که میدونست با وجودم به وجودش ضربه خواهد خورد ولی یه عروسکو که هیچ وقت قدش بلندتر از اون نمیشه و اگرچه کاری برای مادرم نمیکنه ولی لااقل با رفتارش دلش رو نمیشکونه و قابل تعویض و تغییره رو به من ترجیح نداده...

امروز که سه روز از اون روز (!) میگذره هروقت دلم میخواد محبت مادرانه داشته باشم میرم کنار مادرم و دلم میخواد فدای دستای مهربونش بشم.

پ.ن 1 : از اون موقع که این وبلاگو ساختیم خیلی فعال نبودم، ولی جوبران می کنم !

پ.ن 2 :فکر کنم همه به بچه ننه گیم پی بردن!

پ.ن 3 : بای بای


نظرات 100 + ارسال نظر
محسن هندیجان جمعه 19 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ http://mohsenhendijan.blogfa.com

سلام خوبی
خیلی قشنگ نوشته بودی
خوب دیگه هر کسی یه علایقی داره
انشاالله قدر مادرتو بدونی
دئوست داشتی یه سر بیا

سلام خوبم
مرسی
آره خب...
انشاا.. با دعای خیر شما!
حتما!

آرش جمعه 19 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:11 ب.ظ

سلام
قبلا هم به وبلاگت اومده بودم.من رو لینک کردی؟
اگه هنوزم لینکم نکردی من رو به اسم بهترین سایت ایرانی لینک کن وخبرم کن.اگه قبلا لینک کردید تو صفحه دوستان مخصوص بلاگ اسکایها و چندیدن صفحه دیگه که تو اولین موضوع سایت لینکشو گذاشتم لینک شدی.
همیشه موفق باشی
آرش
www.zavyeh.com

سلام
نمیدونم
موشییییییی دم در با شما کار دارن!
مرسی
مونا

امین جمعه 19 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ

سلام ..

امان از دست شما وروجک هاااا.. من فقط یه «خ» ناقابل گفتم و شما ازش هری پاتر ۷ جلدی ساختین (!) شیطونه میگه یه حرف دیگه بگو تا جلد هشتمش هم وارد بازار بشه

بذگریم !..
به به مونا خانم .. شما کجا اینجا کجا ؟! (نیست خودم هر روز سه وعده پیش از صرف غذا ٬ به اینجا سر میزنم .. از اون لحاظ پرسیدم!) کلی باعثات افتخارات ما شدیناته

به دلیل ضیق وقت همیشگیم ٬ سعی میکنم که نکاتم رو در دو بعد «محتوایی و سبک نوشتار» به صورت خلاصه و مفید بیان کنم ..

با اینکه پیش از این هم قدرتت رو در نوشتن مطالبی با درون مایه طنز ٬ اثبات کرده بودی اما این پست جدا تبحرت رو در این زمینه به منحصه ظهور رسوند .. به حدی که در بخش هایی از نوشته ات ٬ با تمام وجود خندیدم

از اینکه با مرور زمان شاهد پیشرفت های چشم گیرت هستم ٬‌از صمیم قلب خوشحالم

و اما در مورد محتوای پستت هم باید این بار به تشابه مون در زمینه بچه ننه بودن اقرار کنم و برای حفظ آبروی نداشته ام ٬ از بیان خیلی از مسائل بپرهیزم !

شاد باشی و شادی آفرین
یا حق

سلام ..
دیدی آخر این خ کار دستت داد؟؟ تازه هری پاتراش هرکدوم ۱۰۰۰ صفحه ای هست! حالا خوبه حرف خ بود !!! خدا رحم کرد!!! فک کنننننننننن
بذگریم!!!
دیگ به دیگ میگه ماکروفر ! (فکر کنم آخرین به روز رسانی ضرب المثل دیگ به دیگ میگه روت سیاه بود!!!!)
واقعا همه به من افتخار کردن الان!! :))

منم خوشحالم...

تازه خودم از کلیش پرهیزیدم! این تشابه منو یاد تست دی ان ای میندازه!!!
مرسی ...
یا حق

سلی جمعه 19 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام مونایی ...خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود ..راستشو بگم ؟! تورو که هر چن وقت یه بار تو یاهو میبینمت و حالی ازت می پرسم دلم برا اینکه این جا بیای تنگ شده بودددد....:(

مونا جون منم مامی مو دوس دارم...عروسکای بی شعور رو هم :دی خیلی دوس دارم ..کلی موجود بیشعور دارم تو اتاقم :دی نکنه یهو بیشعور شم...
کاش واسه آپ تو همه همهههههههههههههههههههههههههه جمع شن ...اون وخ یهو از خوشحالی سکته میکنم :دی

سلام سلی خوبم تو خوبی؟
منم هویجور ! بگو...آخییییییی ! مرسی عزیزم!
وای سلیییی کاش همههههههههههههه ی دنیاااااااااااااااا جمع بشن اینجا !
نظرت چیه؟ دلم برای خیلیهاشون تنگ شده...
منم همین جور :دی

سلی جمعه 19 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ

امین و مونا بچه ننه ان..یوسی کجایی ؟!؟!

تازه شم مونا میدونستی من شبیه علوسکم :دی چیه خوب ؟!؟! لوس هم خودتی از خود راضی هم خودتی :دی
میشه مامانم شی ؟!؟
چییییییییی؟
به من فحش دادی ؟
من بیشعورم ؟!

خب بچه ننه ایم که بچه ننه ایم ! :دی
نههههههههه جان عزیزت یوسف رو صدا نکن من از یوسف میترسم!!!
:))
بله میدونستم ! :دی
راست میگی هر دوتاش خودم هستم!
چییییییییییی ؟ منننننننننن ؟ سلییییییی نهههههههههههه !
(از دست تو!)

[ بدون نام ] شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام مونا جون..
این احساس برام آشناست..از این کارتونایی که میگی ما هم داریم و داشتیم..کارتونایی بالای کمد دیواری که سال ها در سکوت بودن..و وقتی بازشون میکردی انگار نو بودن و به قول تو پر خاطره..هر چند خیلی چیزاشو دور انداختیم اما همینایی هم که موند حتی یکیش واقعا تداعی کننده دوران بی دغدغه و

سلام (یوسف خودتی ؟ جان مونا ؟ )
آره...ببین من از کلیدها خاطرات بدی دارم! همین متن یه بار پرید
دوباره تایپ کردم! واقعا به خودم فحش میدادم یعنی!

یوسف شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ

ا دستم رو اینتر خورد.. قبلی من بودم..

خلاصه داشتم میگفتم..دوران بی دغدغه و پاک و شیرین بود که هرگز دیگه تکرار نمیشن..!

پ.ن: دیگه داری عوارض مامان شدنو نشون میدی کلک

درسته ...ولی همین امروز ما هم میشه خاطرات تلخ و شیرین فردا...
خدا کنه برای فردامون،خاطرات شیرینی به جا بگذاریم...
(به جان خودم اگه این پ.ن رو نمیذاشتی شک می کردم خودتی!!)

حیتا شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام مونا خانم؛دخمل گل مامان!
آره عزیزم.تازه وقتی قدر مامانتو بیشتر میدونی که خودت مادر شی!(نیست خودم ۱۲بچه مو بزرگ کردم!)

قضیه این خ و س و...جیم بل! جالبه شدها!
پیشنهاد می کنم یه بازی راه بندازیم! هر فرد که کامنت میذاره با آخرین حرف یه کلمه بگه. وبعدی با آخرین حرف کلمه آخر! جالبه انگیز ناک میشه!

سلام حیتا جون ...وای مرسی..
الهی آمین! (هان؟ نه من نبودم ! نه من کی گفتم الهی آمین؟ :دی)
اره بابا به اینا بگی ف میرن فرحزاد!
میگم که پیشنهاد بدی هم نیست! فقط ناموسی نشه که فیلتر نشیم انشاا..!!)
:))

مرجان شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:21 ب.ظ

مونااااااااااااااااااااااا

بچه کجا بودی تو ؟ دست مریزاد ! نشستی عروسک بازی ؟ پاشو پاشو جمع کن بساطتو ببینم

امین تو هم ؟

((=

یوسف شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ب.ظ

مونا جون من عروسکت بشم؟؟
مرجان هم دایه من بشه!! مرجان بیا پوشکم خیس شده..!

هان ؟ نه قربونت !
فکر کنم مرجان خیلی استقبال کنه!!!! :دی

امین شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

سلام ..

ایها الناس ٬ منم آره (!) آخه مگه من چیم از مونا کمتره (؟!) چطور اون بتونه بچه ننه باشه اما من نتونم ؟ عجبا !..

«مونا»
نیست من از اون حرف ها یاد ندارم ٬‌ لذا شما به هیچ وجه نگران نباش !
عجب .. پس دیگ های شما خیلی با کلاس هستن ٬ چون دیگ های ما فوق فوقش به هم توستر میگن !
در مورد دی ان ای هم .. تو اونقدر خصیصی که حاضر نیستی ٬ یه قطره از خونت رو به ما بدی (!) خصیییییص
خواهش ..

«سلی»
حالا خودت کم میاری چرا پای یوسف رو میکشی وسط ؟!.. مگه اون بچه از خودش کار و زندگی نداره آخه (!) اصن حالا که این طور شد ٬ یوسف هم بچه ننه است

«مرجان»
ای بابا آبجی .. حافظ با اون عظمتش میگه :

عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

حالا درسته که ما عارف نیستیم اما خداییش یک بچه ننه ی ناقابل که میتونیم باشیم ؟! عجبا ..

یا حق

سلام (..)
توام آره ؟ هیچیت کم نیست!
اصلاااا کی بلده که شما بلد باشی :دی
ما کلا باکلاسیم داداش!
اولندش که خسیس با سین نه با صاد!
دومندش که خدایی حاضری یه بلیط ناقابل بگیری؟ اونوقت من خصیصم !!! ;)
خواهش جواب چی بود ؟ وایسا ببینم!
آهان ! خواهش می کنم...
سلی
(همینو بگوووووو )
مرجان
دارمت! بچه ننگی رو عشق استتتتتت!!!

سلی یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ق.ظ

بچه ننه ها هیس !!

بعدشم امین خان شماها خودتون دس به اعتراف زدین وگرنه بچه ننه هاا خودشون تابلوین

یوسف بیا از خودت دفاع کن


ها ؟

چییییییییییییییییییی ؟
با منیییییییی ؟
آییییییییی نفسسسسسسسسس کشششششششش !
امین بده اون باتومتو!!
ها ؟

یوسف یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ق.ظ

من بچه ننه..
نیستم نیستم نیستم!
(مریم حیدرزاده)


=)) =))

نیستی که نیستی!
من بچه ننه
هستم هستم هستم !
مونا کاویان!
=))

یوسف یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:07 ق.ظ

سلی بیاا حزب تشکیل بدیم..رنگشم سرخابی باشه..!! =)) بر علیه اینا که مارو بچه ننه حساب کردن!!!
من پذیرای هر گونه مناظره هستم.. هر غیبتی هم که تو کامنت ها بر علیه من شده تایم من محسوب می شه و حق من برای دفاع محفوظه!!

=))

زپلشک!
بیشین بینیم بااااااااااا !
ما خودمون حزب داریم ...رنگشم ۷ رنگه رنگین کمانه ! :))
بلهههههههه شما که ماشالا ماشالا اعلام نمیکردین هم یه پای ثابت مناظره هستید!!!
هی گفتم این مناظره ها رو نگا نکنین واستون خوب نیست! بد اموزی داره حالا دیدی؟؟؟ :))

حیتا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ق.ظ

خوشم میاد اینجا شده کلیسا و همه یکی یکی دارن به صفاتشون اقرار می کنن!
ایول مونا بالاخره باعث شدی این جماعت یکمی به خودشناسی برسن!!
قابل توجه بچه ننه هاا!


خطاب به همه سربازهای باتوم بدست:
بهتره بجای باتوم بدست گرفتن و جوونای مردمو کتک زدن برین....
چون قدیما که ما بیشتر دیکته می نوشتیم«منحصه» نبود و «منصه» بود. ضمناتر خصیص نبود و «خسیس» بود!!!

هرچند شما کلا کوچکترا رو نمی بینین ولی خواستم امر به معروف!!! کرده باشم!


کیف میکنی حیتا جون
ساواکم این جوری نمیتونست اعتراف بگیره!!!
ایول ایوله! (البته من خودم بچه ننه ام هااا )
گوش کنید با شما هستن !! (اینا باتومشون کجا بود خواهر!!)
ولی میدونی دراین موقعیت حساس مصلحت نظام(!) اینه که باهاشون شدیدالحن برخورد نشه که خودشون اعتراف کنن!
بابا اینا کارشون از امر به معروف گذشته خواهر حیتا ! اخدا عمر با عزت بهت بده!

مونا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ق.ظ

الهی بمیرم کامنت مرجان جوابش جا افتاد!!!
مرجان جون فدات شم ببخشید!

مونا به مرجان یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ

عروسک بازی ...
هییی روزگار
بعلهههه ما به بچه ننگیمون افتخار می نماییم!!!
هرچند وقته نوه دار شدنمون باشه!!!!

سلی یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ب.ظ

یوسی من موافقم ...

بیا اسم حزبمونو می ذاریم حزب باد ؟چطوره ؟!؟!
منم مناظره می کنم .
من نمیدونم شما اطلاعتتو از کجا میاری مونا خانوم ؟إشین یه ۴ تا کتاب مطالعه کن بعد بیا اینجا
امین خان با شمام هستما..مطالعات شما هم خیلی پایینه ..دلم براتون میسوزه ولی خب اینجا مناظره اس ..حقایق رو باید گفت
؛امین و مونا بچه ننه هستن ؛
نقطه سر خط..
بعدشم

اونایی که حزب مارو دوس دارن یعنی طرفدارامونن مچ بندا و هدبندای سرخابی شونو بذارن تعداد هوادارا مشخص شه تا چش دشمن در آد

بزن زنگو

ها ها ها! حزب باد ! عالیه!!! اره منم موافقم!!
شما بگو وکیلت بیاد! :دی
مرگ بر دیکتاتور!! =))
شما برو مطالعه کن بچه ننه نباشی پس بچه کی هستی! خب بچه ننه تی دیگه!!! =))
شما هم حزب بادی!
نقطه سر خط
چش ما با هد بند سرخابی در نمیاد داداش!

رنگ مااااا ۷ رنگ رنگین کمان!
زنده باد بچه ننه گان غیور ایران و جهان ! =))
ننه دوستت داریم
ننه دوستت داریم =))
(تازه به ما اعلام شده که شما رو در حین ماچ کردن مادرتون دیدن!)

سلی یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ب.ظ

آییییییییی نفسسسسسسسسس کشششششششش !
امین بده اون باتومتو!!
ها ؟
توسط مونا کاویانی
----------------

این نشون میده که شما توانایی شنیدن حقیقت رو ندارید شما همیشه میخواید با زور چشمای ملت رو ببندید
ولی ملت و مردم بیدارن ..ما از باتوم نمی ترسیم....ما تا اخرین نفس در راه ازادی تلاش میکنیم (جون تو )

بعدشم با باتوم میخواین زورتونو نشون بدین
توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد ...

من اگه توانایی شنیدن حقیقت (بچه ننه گی ) رو نداشتم که خودم اعتراف نمیکردم !!
بعععععلهه ما بچه ننه ایم !
تازه می افتخاریم!
شما (حزب بادتونو ) راه بندازید!!
ها ها ها!!
نه داداش! ما ضعیف کشی نمیکنیم! ما تا آخرین قطره ی خون شما رو ارشاد میکنیم!!!
زنده باد بچه ننه!

یوسف یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:36 ب.ظ

سلی وردار اون آمار فلاکت رو بیار به مونا نشون بدم که از سال ۲۸۲۸۲۹۳۰۳۰۲۰۰۲خورشیدی اینا چقد بچه ننه تر شدن..ببین شاخص آمار همینجور رفته بالا و از نمودار داره می زنه بیرون!!..مونا جون دوربینو بیشتر زوم کن مردم ما هم اینو ببینن..من در آخر عرضی داشتم و اون این که بیایید به حزب سخابی ما به قول سلی حزب باد که برای پرواز در آسمان هاست به ما بپیوندید..همونطور که میدونید هدف ما فقط سروسامون دادن این خونه اس....بدون باتوم و تیکه های مونا..پس عکسای مارو به همه جا بچسبونید..بعدشم این رنگین کمون از نشانه های حزب همجنسگرایان هس که به همه توصیه میکنم از این فساد دور کنید..بازم تکرار میکنم.. =))

آقا وقت تموم شد..اشکال نداره ما تا صبح تو همین استودیو واسه خودمون حرف میزنیم شما گوش بده.. =)) سلی شما ادامه بده تا ببینیم کی به حزب ما میپیونده.. موشی مرجان..اینا هم حتما بر علیه ما حزب تشکیل میدن..حزب مامانم اینا

مونا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ب.ظ

وا من چه میدونستم رنگین کمون مال حزب اون از خدا بی خبراست!
اصن شما از کجا میدونستید هان؟؟؟؟
انقدر مطالعات مبتذل نداشته باشید!
دهه!
اصن ما رنگ نداریم! ببینم نکنه بی رنگیم مال حزب...(استغفرالله) ما یه رو یه رنگیم!
از کی تاحالا حزب باد ماله پرواز در آسمانه!
برو داداش!برو.. سلی یه سوتی داد ما هم یه سوتی دادیم بی حساب شدیم!

الهی بمیری یوسف!

این رنگین کمان کوفتی دیگه چه بلایی بود نازل شد... واااااییی خدا!
الهی همشون باهم برن زیر تریلی 18 چرخ! الهی بپوکن! همش تقصیره دولت احمدی نژاد کوفتیه...=))
وااااایی یکی آب قند بیاره !
زنگ بزنید اورژانس!


مادرررر جااااااااااااان

مونا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:28 ب.ظ

ما تا آخرین قطره ی خون از بچه ننه گان یه رو یه رنگ حمایت می نماییم
زنده باد حزب مامانیا!!!

حیتا یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:56 ب.ظ

شرمنده ام مونا جان! این زود از حال رفتنهات هم از نشونه های بچه ننگی حاده!!

ببین حیتا جان ، شاید از نظر شما بچه ننه گی عیب باشه ولی این(بچه ننگی حاد) برای من از هزارتا تحسین دلنشین تر بود...:دی
مرسی عزیزم .. اون از حال رفتن مال عمق فاجعه بود!!! فک کن! (همون شکلکه که چشماش داره از کاسه در میاد!)
البته من میتونم یه نوع آمپولی بهتون بزنم که بچه ننه بشین..نمیدونی چه عالمی داره :دی

یوسف یکشنبه 21 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:46 ب.ظ

ها دیگه مونا جون بر باد رفتیم دیگه با این حزب باد..شما هم با اون حزب رنگین کمون =)) مامااااااااااااااااااان =))

ها یوسف ! شما زدید توی حاشیه ! منظور من همه رنگها بود نه خود کلمه ی رنگین کمان! خوشتون میاد آدمو غشی کنید!!! :))
حالا هی من میخوام خونمو کفیث نکنم! نمیزارید... :))
دیدی؟ دیدی خودت هم مامانتو صدا کردی!!!! پس نتیجه میگیریم همه بچه ننه ان!

امین دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ق.ظ

سلام .. (مونا ببین چه پسر خوبی هستم ؛ قانون دو تا نقطه رو رعایت کردم .. نه بیشتر ، نه کمتر !)

ترجیحا خودم رو وارد بحث عمیق و دقیق یارکشی نمیکنم (!) چرا که همین سیاست عجولانه به تازگی باعث بروز صدمات و خسارات جبران ناپذیری در سطح ملی شده و هر چه بهش نزدیک تر باشی ، عمق فاجعه رو بیشتر درک میکنی .. به حدی که حقیر در حال حاضر ، حالم از هر چی حزب و باند و نوار و چسب زخم هست ، بهم میخوره (البته با عرض پوزش !)
بهر حال ما صادقانه به اصالت وجودی مون اقرار کردیم و دلیلی هم نمی بینیم که همه رو در این زمینه با خودمون همراه کنیم (!) چرا که اصولا همین تفاوت هاست که زندگی ما انسان ها رو زیبا میکنه وگرنه خدا جهان رو با یک رنگ می آفرید (عجب فلسفه سنگینی .. بابا ایول داری تو !)

نهایتا : ما چنینیم که گفتیم : دگر ایشان دانند !..

و اما خطاب به همه متاهلین ... در دست :
ضمن تشکر از شما به خاطر اجراء سنت زیبای امر به معروف ، متذکر میشم که اگه شما هم وقت تایپ کردن متنی چشمات بره و بی اختیار سرت بیفته روی میز (!) احتمال بروز خطات افزایش پیدا میکنه .. البته قصدم توجیه اشتباهاتم نبود ، بلکه بیان شرح حالی دو جمله ای رو مد نظر داشتم .

حالا که این طور شد ، اجازه بده حقیقتی رو صادقانه اقرار کنم .. راستش دیگه مثل جوونی هام قدرت تحلیل افعالم رو در زمینه صحت یا عدم صحتش ، ندارم (نیس جوونی هامون خیلی قدرت داشتیم .. خدا آخر و عاقبت حال حاضر رو ختم به خیر کنه !) لذا در مورد دیدن یا ندیدن بر من خرده مگیر !

سپاسگزارم ...
یا حق

و علیکم السلام..(آفرین داداشی!)

کار خوبی میکنی! واقعا موافقم.البته چسب زخم و باند و گاز استریل توی محدوده ی کاری ماست! خیلی هم مفید و موثره ! ما هم منظورمون همینا بود!! =)) (خواهش!)
ایول ! :)
درسته..درسته.. اصن مرام ما اینه!! =))
(ایولللل!)

نهایتا : ما همه طرفدار تیم ملی هستیم!!! =)) =))

...
دوباره میگه ((جوونیهام)) ، میام به سه قسمت مساوی تقسیمت میکنم هااا ! دهه !
حتما غم اونجا پیرت کرده.. :((
الهی همشون به زمین گرم بخورن! الهی هرچی دزد و قاتل و قاچاقچیه ...به راه راست هدایت شه !
نکته ی ایمنی : «پسرم رو میز کامپیوتر یه بالش بذار ، اومدی پایین سرت محکم نخوره به میز !!! الهی میز بشکنه اگه بخوره به سر پسر من !» :))
(خیلی با کلاس شدیها !)
یا حق

یوسف دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:27 ب.ظ

امین و مونا چه دل و قلوه ای ردوبدل میکنن..!
سلی..مرجان..حیتا..الفرااااااار

نه که تو و سلی کم دل و قلوه رد بدل می کنید =))

حیتا دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ب.ظ

آره منم با یوسی موافقم! میگم مونا جون!
نظرت چیه بالش روی میز بعضیااا از پر قو باشه؟!!
یا میخوای ایر بک نصب کنیم از ۶ جهتی که ممکنه سر بعضیاااا بخوره به میز؟!!
میگم جون یوسی قضیه خیلی بوداره هاااا

میگم شما زیاد با یوسی موافق نباش! در پرونده سازی استاده :دی
شنیدم اون پرونده هایی رو هم که آقای احمدی نژاد با خودش توی مناظره اوورده بود رو یوسی ساخته!!!! :دی :دی
پیشنهاد بدی هم نیستاا..:))
بستگی داره چه نوع بالشی توی خونه ی ( بعضیااا) موجود باشه!! :))
اینم پیشنهاد خوبیه ! نظر خودشونو (بعضیااا) بپرسید !! =))
من که بویی احساس نمی کنم! ماشالا شامه ی شما خیلی قویه :)

سلی دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:48 ب.ظ

امین نکنه تو جزو اونایی بودی که با باتوم میزدین ماها رو ؟!؟!

خداییش یکی همچین منو زد داشتم میمردم ...

اقا بهتره بیای تو حزب ما..
حزب باد بهترینه...
وگرنه میزنیمت میکشیم..اصن حقتونه ..شماها یی که با نظام مشکل دارین

بعدشم اینکه

حزب باد میمیرد ذلت نمی پذیرد

سلی جان عزیزم اول بیا من چند تا قرص اعصاب برات بنویسم داری از دست میریهااا!! اون شکلکا رو نگاه کن! خدا مرگم بده !! کار از کار گذشته!!!

(اقا بهتره بیای تو حزب ما..)---> انقدر مردمو اغفال نکن مادر ! خوبیت نداره :دی
به به ! میزنی میکشی؟ آدم کشاااا! ای هواررررر!
مردم چرا نشستین خونه ی ما شده فلسطین!!! :دی

یوسف دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:53 ب.ظ

خاک عالم!!..همین دیگه مونا جونی!بی خبری از همه جا خاااانومم..!..جونم برات بگه که امثال موناها می شینن زیر پاهای خوشگل این پلیسای بی تربیت که جوونای مردمو با باتومای کلفت و گاز مست کنندشون جیزد می کنن!..اییییش!!..به شوهرت بگو از ما بکشه بیرون..! آه..الهی بمیری ناخنم شکست..

(بیاناتی بود از حزب رنگین کمون مونا)


یوسف برو ..برو تا نصفت نکردم!!!

شعبان بی مخ دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

آی نفس کش

بابا این یارو مگه نمرده! =))

سلی دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ب.ظ

اغفال چیه خواهر ؟؟
تازه دارم به راه راست هدایتش میکنم ..
..
قرص اعصاب چیه بابا ؟؟
از دست این جماعت ماها دیوونه شدیم ...نمیدونیم بخندیم یا گریه کنیم...


اینم نماد حزب ماست ====

یوسی اخر کامنتت هات نمادمون فراموش نشه

همینه دیگه...
قبلا به راه راست هدایت شده !!! دیگه زحمتتون نمیدیم! :)
بخند تا چشاشون دراد!

سلی دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ب.ظ

تصحیح میشود
این نماد حزب ماست

برای خنثی کردن دسیسه ی دشمنان ما ناچار به استفاد از این نمادیم


زنده باد حزب باد


این نماد خیلی بهتون میاد سلی
((دزدان دریایی)) =))
دشمنان شما هم حتما ماییم! =))
دسیسه کیلو چنده بابا ! :دی
ن

سلی دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:12 ب.ظ

ما میتونیم کامنت ها رو به صد برسونیمااا..

تا اونایی که نمی یان اینجا به خودشون بیان و قدر حرب بادو بدونن..

حزب باد از مردم حمایت میکنه

شما دوتا یعنی؟
ا

یوسف دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

های هیتلر..!!



=)) وای بگیر منوووو..باد منو برد =))

علیک سلام! ها؟؟ =))
دزدای دریایی

مونا چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ

کجا غیب شدید همتون یه دفعه؟

پاشین بیاین ببینم ! خونه خالیه من میترسم!
منتظرم

مونا چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ب.ظ

سلی و یوسف دارین پرونده سازی می کنین؟ پاشین بیاین ببینم!
مرجان تو کجایی؟
موشی پیشی خوردت؟
سارا و بنفشه کجان؟
سروناز هم که معلوم نیست کجاست قرار بود بیاد با هم لواشک بخوریم.
یه سوالی برای من ایجاد شده الان:
این آمار نشون میده تا این لحظه 70 نفر اومدن اینجا .. اونوقت محض رضای خدا یه نفر نظر نذاشته ؟
خیلیییییییییییی نا مردییییییییییین

من از همتون شکایت میکنم ..این خس و خاشاکا کجان پس؟
ایییییششششششش

یوسف چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:41 ب.ظ

سلی .. داشتی سوتی مونارو؟! میگه بچه ها کجایین خونه خالیه!!!

یوسف جان گفته بودم میام نصفت می کنم ، دقت نکردی؟؟؟ (:
گفتم میخوای پرونده سازی کنی هااا !

وحید چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:27 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
فکر کنم فراموشم کردی!
خوندم کامل.قشنگ نوشتی.
به نظرم داری از نارسیسیم دور می شی.
خوبه.
کاش خبر می دادی آپ کردی
تو وبلاگ قبلیت کامنت گذاشتم واسه ی پست های خردادماهت
این وبلاگ رو هم لینک می کنم.
فعلا...

سلام
ممنون
والا من شما رو یادم نمیاد! آخه اینجا نویسنده زیاد داره! شاید یکی دیگه بوده.. :))
نمیدونم!
نارسیسم؟؟؟ یوسف با تو هستن!!! =))
کدوم وبلاگم؟ من اون وبلاگو حذف کردمااا ! احتمالا یک نفر دیگه بوده ! =))

امین پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:29 ق.ظ

سلام ..

مونا :
یادته بهت گفتم که در موقع نوشتن ، همواره مراقب برداشت های متفاوت اطرافیانت باش (؟!) تو آخرش کار دست خودت میدی ..
آخه میدونی ، در فضای جاری جامعه اثبات اینکه هیچ کس در اطرافت نیست ، کار چندان سختی به نظر نمیرسه ؛ اما اگه بخوای این حقیقت رو اثبات کنی که همه هستن و هر کسی در جای خودش قرار داره .. گاو نر میخواهد و مرد کهن (یا یه چیزی تو همین مایه ها !)

یوسف :
دل و قلوه ارزونی خودت عزیزکم .. کار ما با یه تیکه نون خشک هم راه میوفته ..
نترس ، فراااار نکن .. در حال حاضر توانی برای تعقیب و گریز ندارم !

سلی :
نه سلی جان .. من جزء اون دسته ای نبودم که با باتوم از خجالت شماها در اومدن (!) اما اگه خیلی اصرار داشته باشی ، یه جورایی از خجالتت در میام (-:

بعضیااااا... :
راستش هر چی سعی کردم که هدف اصلیت رو در بین این ترکش های گاه و بیگاه کشف کنم ، نشد که نشد !.. پیش از هر حرفی باید تکلیف یه چیزی رو روشن کنی و اون اینه که .. داری دنبال چی میگردی ؟؟!!..

یا حق

و علیکم السلام

درسته..اما از هر نوشته ای میشه هزاران برداشت خوب و بد کرد .. دلم نمیخواد حرفی بخاطر حرف بقیه یا یه سری شوخی سانسور بشه ..بعدم اینجا همه خوبن و فکر کنم یه کمی همدیگه رو بیشتر از غریبه ها بشناسیم! پس لااقل توی همین جمع نسبتا کوچیک و با توجه به ویژگیهایی که این جمع داره، میشه اثبات کرد نه؟
حالا شاید ما گاو نر و مرد کهن (!) نباشیم ولی فکر کنم بشه ..
من همیشه میگم همین سانسورها و از سر و ته نوشته زدنها باعث دروغ و دورویی میشه .علی رغم اینکه همیشه توی خانواده هامون از ما خواستن هر حرفی رو نزنیم و همیشه با احتیاط صحبت کنیم اما اگه به نتیجه ی این توصیه دقت کنی اگرچه خیلی جاهاش به نفعمونه ( مثلا پشت سرمون حرف نیست و راجع به مون فکر بد نمیکنن و یا به قول قدیمیها دهن مردم بسته میشه و...) اما آخرش به ضرر ماست..چون این مخفی کاریها و هر حرفی رو نزدن کم کم موجب دروغ و دورویی ما آدما میشه ...وجه تشابهشون هم اینه که هردوش ما رو نجات میده...و آخرش معضلی به نام (بی اعتمادی) رو به وجود میاره..و البته باید بگم که منظورمافشا کردن رازهای خانواده وموضوعات حساس و حیاتی و ...! نیست.
اما اگه احساس می کنید این نظر من درست و منطقی نیست : چشم..به قول یوسف دیگه ازین سوتی ها نمیدم :))
ممنونم
یا حق

حیتا پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ق.ظ

به مونا:
خیلی نامردی مونا خانوم! اسم همه رو بردی الا من! منم دیگه(بقول برادرزادم دیده!) نمیام نظر بدم اصن!! مامااااااااااانییییییییی

به جان برکفان سرباز:
کدم ترکش؟ بابا گذشت دوران جنگ! تا کی میخواین به رخمون بکشین ۸ سال دفاعتونو!!
هدف خاصی نداشتم بجون خودم.فقط دیدم مونا جون ناراحته ؛ قلبش حساسه ؛ ناراحت میشه سرتون بخوره به میز ؛گفتم راهکار بدم خدمتتون!!!!!
جمله آخر یعنی چی اونوقت؟؟ نفهمیدم!

جانم؟
من؟ آخی الهی بمیرم ..حیتا جون نگا کن اون گوشه رو که cbox هست
دیدم تو اومده بودی عزیزم..برای اینکه دیدم هستی نگفتم.. جاااااااننممم
فکر کنم منظورش اینه که منظورت ازین ترکشا چیه؟! از چیزی دلخوری؟! چیزی شده؟! و .. (البته ببخشید من دخالت کردم!! من کلا نخود هر آشم ) ((:

حیتا پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ

به یوسف

بابا انصافا خیلی ذهن منحرفی داری!!!
نکن بچه.زشته! اینجا خونه است؛ حرمت داره!!
(آخی؛ یاد مامان بزرگم افتادم!)

یوسف پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ

حیتا خیلی باحالی

مرجان پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:38 ب.ظ

یوسی خودتو خیس کردی آره ؟ مونا اون عصای عمه حیتا رو بیار تا یوسف رو به روش خارجکی ها که بچه اشونو تنبیه میکنن ادب کنم

یوسیه بی تربیت ! ببین رو فرش جیشیدیا

موشی اوووووی موشی ! همش تخصیره توئه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ب.ظ

« یوسف
چهارشنبه 24 تیر ماه سال 1388 ساعت 8:41 PM
سلی .. داشتی سوتی مونارو؟! میگه بچه ها کجایین خونه خالیه!!! »

بمیری ایشااله یوسف ((=

سلی جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:16 ب.ظ

حزبمون رفت به درک

باز امین اومد کامنت داد من نفهمیدم جی گفت بابا زیر دیپلم جرف بزن....ما نتونستیم درس بخونیم

دیدی یوسف همه رو جم کردین ؟!؟!

حزب ما الکی بود شماها گول خوردین
هه هه ه ه ه ه ه ه ه


سوووووووووووووووووتتتتتت

سلی جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:21 ب.ظ

مرجان یوسی و نزن ..
از این مای بی بی ها اومده ..با کیفیت عالی ...
برا یوسفم خوبه ..
یوسف نجاتت دادم ...یکی طلبم

میگما امین از اون باتومات به مام میدی ؟!میگن خیلی کاربرد داره ...میگن میشه باهاش خیلی کارا کرد

مونااااااااااااااااااااااااا
مکان داری ؟؟خونه ؟!؟!خالی ؟!؟!بچه ها ؟!
اااااااااا واااااااااااااااااااا

یوسسسسسففففففف من دیگه تو خونه نمی یام....خونه مون شده خونه ی عفاف

بچه هااا یکی دعوام کرد دارم شوخی میکنم خوب....
اعصاب ندارماا

یوسف جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:43 ب.ظ

شعار خانه عفاف خونه ما..
یکی بیاد واسه من ماااااای بی بی بزنه.. =))

سلی جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

=))

فاطی کماندو جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ

ای وایییییییییی خاک بر سرم اینجا کجاس من اومدم ؟۱

ای وای م ح م و د خدا مرگم بده تو اینجا چی کار میکنی ؟
میدونستم از اولشم نباد زنت میشدم..چشات دنبال بقیه اس..ما بی بی میخواستی بهم میگفتی

محمود جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:52 ب.ظ

ببخشید زن من که اینجاها نیومده ؟!؟!

میگن اینجا مای بی بی اش خیلی خوبن...یکی نیس واسه ما !؟
آخه این فاطی کماندوی ما زیادی دیگه پیر شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد