« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

تو را من چشم در راهم

به نام خداوند دوستی ها

سلام سلام صدتا سلام

حالتون خوبه؟ نمی دونم چرا این موشی ورپریده به من گفت که امروز ظهر آپ کنم ! منم تا از مدرسه اومدم دویدم به سمت کامپیوتر!
اول در مورد خودم بگم چون باید به خواسته خودم احترام بذارم!
اسمم مونا ( مطمئنم نمی دونستید!) ۱۷ ساله .متولد ۱۹ دیماهم.داداش ندارم ( متاسفانه) حسرتشو خیلی می خورم.ولی یه خواهر دارم که از خودم ۵ سال بزرگتره.مامانم و پدرم رو خیلی دوست دارم و فامیل اونها رو و توی زندگی روزمره ام یادم نمیاد کسی با من مشکل داشته باشه یا من با کسی!
دختر بسیار حساسیم و اطرافیانم بهم میگن خیلی مهربونم دیگه مثلا یکی گریه کنه انقدر بهش گیر میدم که گریه نکن جونه من گریه نکن! که از زندگیش سیر میشه و یه دفعه از خنده ریسه میره! دوستای خوبی داشتم ولی همشون به نوعی بی وفایی کردن و رفتن.به جز یکیشون!

از غرور ، بی وفایی ، سنگدلی،‌ متنفرم و عاشق محبتم.( مثل همه)
همه غیر از خواجه حافظ شیرازی میدونن که من خیلی پزشکی رو دوست دارم یا کلا رشته های علوم تجربی رو.( اونم الان فهمید!)

زود جوشم، آدما رو دوست دارم، احساسشون رو خیلی زیادتر از خودشون.

دلم برای آدمایی که از خودشون فرار می کنن و می خوان ادای دیگران رو دربیارند میسوزه! همیشه توی مدرسه دوستام نمی تونن درکم کنن و من عین مامانا می مونم توی کلاس! راز نگهدارم. نمی تونم مثل بقیه عصبانیتم رو نشون بدم اصلا وقتی عصبانیم کسی نمی فهمه!!!!! و بچه ها و اطرافیانم بهم میگن خیلی آروم هستی.ولی من آرامش رو در همه جا نمی پسندم.

عاشق اعتقاداتمم .اون چیزیه که از من یه انسان میسازه! و فکر می کنم اگه اعتقادات دینیمو نداشتم هیچی نبودم.

با مملکت کاری ندارم.هرچند واقعا وضع کشورما تاسف باره.ولی سعی می کنم  دینمو از سیاستهای امروزی غیر قابل تحمل جدا کنم.هرچند اگه سیاست و دین واقعا در یک راستا حرکت کنن منم باهاش همراه میشم. می دونم خیلی ظلم هست و اون روی زندگی ما تاثیر داره ولی در حال حاضر نمی تونم کاری برای وضعیت وطنم انجام بدم به جز دعا.

اما توی وبلاگ: دوستای خوبی دارم، دوستای گل و مهربون .این دنیا رو دوست دارم.چون محدودیتهای دنیای حقیقی رو نداره انقدر خواهر و برادرای خوب و ماه دارم اینجا که حساب نداره. ننه آمنه و داداش کوچیکه هم که جای خودشون رو دارن!!!!( حالا هی بگید پاچه خواره داداششه) انقدر غیبت نکن خواهر!!! خب قراره شاسخین بخره برام!!!!

چی بگم دیگه دوستتون دارم.

امیدوارم همیشه در همه سختیها و شادیها کنار هم باشیم.با خنده های هم بخندیم و با گریه هامون گریه کنیم.جای عشق و مهربونی توی دلامون پر بشه و نیاد اون روزیکه جاش توی دلامون خالی بمونه.

اینم تقدیم یه همه شما عزیزان :
تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم ، شباهنگام

که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم،
تو را من چشم در راهم.

شباهنگام، در آن دم، که برجا، دره ها چون مرده ماران خفتگانند،

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام،
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم،
تو را من چشم در راهم.

نیما یوشیج

نظرات 125 + ارسال نظر
سارااااااااااااااااااااااا پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ب.ظ




من مرد تنهای شبم


یک صورتک هم بر چیزم... :دی لبم نه ها...کف پام =))

نگین خطاب به موشی پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 ب.ظ

موشی من نفهمیدم
خونه خودتونو داری رنگ میزنی
یا خونه اینجارو ؟

گیلاس جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ق.ظ

سارا جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:32 ق.ظ

آخیییییییییییییی


الهی بگردمت من موناییییییییییییییییییی



اسیس دلللللللللللللللم


یهویی به دلم خیلی نشستی


ابراز احساسات من رو میبینین تروخدا!!

آخیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی تر
خدا نکنه
مر30 سارا جون!
احساسات منو جریحه دار نکن!!!! انقدر!
وای چه خوب!
کجای دلت؟
آره!

سارا جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:16 ق.ظ



مونا چه مرهبونه...


قدر من رو میدونه؟
نمیدونه؟
بعدا میدونه؟
شما چه فکر میکنید؟!

آخیییییییییییی
معلومه که قدر تو رو میدونه.
عسیسم!
بووووس

گیلاس جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:31 ق.ظ

سارا برو بخواااب

خوابت میاد داری چرت و پرت میگی

*حضرت عشق* جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

همه لا لا

الا ماااا

گیلاس جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ق.ظ

نوچ داداشی

خرموشناز جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:37 ق.ظ

[ بدون نام ] جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:58 ق.ظ

پاشین دیگه کجاییین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ندا جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ق.ظ http://www.daftarezendegi.blogsky.com/

سلام صبح همگی بخیر
خوبین همگی ؟
راستی آخر هفته رضااا پیداش میشد
کسی خبری از رضااا نداره ؟؟؟
ــــــــــــ
خوش باشین

[ بدون نام ] جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:31 ق.ظ

پا شدین؟؟؟؟؟؟

آقا موشه جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:45 ق.ظ

هی صب بخیر

نگینی خونه خودمونا رنگ میزنم اینجارو بیخیخی پس کجایی بدو بیا کومک کن دیگههههه

هی توتی دسمالتو ببند به سرت با بچها بیاین خونه ما رنگ بزنیم


مونا داداش میخوای چیکار بیا یکی دارم میدمش به تو


امیر جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.sahel2007.blogsky.com

خیلی خیلی خوشحال شدم که یه همچه جمع صمیمی ( و خل و چل ! ) رو دیدم !
برای تک تکتون آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم از این صمیمت زیاد خسته نشین یه وقت و بخواین یه تنوع ایجاد کنینو شروع کنین به جون هم بیوفتین !

در هر حال امیدوارم مثل صاایران (سابق !) هر روز بهتر از دیروز باشین !
سلام !
فهلا

سلام آقا امیر!
حالتون خوبه؟
وا؟ با ما بودی؟ ما دیگه کارمون از خل و چل گذشته!
مرسی ما هم همین طور!
به جون هم قبلا افتادیم××××
خیلی ممنون که به خونه شلوغ و پلوغ ما سر زدید.
گیگیلی اون دمپاییتو از رو مبل بر دار.مهمون داریم!!!
داداش رضا کوشی؟
کم پیدایی.بهتره بگم ناپیدایی!!
فهلا

سارا جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:39 ب.ظ

اتل متل توتوله

یه گیلاسی کتوله

نه مو داره نه دندون

=)) خری داشت اسمش هلندون =))


گیلی خوشم میاد مث من شب زنده داری و روی روزبه رو کم میکنیم

مایک..(اصغر نه ها) جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:40 ب.ظ




مایک هستم از اف بی آی....


زوذ باشین لو بدید صمد کجاست؟


با رضا میخوایم بریم ترورش کنیم

کارگردان جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:43 ب.ظ




وقتی که همه میمیرند

فیلمی از سارا مرجان پناه

مهتابی خانوم جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:29 ب.ظ

میگیرم میزنمتون هاااااااااااااااااااا


شماها کجایین خووووووووووووب؟

قطره جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام عزیزم...
تو بهترین و شیرین ترین سالهای عمرت رو می گذرونی ...
امیدوارم موفق باشی.

علیک سلام قطره جونم
راست میگی؟ ولی خودم این احساسو ندارم!
منم امیدوارم!

مرجان جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ب.ظ

معلوم هست اون موشی و یوسف و بنفشه و امین و رضا و گیلاسه ورپریده کدوم قبری رفتن ؟



وایییییییییی

الفرارررررررررررر

نیلوفر جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:11 ب.ظ

الو الو...کسی صدای منو داره؟
من هنوز غیبتم ها...یعنی غایبم...
فعلا بایییییییی

توت کوشولو جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:21 ب.ظ

میسی مونایی مرهبونی از خودته :دییی

ها موشی مو خا آمادوم ننه !! یه دسمولوم بستوم به سروم ای هوا میبینی والا !! حالا کوجیه باس رنگ کونوم؟؟؟

به شرطی با ت همکاری میکنم که بذاری هر غلطی دلم خواس .... نههههههه.... ببخشید آی مین هر رنگی دلم خواس بزنم قبوله ؟؟؟

په بزن قدش داش مو شرو کردوم :دییییییی

فرزاد شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:23 ق.ظ http://petti.blogsky.com

زر زر یعنی همون فک زدن دیگه !

فرزاد شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ق.ظ http://petti.blogsky.com

کدوم صفت؟!

مونا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ق.ظ

سلام
واقعا که کامنتاتون به صد نرسیده!!
کجایین. تا صد به بالا نشه من نمیزارم کسی بآپه ها
گفته باشم
این سلی و گیلاس که همیشه اینجا بودن.
به جز موشی داداش امین، آقا رضا، یوسف، بنفشه ورپریده!!!
کجایید؟


نیایند باهاتون قهر می کنم ها!

مونا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:37 ق.ظ

داداش فرزاد چرا با خودت درگیری آخه؟
کدوم صفت چیه؟
توضیح بده.
انقدر چشم و چالتو در نیار!
بگو چی می خوای من جوابتو بدم

[ بدون نام ] شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:40 ق.ظ

این سروی ور پریده تر چی؟
اون کجاست؟
موشی منم می خوام بیام رنگ بزنم!
فقط کجا باید برنگم؟
وااااااا
این دستمال بی کلاسا چیه بستین به سرتون
؟؟
البته اگه لازم باشه نم استفاده می کنم.

مرجان به یوسف شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:50 ق.ظ

از وسط نصفت میکنم آخه خل و چل کیو تا حالا دیدی که با لاک ناخن فشفشه و ترقه درست کنه ها ؟ همه لاکهامو حروم کردی بی تربیت ! حرومت میکنم

مرجان به موشی شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ

من که میدونم همش زیر سره توئه شمپته کته کله اس ایشاا... سقط بشی موشی

مرجان به گیلاس و سارا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:52 ق.ظ

زود بدوئین بیایین یه عالمه اکلیل و باروت خریدم واسه فشفشه (یهنی صمد برام آورده ) بریم آتیش بازی ! صمدم میخواد بیاد

بدویین

مرجان به نیلوفر خانوم شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام نیلو خانومی خیلی خیلی خوش اومدین صفا آوردین ببخشین که یخچالمون خالیه نمیشه درست و حسابی پذیرایی کرد ازتون

قربونت

mona شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:07 ق.ظ http://myblueweb.blogsky.com

سلام بچه ها
من توی آسمان آپم
بدوییییییییییییییییییییییییییییییییییییید

ندا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ق.ظ

چیزی شده ؟ اینجا چرا اینقد سوت و کوره
نکنه همه رفتن ددر
ببینم برای چهار شنبه سوری چیزی تو بساطتون دارین/؟؟؟
من که رفتم بخرم چیزی گیرم نیومد
هنوز پیداشون نشده نیدونم چرا
ببینین چه مردایی داریم
نشستن خونه اونوقت من باید برم دنبال وسایل آتیش بازی
این رضای خوش غیرت هم که جیم شده باز
آهایییییییییییییییییی
موشییییییییییییی
یوسففففففففف
روزبهههههههههههههه
رضاااااااااااااااااا
فرزاددددددددددددددددددد
با شماممم پاشین برین بخرین
من فشفشه میخوام از اون بزرگ بزرگا که هفت متر هوا میره و همه جا رو نورانی میکنه
البته لازم به ذکر هست با وجود این همه دختر خوشکل تو خونمون زیاد هم نورانی نشد نشد هودمون همه جا رو منور میکنیم
یا الهههه تنبلا پاشین که کلی کار داریم
راستی میدونیین خیلی دوستون دارم
داداشای گل خودمونین دیگه
فعلا

ندا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:20 ق.ظ

برمیگردم ببینم چیا خریدین
منتظرممم هاااا

مرجان به ندایی شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:23 ق.ظ

تو هم بیدار شدی ندایی ؟ بیا فشفشه بازی گیگیلی بلده درست کنه

یوسف شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:48 ق.ظ

ندا جونم تو وبلاگ مرجان توضیح دادم اون سوتفاهم کذایی رو..دیگه نیومدم وبت چون حوصله کش دادن سوتفاهم ندارم.. :پی بوس بوس

مرجان جونم امسال به لاکای تو کاری ندارم..اما با جورابای بنفشه یه بمب هسته ای ساختم..اگه روز ۴شنبه سوری دیدی صدای انفجار اومدم و تو حوادث روزنامه چیزی گفتن بدون از عوارض جوراب بنفشه بوده..آخه فرمولش جدیده..با کمک خرموشناز به فرمولی رسیدیم که کل ایران رو ویران می کنه..این وسط بنفشه عنصر طلاییه..البته برای پرتاب این کاوشگر هسته ای نیاز به پرسونل قوی داریم که از بچه های این جا کمک می گیرم..بلاخره باید همکاریمونو با ناسا شروع کنیم..و اسم سازمان فضاییمون می شه جوراب طلایی!!

آقا واسه ۴شنبه سوری می خوام برم تو اتاقاتون هر چی چوب و تخت و کمده رو آتیش بزنم تا بلکه ۴شنبه سوری خوبی داشته باشیم..نیس خیلی پولداریم هر سال سرویس چوب خونه رو عوض می کنیم..حالا هم می خوام خونه رو اتیش بزنم تا ننه آمنه بره تو شهر برامون آپالتمان بخله!!

ندا به مرجان جونم شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ق.ظ

سلاممممم
میگم مرجان جونم به امید اینا بشینیم امسال باید جای فشفشه باد بادک هوا کنیم تو به گیگیلی بگو دست به کار بشه منم ببینم چی گیرم میاد
فعلا

ندا خطاب به همه شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:01 ب.ظ


من دلـم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوست هایـم بنشینند آرام
گل بگو
گل بشنو
هر کسی می خواهد ، وارد خانهً پر عشق و صفایـم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن ، شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بیرنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبـم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم : هم خونه ی من
خانهً ما اینجاست

پاشین تنبلا نزدیک عیده بتکونین دلاتونو
آهایییییییییییخانوماااا
آقایونننننننننننننننننننن
بجنبین دیگهههههههه
چقدر تنبلین شماهااااا[:S035

از ندا به یوسف شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ب.ظ

یوسف جونم
با اتاق من که کاری نداری
من سرویس اتاقمو دوست دارم آخه
برو سراغ اتاق رضااا و موشی و روزبه و فرزاد

خوبه هاااا وسایل چوبیشون قدیمیه خوب میسوزه قبول

رضا مشتاق شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:22 ب.ظ

سلامون علیکم و رحمة الله

عرض ادب و همین چاق سلامتی اینا به همه ی نویسندگان وزین و باحال خونه ی ما ...، از ندا خانم به ترتیب بگیر بیا پایین تا یوسف داداش .


رضا خطاب به مونا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ب.ظ

به به ... براوو خانم دکتر ... ع ج ب بیوگرافی توپ و جامع و مانعی...، آقا ...قابل توجه اونایی که هیچ رقمه پرونده رو نمیکنن.

مونا من یه داداش دارم به اسم محمد... معروف به مملی...خیلی آزار رسون و ویران گر هست ... ، ما اینو نمیخوایم ...، بیا یه ثواب کن و اینو به داداشی قبول کن ببر خونتون ...، خدا وکیلی حاظریم روش یه پولی هم بدیم ...، یه ماشینم میدیم... فقط یکی بیاد اینو به داداشی ماداشی قبول کنه ...
* * *
در هر حال امیدوارم موفق باشی و به قول امـام خـ...مینی : من جوان نیستم ولی آی الهی که قربون جونا بگردم

رضا خطاب به سلی شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:26 ب.ظ

آقا این برادر زاده حقوق دان ، روزنامه نگار و نویسنده من کجاست؟!
سلللی ...؟!
سسسلی...؟!
هو... هووووو.... کجایی عمو....؟!!

رضا مشتاق شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ

از دست مردا و آقا پسرای این خونه هم به کلی شاکی هستم.( قابل توجه مهندس موشی ، یوسف، امین و فرزاد و روزبه خان)

واسه چی این مرجانو به امون خدا ول کردین

چرا اجازه میدین این مرتیکه ی زاقارت و لندهور( صمت گاب داری) همینجوری آزاد این اطراف جولون بده و هی واسه این دختره لاو بترکونه...؟!

بابا پاشید بریم صمت و اصغر جیگرکیو شقه شقه کنیم بندازیم تو چرخ گوشت

آقا پس چی شد این غیرت فردین و قیصر

فرزاد خطاب به مونا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:33 ب.ظ http://petti.blogsky.com

مونا :
توی خونه ما گفت و گوی خوبی داشتیم .فهمیدم اون صفته که دوسش نداشتی نیستی!


حالا افتاد؟!

فرزاد خطاب به مونا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:35 ب.ظ http://petti.blogsky.com

حیف که آبجی خودمی اگه نه همچین میزدم تو مغزت که این شکلی بشی....
چرا؟!
خب همین جوری دیگه !

رضا مشتاق خطاب به ندا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:40 ب.ظ

عشق را وارد کلام کنیم...
تا به هر عابری سلام کنیم

چطوری ندا ... ؟!
اینو الان فی البداهه سمبل کردم در پاسخ به شعری که نوشته بودی

عشق را وارد حریم کلام نکن
تا مقدس بماند و جاویدان

شهر پر از نقاب داران است
تف به چهره های پوشالی

زندگی یک ایستگاه بیشتر نیست
هزار مسافر و خودرویی فرتوت

عابری شک نکن، دستفروشی بود
پس به هر دستفروش اعتمادی نیست
.
.
.
...بگذریم
http://alldaytimes.pochta.ru/flashcard%2FAfTeR+dIe.mp3

رضا خطاب به موشی و یوسف شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ب.ظ


آقا تو چندتا کامنت قبلتر خوندم که ندا گفته دخترای این خونه به دلیل خوشگلی بیششش از حد از فشفشه نورانی تر هستن.

* * *

یوسف داداش امسال کمد و تختو واسه آتیش زدن بیخیال شو

من میگم حالا که اینا نورانی تر هستن .... بهتر نیست که امسال چهارشنبه سوری یه چندتا از اینارو به جای بوته و فشفشه آتیش بزنیم ...
...ها...؟!
موشی تو نظرت چیه ...؟!
.....آتیش بزنیم...؟!

....
بسم الله ... اول از همه .. کیو...و ... آها ... اول خرموشنازو آتیش بزنیم

بعدن ... ب.. نه .. اها .. مرجان ... مرجان .... ، مرجان و ندارو به جای فشفشه آتیش بزنیم ( بسکه خوشگلن دیگه ) از اون فشفشه های سرخ و سفید و آبی میشه .

....
موشی ،فرزاد ... امین .. یوسف و روزبه ... نامردی نکنید دیگه ...یکی بره از باک ماشین یه چهار لیتر بنزین بکشه بیاره....

* * *

....
ها..؟!....کی گفت پسرارو آتیش بزنیم؟؟

والا ماها که خوووشگل نیستیم ... بی ریختیم ... یه باک نفت هم رومون بریزین بازم آتیش خوشششگلی از آب در نمیاد !!!!

( هیچ گرمایی هم به وجود نمیاد)

رضا خطاب به ...... شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ب.ظ

ای بابا....
شتر در خواب بیند پنبه دانه ... گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه
....
آخه کی جرات داره و یا عرضه داره که بتونه دختر جماعتو آتیش بزنه ...
...
یه عمره دخترا همش پسرارو آتیش زدن!!!!!!!!(...)

* * *

قبل از سر رسیدن نگین ...مرجان ... خرموشناز .. سارا و ندا ... بنده هرچه زودتر فرار کنم بهتره

به قول رفقا
الفررررار

نیلوفر خطاب به رضا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ب.ظ

برو دفترچه بگیر پرروووووووووووووووووو

[ بدون نام ] شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:02 ب.ظ

مونا خانمی از آشنایی باها ت خیلی خیلی خوشوقتم!!!
ببین من اگه عصبانی شم....
اصلا عین هم نیستیم!!! :))
خوبی چشم آبی؟
مرجان جونم بوسسسسس
یوسی خوبی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد