« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

عکس خونه ما

 

سلام خب این عکسای ماست دیگه 

توضیح هم یه سریشون دارن 

یه عکسی هست که یه خونه است. 

اون نمای بیرونی خونه ماست. اون دوتا پرنده که دارن پرواز می کنن هر دوشون کلاغن!!فقط

آقا رضا رنگشون کرده که جای قناری بفرشدشون ولی در موشی در خونه رو باز گذاشته در رفتن.

اون میمونم مال یوسفه که جو گرفتدش و آبیش کرده. نرده ها رو هم من و مونا رنگ سلی رنگ

کردیم. یه عکس دیگه هم هست که نمای داخلی خونست!!!! فک کنم لازم نییی که بگم اتاق

کیه!!

 

برای دیدن عکسها در سایز بزرگتر روی هر عکس کلیک کنید



داستان شاذه کوچولو رو تا به حال خوندین؟

یه قسمتی هست که وقتی خوندمش نا خودآگاه اشکم سرازیر شد! اونو براتون می نویسم اینجا :

روباه گفت: -سلام.
شهریار کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: -سلام.
صداگفت: -من این‌جام، زیر درخت سیب...
شهریار کوچولو گفت: -کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: -یک روباهم من.
شهریار کوچولو گفت: -بیا با من بازی کن. نمی‌دانی چه قدر دلم گرفته...
روباه گفت: -نمی‌توانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده‌اند آخر.
شهریار کوچولو آهی کشید و گفت: -معذرت می‌خواهم.
اما فکری کرد و پرسید: -اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -تو اهل این‌جا نیستی. پی چی می‌گردی؟
شهریار کوچولو گفت: -پی آدم‌ها می‌گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -آدم‌ها تفنگ دارند و شکار می‌کنند. اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش می‌دهند و خیرشان فقط همین است. تو پی مرغ می‌کردی؟
شهریار کوچولو گفت: -نَه، پیِ دوست می‌گردم. اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: -یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است.
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: -معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هر دوتامان به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو واسه من میان همه‌ی عالم موجود یگانه‌ای می‌شوی من واسه تو.

شهریار کوچولو گفت: -کم‌کم دارد دستگیرم می‌شود. یک گلی هست که گمانم مرا اهلی کرده باشد.
روباه گفت: -بعید نیست. رو این کره‌ی زمین هزار جور چیز می‌شود دید.
شهریار کوچولو گفت: -اوه نه! آن رو کره‌ی زمین نیست.
روباه که انگار حسابی حیرت کرده بود گفت: -رو یک سیاره‌ی دیگر است؟
-آره.
-تو آن سیاره شکارچی هم هست؟
-نه.
-محشر است! مرغ و ماکیان چه‌طور؟
-نه.
روباه آه‌کشان گفت: -همیشه‌ی خدا یک پای بساط لنگ است!
اما پی حرفش را گرفت و گفت: -زندگی یک‌نواختی دارم. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ی مرغ‌ها عین همند همه‌ی آدم‌ها هم عین همند. این وضع یک خرده خلقم را تنگ می‌کند. اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پایی را می‌شناسم که باهر صدای پای دیگر فرق می‌کند: صدای پای دیگران مرا وادار می‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای مرا از سوراخم می‌کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن‌جا آن گندم‌زار را می‌بینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی‌فایده‌ای است. پس گندم‌زار هم مرا به یاد چیزی نمی‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می‌شود! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می‌اندازد و صدای باد را هم که تو گندم‌زار می‌پیچد دوست خواهم داشت...

خاموش شد و مدت درازی شهریار کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: -اگر دلت می‌خواهد منو اهلی کن!
شهریار کوچولو جواب داد: -دلم که خیلی می‌خواهد، اما وقتِ چندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در آرم.
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند می‌تواند سر در آرد. انسان‌ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست... تو اگر دوست می‌خواهی خب منو اهلی کن!
شهریار کوچولو پرسید: -راهش چیست؟
روباه جواب داد: -باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من می‌گیری این جوری میان علف‌ها می‌نشینی. من زیر چشمی نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هیچی نمی‌گویی، چون تقصیر همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبان است. عوضش می‌توانی هر روز یک خرده نزدیک‌تر بنشینی.

فردای آن روز دوباره شهریار کوچولو آمد.
روباه گفت: -کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می‌شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش‌تر احساس شادی و خوشبختی می‌کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می‌کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختی را می‌فهمم! اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیزی برای خودش قاعده‌ای دارد.
شهریار کوچولو گفت: -قاعده یعنی چه؟
روباه گفت: -این هم از آن چیزهایی است که پاک از خاطرها رفته. این همان چیزی است که باعث می‌شود فلان روز با باقی روزها و فلان ساعت با باقی ساعت‌ها فرق کند. مثلا شکارچی‌های ما میان خودشان رسمی دارند و آن این است که پنج‌شنبه‌ها را با دخترهای ده می‌روند رقص. پس پنج‌شنبه‌ها بَرّه‌کشانِ من است: برای خودم گردش‌کنان می‌روم تا دم مُوِستان. حالا اگر شکارچی‌ها وقت و بی وقت می‌رقصیدند همه‌ی روزها شبیه هم می‌شد و منِ بیچاره دیگر فرصت و فراغتی نداشتم.

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگیرم.
شهریار کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: -همین طور است.
شهریار کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازیر می‌شود!
روباه گفت: -همین طور است.
-پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.....

خب اینجوریه دیگه. الان قضیه ما هم مثل ایناست. اگه دقت کنین می بنین که دیگه ما هم شدیم اهلی و رام همدیگه. من که اینجوری ام. حالا هر وقت یه جایی موش ببینم نه تنها ازش نمی ترسم بلکه کلی ذوق می کنم و دلم می خواد بگیرمش. هر جا اسم هر کدوم از بچه ها رو می بینم به هوای اینکه یکی از شماها باشین دقیق میشم ببینم چیه و چی نوشته!!! هر کدومتون. اگه یه نفر بکه من غریبه ام یهو بر میگردم  ببینم کیه!! اسم پسر خاله ام امینه وقتی می بینمش ناخودآگاه لبخند میزنم!!(از من کوچیکتر هاااا). روی همه و همه اسما حساسم. حتس روی اسم شهر هاتونم حساس شدم!

اگه بخوام تک تک رو اسم ببرم و بگم که همه میزنین پس کله ام و بیرونم می کنین که!!!!

من دیگه از این به بعد عمرا لواشک و مربای توت و گیلاس بخورم!!!!!!

همین دیگه!!!

خب منم سرونازم خواهر کوچولو. ته تغاری نیستم اما خواهر کوشولوام ! 19 سالمه .دارم خیر سرم درس می خونم تا بشم خوره کامپیوتر البته الانم کم خوره نیستم

 از جنوب کشورم. اونجا که گرما بیداد می کنه، بندرعباس.

یعنی الان باید از روحیاتم هم بگم؟؟؟؟؟؟

نمی خواد. هر کی سوال داره بپرسه جوابشو میدم.

فقط اینکه خیلی دوستای اینترنتیمو دوس دارم. خیلی زیاد!!!!!

نظرات 187 + ارسال نظر
یوسف دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ب.ظ

آقا واسه ۱۳ بدر یه وانت دربستی گرفتم با دیگ و قابلمه و پتو می ریم روستای ممل آباد بالای کوه با رقص محلی صفا می کنیم!!!

نگین دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:16 ب.ظ

یوسف این آقا وانتی زنگ زده بود خونه ... شماها نبودین هیچکدوم
گفت بهتون بگم بیشتر از ۵ نفر نمیذاره ته ماشین باشن !!

چیکار کنیم حالا ؟

فچ کنم یه وانت دیگه هم میخوایم !!

خرموشناز دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:37 ب.ظ

سلام من اومدم عید همتون مبالک مصخوصا مال سروی چونم و نیلو جونم سرو ناززززززززززززز خوبی ببشخید اصفهان بودم براتونم گز اوردم
سروی جونننننننن خوشمل نوشتیااااااااا

خانم معلم دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:41 ب.ظ

ممنونم که عکسمو کشیدییی خوشحالمممممممممممعین خودمه بوسسسسسسسسس مرسی
فدای دستاتتتتتت

سلی دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:56 ب.ظ

وای فردا ۱۳ بده؟چه زود گذشت عید؟

مرجان به خرموشی دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ

سلام خرموش موشی جونم موش بخورتت عیدت موبالک

این صمت آقای منو ندیدی ؟

سلی به مرجان سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:31 ق.ظ

چرا مرجان من دیدمش..:دی
تا یا عت پیش داشت پشت همین خونه یه کارایی میکرد

سروناز سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 ق.ظ

سلام سلام
به به به به به به به به ( همون مهران مدیری)
خوبین هممممممممممممه
الهی من الان در حال گره زدن هرچی سبزه وگل و درخت و همه چی ام.
حتی این دوتا نخل نو حیاطمون رو هم به هم گره زدم یعنی اثر داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وانته دویومی کوووووووووووووو منم می خوام بیام. هی هی اگه منو ننبرین به بابا دراکولا می گم بیاد همتونو بزنه. ناسلامتی من دختر نازشم
خانم معلللللللللللللللللللم مدرسه که تعطیله شوما اومدی چیکار؟ مشقای نوروزی رو خانم من نوشتماااااااااااا ولی خب خب این پارش کرد!!!! راس می گم بوخودا
یوسف با ادب می شود!!!! به خدا نگو که کت و شوار و کراوت پوشیدی که اصلا نمیشه
تو همیشه همین شکلی هستینهایتش هم این شکلی
خرموشیوووووووووووووووووووووو ای ول پبر بغلم بینم

سروناز سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:01 ق.ظ http://sarv-e-naz.blogsky.com

موشییییییییییییی
کوجاییییییییییییییی بابا عید تموم شد رفت!!!
بیا دیگه
مردیم تو خونه از بس دیوارا رو نیگا کردیم
روزبه توهم زود بیا بنوسی اینجا

سروناز سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:09 ق.ظ

ساسا خانوم راستس راستی جنوبی تو؟؟؟

بنفشه سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:30 ب.ظ

بابا نمیخواین اپ کنین؟؟؟

الان ترشیده ها معلوم میشن ها
اونایی که رفتن بیرون تا سبزه گره بزنن بختشون باز بشه
ای ترششششششششششششششیدهها


مرجان بابا اونی که داری گره میزنی درخته نه سبزه
یوسف بسه بابا تمام استادیوم ازادی رو گره زدی



داش رضا بفرما گره

موشی کم سرک بکش تو بساط مردم
چقد شیطونی میکنید شماهااااااااا

یه کمی از من یاد بگیرید ببینید وجدان کاری چقدر بالاس





ایشالله نحسی از همتون دور، بختتون باز ، عمرتون طولانی و دلتون خوش باشه


یوسف بابا آبرومونو بردی
من که گفتم بدقولم
اما برات میفرستم به جون مامانم قول میدم
خودشو پیدا کردم اما دیسکتشو نه
باید برم همونجایی که تایپ کرده نسخه ثانی بگیرم با مشخصات تو

مرجان سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:04 ب.ظ

منو صمدی سبزه گره زدیم

صمد آقا همسایه سمت چپیتون سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:09 ب.ظ

مرجان تو که هرچی سبزه گره زدمو که گره هاشو باز کردی

گیشینگگگگ زدم پس کله مرجان

مرجان سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:10 ب.ظ

هااا

مرجان به بنفشی سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام بنفشیم

امروز منو صمت سیزده رو با هم به در کردیم

مرجان به سلی سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ب.ظ

مرسی که صمدی رو بهم نشون دادی

سلی چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:57 ق.ظ

اه پس کو آپ؟
میام میزنمتوناااااااا

آقا صمد همسایه سمت چپیتون چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:07 ق.ظ

مرجااااااااااااااااااااااااااان
بیا نجاتم بدههه
پلیس منو گرفتههههههه
مرجااااااااااااااااااااااان
شترق
(پلیس زد تو سر صمد)
میگن به جرم تخریب محیط زیست یه حبس ابد محکوم شدم!!
مرجااااااااان!! دیدم گره زدن فایده نداره! با ماشین چمن زنی رفتم روش!!
مرجااااااااااااااااااااان

یوسف چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ق.ظ

آی بنفشه خدا خیرت بده..
می گم مرجان خودشو به صمدآقا گره زده!

سروناز چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 ق.ظ

پس این روزبه کوجااااااااااست
زود بیا دیگه

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:10 ب.ظ

سلی به صمد چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:25 ب.ظ

مرجان نمی تونه برات کاری کنه...
عاشق شدن همین بد بختی ها رو هم داره دیگه...
ای روزگار

مرجان به صمد آقا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:05 ب.ظ

رفتی زندان ؟ چه هیجانی

صمد آقا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 ب.ظ

مرجان چرا دیگه به من کم محلی می کنی آخههه این دل من نازکهههههههههههههههه
این همه زحمت کشیدم سبزه گره زدممممممممم تا پیشم باشییییییییییییی عشقیییییییی

بی بی کلثوم چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ب.ظ

صمد آقا این ملجان شوور داره ها!!..بیا منو بگیر

توماس چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ب.ظ

ای زلیل بشی میسیز ملجان..

او ول آبی هارو ول کرده چسبیده به ای ول آبی ها!!!

آلبالو چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 ب.ظ

آی لاو یو گیلاس!!

مرجان به بی بی کلثوم چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:33 ب.ظ

اون جد و آبائت شوور داره بی تربیت چرا فحش میدی

مرجان به صمد آقا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:34 ب.ظ

اصلا من باهات قهرم هی دعوام میکنی میرم با توماسا

یوسف پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:14 ق.ظ

می گم این نوشته های خاکستری کوچولو زیر اسم نویسندگان چه باحاله!!آبجی جون از اونا واسه منم بنویس!!

یوسف پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ق.ظ

ننه آمنه فعلا رفته دنبال کارای من..به نمایندگی از ننه خودم به فلک می بندمتون!!اما خودمونیم ها..چه آپ این جا بی نظم شده!هر چند پیش میاد دیگه..

سروناز پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:07 ق.ظ

یوسف به دل نگیر تعطیلته دیگه
من همیشه میگم ایییییییییینهمه تعطیلی واسه کشور بده ببین اثراتش تا یه وبلاگم کشیده شده
عمه حیییییییییییتااااااااااااااااااا
دلم برات یه ذره شده بووووووووود
بوس بوس عمه جون
راستی مرمر خانومی چرا اسم ندا رو ننوشتی ؟
در ضمن مگه شهرزاد نگفت من نمی نویسم؟؟؟
من گیج شدم

یوسف پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:06 ب.ظ

ای بابا سروی این تهطیلااات که خوفه..این مملکت روزای کاریش هم تعطیله!!!!من می گم تکلیف نویسندگان اضافی هم معلوم بشه..آخه خیلی ها انصراف دادن!!

ندا پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ب.ظ

چقدر خوبه که همه چی و همه کس سره جاشه و ما هم زیادی خوشیم
عارضم خدمت هیت مدیره محترم
شهرزاد خبر داده که نمینویسه
اگه تا فردا روزبه هم ننوشت من مینویسم
چون مهلت روزبه هم تموم شده
درسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من فردا عصر اگه عمری بود آپ میکنم
فعلا

سلی پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:12 ب.ظ

مرجان پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:12 ب.ظ

انگاری تهدیدم کارساز بود

ر و ز ب ه جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:12 ق.ظ




دستااااااااااااا بالااااااااااااااا

من اومدممممممممممممممممم

کسی جای من به روز نمی کنه
نوبت شهرزاد هست نه من که :::

من به نوبه ی خودم به روز می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد