« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

خاطره

سلام به همگی اونم بی اجازه!

حالتون خوبه؟ دماغتون چاقه ؟

این قضیه ای که میخوام واستون تعریف کنم مربوط به سه روز پیشه .وقتی من و مامان و خواهرم مشغول تمیز کردن اتاق و دوباره چیدن کارتن ها توی کمد بودیم .حتما میدونی که وقتی یه کارتون قدیمی رو باز میکنی که اسباب داخلش متعلق به جوونی یا کودکیته چه احساسی داری...

یادت میاد چیزایی که اونموقع ها برات ارزش داشتن و نداشتن و به دنبالش هزاران خاطره که توی ذهنت تداعی میشه...

یکی از کارتون های ما هم متعلق بود به اسباب بازی و وسایل دوران بچگی... به محض باز شدن در کارتن ...صدای فراصوتی رو ازداخل حنجره به فضای خونه پیچوندم(!) :( وایییی اینووووووووو ...مامان اینو یادته ؟؟؟ اینو مگه ننداختیم دور؟ و ...!)

همون طور که مشغول بررسی عروسک و عروسک نماها (!) بودم یک دفعه چشمم افتاد به یه عروسک کچل که از اون زاویه (همون زاویه!) عین بچه ها بود...و فریادی به سمت بیرون پرتاب شد: آخیییییییی اینوووووووو ! همچین مشتاقانه این بچه رو (نه ببخشید عروسکو !) بغل کردم و قربون صدقه ش رفتم و بوسیدم که اگه منو میدیدی فک پایینت از شدت تعجب روی زمین می افتاد!!!

جالبیش اینجاست که من توی بچگی هیچ علاقه ای به عروسک و عروسک نما  نداشتم !

حالا که هم سن و سالهام سه تا بچه دارن (البته در عربستان و افغانستان و علی آباد کتول خودمون!  اون ورا !) تازه شیفته ی این عروسک کله کچل شده بودم! کمی آن سو تر (!) خواهرم که وقته نوه دار شدنشه !! یکی از عروسک نماهای سیاه سوخته ی دوران کودکیش رو برداشت و مشغول بازی و صداگذاریش شد و این حرکاتش منو برد به  زمانی که نیم وجب بودیم و اون جلوم دقیقا این حرکات رو بدون کوچکترین تفاوتی انجام میداد. و اون موقع من بدون اینکه هیچ علاقه ای نشون بدم نگاش میکردم و بعد با بی تفاوتی هرچه تمامتر ! به سمت مادرم می رفتم تا بچه ننه بودنم رو به رخ جهانیان بکشونم!!! 

همون طور که مشغول فدا شدن برای عروسک بودم(!) یک لحظه احساس کردم دارم نسبت بهش محبت مادرانه پیدا می کنم...!!!خشکم زد..به مادرم نگاه کردم دیدم داره به حرفای خواهرم گوش میده که می گفت: بچه های مونا خیلی لوس میشن و این حرفا... از اتاق بیرون اومدم و عروسک رو نشوندم روی اوپن ! دیدم خواهرم ادامه میده : عروسک از بچه خیلی بهتره ! هر وقت بخوای میندازیش اونور ...ولی بچه مکافات داره و ...

دیدم وجدانا راست میگه! هرکی که دور و برم دیدم و بچه داشت به غلط کردن افتاده بود !

ولی باز پیش خودم گفتم عروسک و جک و جونور، اعم از سگ و گربه و لاک پشت و....!!! نمیتونه جای بچه ی آدمیزاد که از وجود خود آدمه رو بگیره ، هرچند دلبر و گوگولی مگولی باشه...!!!

دوباره چشمم به کله ی کچل عروسک افتاد... به حماقت خودم خندیدم..انگار همون احساس دوران بچگیم تازه شد ...وقتی میدیدم یکی داره عروسک بازی میکنه یا ادای مامان عروسکشو در میاره توی دلم به ریشش می خندیدم چون از اینکه احساساتم رو خرج یه موجود بی شعور کنم !!! خوشم نمیومد! و بعد با افتخار هرچه تمامتر ! به سمت دامن مادرم میدویدم که زمانی هم قد خودم بود و تمام احساس و عشقم رو نثار مادرم می کردم ..

به مادرم نگاه کردم ...دوباره به طرفش رفتم و بغلش کردم و بوسیدمش ...اگرچه قدم چند سانت از بلندی قامتش بلندتره و  ظاهرم خیلی مثل کودکی نیست ، اما هنوز به دنیای بچگیم می نازم که (مادرم) بود...مادری که میدونست با وجودم به وجودش ضربه خواهد خورد ولی یه عروسکو که هیچ وقت قدش بلندتر از اون نمیشه و اگرچه کاری برای مادرم نمیکنه ولی لااقل با رفتارش دلش رو نمیشکونه و قابل تعویض و تغییره رو به من ترجیح نداده...

امروز که سه روز از اون روز (!) میگذره هروقت دلم میخواد محبت مادرانه داشته باشم میرم کنار مادرم و دلم میخواد فدای دستای مهربونش بشم.

پ.ن 1 : از اون موقع که این وبلاگو ساختیم خیلی فعال نبودم، ولی جوبران می کنم !

پ.ن 2 :فکر کنم همه به بچه ننه گیم پی بردن!

پ.ن 3 : بای بای


نظرات 100 + ارسال نظر
یوسف جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:34 ب.ظ

این دوتا عتیقه دیگه کین؟!

نمیدونم والا! :)

مرجان جمعه 26 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

یوسف تا فردا صبح میری تو انباری ! انقده جیش کن تا بمیری ! بی تربیت

مرجانی خونتو کفیث نکن!

سلی شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:33 ب.ظ

مرجان یوسف بی گناهه

به به چشمم روشن!

حیتا شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:02 ب.ظ

حوصلم سر رفتههههههههه

زیرشو کم کن ! درشم کج بذار!

یوسف شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:40 ب.ظ

صبح شدههههه..!! یکی بره انباریو تمیز کنه.. =))

حتمااا !

مرجان شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:45 ب.ظ

سلی حقته بری انباریو تمیز کنی ! تا تو باشی دیگه از این یوسف بی تربیت دفاع نکنی

یوسف بعدش دوباره میری تو انباری

موافقم~

مونا شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ

سلام بچه ها
مرجان اومدی خواهر ؟
حیتاجون چرا حوصله ت سر رفته؟
سلی بدو برو انباری رو تمیز کن چندتا کارتن اسباب بازیام اونجاست کفیث شده
یوسف دیگه اونجا نرو بی تربیت
مرجان بیا یوسفو بذاریم سر راه

با یه کالسکه . بعد یه نامه میذاریم زیر بالشش که لطفا این بچه ی همه جا رو خیس کن رو تحویل بگیرید
(هرچند کسی تحویلش نمیگیره)
فعلا بای بای

سلی شنبه 27 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ

من انباری یو تمیز نمیکنم

یوسف جیشووو

باید تمیز کنی!

یوسف یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ق.ظ

مرجان جر نزن..بدو انبارو تمیز کن..افراااااار

مرجان با توهه!

مونا دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام بچه ها
عید همگی مبارک باشه!
من برم شیرینی بگیرم بیام!
بای تا های

بنفشه دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:12 ب.ظ

سلام
من اومدم
تا به موهات گل شقایق بزنم

چه لوسسسسسسسسسسس
معدم دچار فشار اسمزی شد

من هنوزم عاشق عروسک و جک و جونورم
اما خدا میدونه که یه لحظه هم بدون مامانم نمیتونم زندگی کنم و نشونشم همینه که رو دست ننه و بابام ورم کردم


به قرآن عمو مجید و عمو کریم دلم برای همتون تنگولیده
خیلی نامردید
شما که میدونید من توی تحریمات اجتماعی سیاسی و اقتصادیم
میدونید که دچار سرخوردگی های روانی شدم
بمیرید که به من سر نمیزنید


مااااااااااااااااااااااااااااماااااااااااااااااااااااااان
من شلمنده‌گی همتونم به ویژه امین و یوسی و موشی
و به ویژه تر امین و یوسی
به ویژه تر تر یوسی


دوسمتون دالم

سلام
خوش اومدی عزیزم
دارم فک میکنم فشار اسمزی معده چه جوریه؟! :دی
به پای هم پیر شید!!! :))
پس بنفشی تو هم به ما پیوستی!
ما هم هویجور!
(دچار سرخوردگی های روانی شدم) چرا آخه ؟ :((
جاااااااااااااااااااااااااننننننننننننننننننننن
دشمنت شرمنده!

ننه آمنه دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:15 ب.ظ

الهی جیزجیگر بگیرید که تا این دخمل بزرگه شوور کرد و رفت مزد اینهمه رخشوری رو گذاشتید کف دستمو و منو بردید گوشه خونه سالمندون
سالی یه بارم که به من سر نمیزنید
الهی خدا از سر تصغیراتتون نذگره


مرجی بیا ننه بیا ببینم از زندگی مندگی راضی ای؟
دست بزن نداره؟؟؟!!
حیف شد ... ایکاش یه کم میزدت دم خنُک میشد
زن تا توسری نخوره زن نمیشه که


از اصغر چه خبر؟
موشی کجاس؟
این تشت من کو یوسسسسسسسسسسف

ننه اومدی؟ :))
کی گذاشتت اونجا ؟ من الان میام میارمت!
الهی آمین!
=))
ننه خوبه.. فقط خرجی نمیده!
هان؟؟؟؟
اونم مارو ترک گفت
برده توی انباری !!!!

بنفشه به همه دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:17 ب.ظ

جون هر کی دوس دارید وقتی آپ میکنید خبرم کنید نه تو مسنجر که مسنجرامونو بستن
بیاید تو همون کلبه خرابه خودم
نخونید بابا
فقط خبر بدید
نمیگم یادم میره بهتون سر بزنم
اما به قرآن وقت نمیشه


دلم لکیده واسه جواب دادن به کامنتای امین
باورتون میشه نمیرسم؟
از یوسف بپرسید میگه چقدر درگیرم

خیلی دوستون دارم
خبرم کنید ها
نامردا تنها تنها نخورید
منم هستم

من که خبر کردم!
ما بیشتر!

یوسف دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 ب.ظ http://www.youtube.com/watch?v=lBpmyPW5g0k

ننه ننه .. من گشنمه =))

ننه این مرجان هم با یه سیبیل کلفت جواد علوسی کرده!!..همونی که خودت آرزوشو داشتی!!..اینم فیلم عروسیش:

http://www.youtube.com/watch?v=lBpmyPW5g0k

:دی
=))

سلی دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ

هاااا ؟

سلی سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:03 ب.ظ

ننه ننه ننه ننه ننه امنه
میدونی یاد چی افتادم ؟
یا این کلیپه
مام ..مامی ..مام ..مامی


خوش اومدی ننه

یه نه نه به نه نه نه به داد!
یک ننه به نه ننه به داد!

سلی سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

ننه برا عروسی مرجان چی میخوای بپوشی؟؟؟
اون چارقد گلدارتو بذار با دامن گل گلی تووو بپوششش...ننه ایشالله غروسی خودت :))

موافقم!
فک کن! نود و نه تا بچه/ کنار کوچه /میخورن آلوچه /کلوچه ی آلوچه!

سلی چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ب.ظ

کوشین ؟باز گم شدین ؟

ما گمشدیم ~

یوسف چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:56 ب.ظ

اینجاییم

مونا پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ب.ظ

ما هم اینجاییم !
نمیدانیم در این خانه درمورد چی بحرفیم تا دل تنهایی مان تازه شود !
خیلی قاطی کردم ...(به قول معلم فیزیک بازنشسته : شما قاطی هستید! )
دوستان و آشنایان و ... یکی محض رضای خدا بیاید و آپی بکند که سخن از زبان ما بگوید..
یه چیزایی که امید و انگیزه ایجاد کنه

محتاجیم به دعا
بای تا ... ؟

تو چی میگی ؟ اه ! نمیدونی که نمیدونی !
راست گفته!
منتظرن تو دستور بدی!
(حالا نشد که نشد انقدر بخاطرش حرص خوردی که ...برو از جلوی چشمم دور شو !!!)
برای شفات دعا می کنم
اون سه تا نقطه ت اصلا مهم نیست!

مونا پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ب.ظ

الآن تو نخه علامت سواله بالایی؟
زیاد به خودت فشار نیار !
دیدی که سه تا نقطه ش با این کامنت پر شد یکی جای خالی مغز منو پر کنه!

خودت را میان دو خط تیره گذاشته ام ..این روزها نبودت چیزی از زندگی نمیکاهد .مطمئنم!

وحید شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:31 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
من یه خرده گیج شدم اینجا چندتا نویسنده داره؟
من آپم فعلا...

سلی شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ

من آپ کردم...به من سر بزنید همخونه های گرامی

بارکلا!

آقا موشه یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ

اوووووووووووه دورو نبودیم بارکد گذاشتن تو کاننتامون

پرردگارا مارا از نفوز بیگانگان در امان بدار
پرردگارا ...
:دی

بیائید از در صلح وارد شوییید
بیائید با یکدیگر مهربان باشید
بیائید به همدیگر تهمت ها را روا نکنید
بیائید انقلاب را منقلب نکنید
بیائید ....
پرردگارا =))

آقا مقام معزم داره دستور میده همه حذباتونا تا شب تیکه پاره کنید یا آتیش بزنید وگرنه روح امام میاد میخوردتون =))

سلام موشک!
اوکی!

آقا موشه یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ب.ظ



سلام موناااااااا
سلام به همگییییییییییییییییییییی
هی بابا دست رو دلم نزارین :دی خطمو بیمصرفا قطع کردن بعلللللت بدهی هنگفت اینترنت اونترنیت همه ترنتا فعلا قطع بید خواهر از خط خونه همه که عمرا جرات کنم وصل بشم :دی


چه دورانی هیییییی
زمونه ما که علوسک ملوسک نبود مادر ما هم که عقده علوسک همش گیس این دختر عموهامونو میکشیدیمو جیغشونا در میاوردیم =)) آخه من پسر بودم فقطو 3تا دخمل عموی همسنم =))

نمیگم برگیردیم به طفولیت ولی زیر 20 سال خوبه از 22 که رد بشی همه دربدریا عالم میخوره تو سرت مشکلات بخای یا نخوای از سرو کولت بالا میرن چون داری بزرگ میشی دیگه همه فکر میکنن نیازی به حمایتشون نیست بچه دیگه بزرگ شده خودش عاقله میفهمه

سلام موشیییی
ای بیمصرفا!
نچ نچ نچ ! (:
بعععلهههههههههه ! خدا بده برکت! ((=
آخی .. ما داشتیم از اصفهون برمیگشتیمااا یه آقا پسری بود همون بالای بیست !‌ سرشو میذاشت روی شونه ی مامانش میخوابید ..نمدونید عجب صحنه ای بود .هووجوو بچه ننه گی ازش میبارید!!!

آقا موشه یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ب.ظ


مرجانیییییییی تقصیر من نییییییییییی
این لوازم بهداشتیه مای ب بی تقلبی داد وگرنه عمرا این یوسی نم پس میداد =))
تازه رفته تو کوچه از پسر صغرا خانوم یاد گرفته رو سر بچها جیش میکنه

بنفشه خیلی نامردی بیمعرفت کجایی یهو سراغی نگیری آ

کیف حال باقی بروبچ چطوره ؟؟؟؟؟
خوشحالم که دباره خونمون شلوغ پلوغ شده


مونا نمیری الهی کامنتای خودتم جواب میدی =)))

برمیگردیممممممممممم

تقصیره خودته دادا!
تقلبی کدومس ! این یوسی تقلبیه س! خدا منو بکوشد! ( این الان لهجه ی اصفهانی بود!)
کیفشون کوکه س!
منم همین طوراا !
مگه خودم آدم نیستم دادا!

آقا موشه یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ب.ظ

راستی
.
.
.
.
.
.
.
.
'سحر' سلامتون رسوند دلش واسه همه تنگ شده امسال کنکوری شده
ننه این سحلی رو خیلی بزرگش کردیم یهوئی :دی
فک کن قورباغه ببره تو کلاس واسه استاد

:دی :دی :دی :دی :دی :دی :دی :دی :دی
این :دی ها حسن نیت سحر بید :دی

ها؟
سحرررررررررررر؟ کنکووووووووووووووووررررررررررر؟؟؟ منو بگیر!
سحر مثل اینکه از من کوچیک تر بود ! چطوری امسال کنکوری شده س؟
مطمئنی موشک؟؟

یوسف سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:53 ب.ظ

موشی خیلی موشی!!

تو هم خیلی خرگوشی!

سلی چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

اهم..

مگه خواستگاریه؟ اوهوم ..اهم میکنید!!! یاده روز خواستگاری خواهرم اوفتادم ((=

یوسف چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ

اوهوم..

آهان!

حیتا پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ

پیشده...

کی پیشده؟

سلی پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ب.ظ

دیرین دیرین دیرین دیرین دیرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین دیری دیری

جان؟‌

سلی پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:55 ب.ظ

فرزاد جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ http://petti.blogsky.com

این که زدی این یعنی چه؟

سلی جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ

یغنی فرزاد با این کامنت دادنش منو کشته....
مردددددددددددددددددد

یوسف شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:03 ق.ظ

کی این جا کونکوری بود؟؟زود بیاد بگه قبول شده یا نه!!

سروناز یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ

من آمده ام وای وای من آمده ام
عشق فریاد کند من آمده ام که ناز بنیاد کنم
من آمده ام
واااااااااااااااااااااااای
سلااااام خوبین همه
دلتنگ بوووووووووووووووووودم
وایییییییییییییییییی همه هستن که
وایییییییییییییییییییییی
دوستوووون دارم

خوش آمده ای وای وای !!
اوووووووووووووووووووو! یسسسسسسسس!
سلام عزیزم
خوبیم همه یا بعبارتی همه خوبیم! :دی
الهیییییییییی
واییییییییی آره هستن!
وایییییییییییییی
هووجو ما!

سروناز یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ق.ظ

سیلام مونا جون م که باز تونستم ببینمت مونا جونم
خوبی
من هم از از این کارا زیاد می کنم ولی خب عرسکای من مال همچین گذشته هم نیستن
خوشحال

سیلام سروی جون منم هووطور!
شما خوب باشید منم خوبم!

حیتا یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ق.ظ

سلام سروی جونم
دل ما هم تنگیده بود برات.

(:

سروناز به امین دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ق.ظ

سلام داداشی من
کجایی تو
من خیلی وقته ندیدمت
دلم تنگییییییییییییییییییده واست
یه عالمه
یه دنیا
یه...

اووووووووهههه
چه قدر ابراز احساس!
حسودیم شد! (:

سروناز به عمه جون دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ق.ظ

الهی قربون عمه جونم برم
من دوباره عمه شدم
دوست دارم عمه حیتای من

من عمه نمیشم سروی! خاله میشم!

حیتا دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ

آهاااااااااااااااااااییی!
چرا دوباره همه خوابیدددددددددددددن!!!!!!!
پاشین عمه حیتایی چش براهتونهههههههه!
یکی بآپه تا بقیه بیدار شن.
بجون خودم من هر چی به آی کیوم فشار میارم موضوع واسه نوشتن ندارم! تازشم میدونین که سوات درس حسابیم ندارم.
آخه عمه پیر شکسته مکتب رفته نه مدرسه!

پاشین بچه هاااااااااا

هان؟
نه ! ما خواب نبودیم (سوتتت)
الهیییییی
وااااا خواهر ! این چه حرفیه.شما ماشالا با سواتی ! ما بی سواتیم!
عمه جون جوون( جوان!) نشکسته! سرونازم آپ کنه بعدش خودتی!
منتظریم!
پاشید دیگه ! ایشششششششششششششش

حیتا دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:04 ب.ظ

من نگرانم !
اغتشاشگرا این سربازای باتوم بدستو نابود کردن؟؟
کجان پس؟!!!!!!!

چرا؟
مگه سرباز باتوم بدستی در کار هست ؟(به قول مرجانی هه! )
الان من یه سوالی برام پیش اومده :
اغتشاشگرا هموون خس و خاشاکن ؟ بععععععد خس و خاشاک همون اغتشاشگران ؟ اونووقت گرد و غبار تهران و اینا همون خس و خاشاکن که اغتشاشگرن؟ یا همون اغتشاشگران که خس و خاشاکن؟ =)) =))

حیتا دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ب.ظ

اصلا نوبت توا سروناز.زود بآپ. یه وقت نگی نه !
میگم مرجانی و گیگیلی موش بندازن تو رختخوابت هاااااا

راست میگه.
نههههههههههههههههههههههههههههههههه!

[ بدون نام ] دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:29 ب.ظ

سروی زود آپ کن وگرنه عمه حیتا میگه مرجانی منو بندازه تو رختخوابت

((= ((=

آقاموشه دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ب.ظ

بالایی من بیدم

دادا خوش بیدی!

آقا موشه دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ب.ظ

آی عجب درد بدیه این بی نتی

سلام سروی چطوری ؟؟؟
کوشی پس گفتی من اومدم وای وای من آمدام وای وای :دی

این امین و داش رضا کجان اونوخ ؟؟

عمه حیتا من همیشه از دست تو افسرده می شم یهو یه سراغی نگیری از ماها


آقا امروز عقد پسر عمومه من این بغل یه کافی نت پیدا کردم گفتم بیام یه احوالی بپرسم
نیست میگن اصفهانیا حسابگرن !!!!

آی گفتی !
خوش آمده ای های های! ((=
نچ نچ نچ ! افسرده شدی موشک؟ الان قرص اعصاب میدم بهت! آرامبخش! توپ توپ میشی :دی
مبالکه ایشالا ! دیروزم تفلد خواهر من وود!

آقا موشه دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:36 ب.ظ

شحلی سال دیگه کنکور داره الان داره میخونه میخواد واسمون از این مدال پدالا بیاره اول بشه :دی

اوه یس!

حیتا اختصاصی به موشی سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ق.ظ

سلام حاج آقا
چطورین؟خوبین؟خوشین؟خانواده خوبن؟بچه محلا چطورن؟از اصفهون چه خبر؟...(این احوالپرسی طویلو کردم که افسردگت درمون بشه عمه!)

میگم موشی! نمیشه یه اسم دیگه واسه خودت انتخاب کنی.لااقل من با یه اسم دیگه صدات کنم؟
آخه هرکاری میکنم نمیتونم با موش جماعت و گربه جماعت رابطه برقرار کنم!!

حیتا سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ق.ظ

کجایین پس؟هنوز خوابین؟
مرجانی؟یوسی؟سلی جون؟مونایی؟سرباز باتوم بدست؟فرزادی؟سرویییییی؟
کوشین پپپپپپپس؟
واییییییییییی از دست شماها

نه عمه جون
چهارمی : حاضر!
هویجاییم!
خونتو کفیث نکن عمه جون (من عمه ندارم عمه هم نمیشم!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد