« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

روزگار کودکی برنگردد دریغا

 

ده بیست سی پونزده

هزار و شصت و شونزده

هر کی بگه شونزده نیست

هیفده و هیجده و نوزده و بیست !

خاله سوسکه خونه نیست

میخواد بره انگلیس

با

ما

شینه

نمره

۲۰      

من اول شدم

سعید : مرجان ! آخرشو اشتباه خوندی کلاهبرداره حرفه ای ! کلک زدی دوباره بخون !

مرجان : غلط میکنی ! همیشه همینجوری میخوندم ! چرا جر میزنی ؟

سعید : اگه راست میگی از میخواد بره انگلیس بخون دوباره ... دستت طرفه من بود  

مرجان : سعید جر زن ! جر زن ! ماماااااااااااااااااااااااااااااااان

سعید : زهر مار ! دیگه نمیذارم سوار دوچرخه ام بشی ... اون عروسکتو هم من یه چشمشو درآوردم

مرجان : خاک بر سرت ایشاا... بمیری

سعید : خب حالا گریه نکن مرده شوره صداتو ببرن ... تو اول !

مرجان : آخ جون ! خیلی هُلم بده برم اون بالا بالاها

سعید : دیگه غر نزن ! هرجوری که دلم میخواد هُلت میدم

مرجان : تندتر ! تندتر ! گفتم تندتر دیگه

سعید : ۱. ۲ ..۳ ... ۴ .... ۵.....۶ ...... ۷ ....... ۸ ........ ۹.........۱۰ بیا پایین نوبته منه

مرجان : نهههههههههههه ! یواش هُلم دادی قبول نیست

سعید : موهاتو میکشما ! خیلی جر میزنی ... بیا پایین دیگههههههههههههههههه

مرجان : نمیام نمیام ، سعید دیوونه ، تکون نده دارم میافتم ، ماماااااااااااااااااااااااااااااااان !

بابا : اگه گذاشتین یه بعد از ظهر مثل آدمیزاد کپه مرگمونو بذاریم ! .......... زود باشین برین تو اتاقاتون ببینم ... از امروز تاب بی تاب

-------------------------

یادش به خیر ...

-------------------------

دیروز که با بنفشه صحبت میکردم ، ازم خواست که سلامشو به هممتون برسونم و بهتون بگم که فعلا نمیتونه بیاد ولی دلش واسه همتون تنگ شده و سعی میکنه هرچی زودتر بیاد دوباره قاطیمون بشه با اون جوراباش ..... میدونم که الان همتون به حافظه قویی که من دارم احسنت میگین و با تشویق هاتون اشک شوق توی چشمهای منو گیگیلی میشونین و خولاصندتیاتش جیگر منو گیگیلی از اینهمه تشویق کباب میشه خواهش میکنم تا سراغ کامنتدونی نرفتین ، اول به این پاراگراف توجه کنین بعد برین کامنت خوده بنفشه رو بخونین

من توی همین چند ساعت باقیمونده فقط به کامنتهایی که حس کنم لازمه بهشون جُواب میدم ... قلبم سوراخ شد از بس کامنت جواب دادم انگشتام پینه بست از بس که روی کیبورد زدم فاشار خونم افتاد پایین از بس جواب روح خبیث و وَمپائره بی تربیت دادم

مگه من حق ندارم نفس بکشم راستی مام ونوسیه گل و گلاب سلام هممتونو رسوند و گفت بهتون بگم اگه دست از شیطنت برنداریم میاد با ملاقه چشمامونو از کاسه درمیاره

نظرات 167 + ارسال نظر
گیلاس یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:37 ب.ظ

موشی جفت گوشاتو میکنم اگه جفت چشاشو در نیاری!!!
خب شیر که نبود! من برم گاو بخورم!
قوی بشم میام آپ میکنم!
تا ۲ ساعت دیگه!
بووووووووووووووس( به جز موشی برای همه بود! دعوا نکینین!!)

غضنفر یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:49 ب.ظ

این جوکو سارا مهتابی گفت براتون بذارم..:
سرهنگ: اسمت چیه؟ سرباز: ممد / سرهنگ: این چیه دستت؟ سرباز: تفنگ / سرهنگ: تفنگ؟ این مملکتته, آبروته, زندگیته, شرافتته, خواهرته, مادرته, و .... / سرهنگ رو به سرباز دوم : اسمت چیه؟ سرباز: غضنفر / سرهنگ: این چیه دستت؟ ترکه: این خواهرومادر ممده!!! =)) =))

یوسف یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:50 ب.ظ

من می دونستم گیلاس خیلی مارو دوست داره..گیلاس بیا از گروه ما..به دراکولا می گم هواتو داشته باشه...موشی به روح خبیث سلام برسون بگو چندتا گاومیش شکار کنه که گیلی شیر می خواد!!! :دی

ندااااااااااااااااااااااا خطااب ب یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:56 ب.ظ

سلام سلام سلام سلام
خبر خبر خبر خبر
از جمیع آقایان و خانوم های هم خونه تقاضا میشود راس ساعت ۹ شب جهت هم آوایی و هم دلی با ملت غیور و رشید و عریض و طویل ایران عزیز پشت بام ساختمان حضور بهم رسلنند. لازم به ذکر است هر گونه مخالفت با این اطلاعیه بدترین و شدید ترین شکنجه ها را در پی خواهد داشت
عزیزان من لطفا شئونات اسلامی را رعایت فرماید
خانوم ها همه جای پشت بام
آقایو ن فقط روی بشقاب ها .
تکرار نمیکنم به گوش باشید و به هوش
در ضمن آقایون تسبیح به دست باشند و یک ضرب تکبیر بگویند و تکرم کنند و آن چشم های درویششان را درویش تر بنمایند
خانوم ها مختارند به هر سازی که دوست دارند برقصند و هر بلایی که میخواهند سره این آقایان محترم بیاورند
. ساعت ۹ شب وعده ی ما پشت بام خونه ما برای هم آوایی با ایان و ایرانیان
والسلام . اطلاعیه تمام

سلاااااااااااااااااااااااااام

((=

یوسف یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:57 ب.ظ

سحر جون قووووووووووول می دی منو ببری شیرخوارگاه؟؟ :( ببین همین الان.! الان الان الان!!....حالا که بخاطر من کامپیوترتو جمع نکردی بیا منو ببر اون جا..قول می دم صدام در نیاد!!!بوشه؟؟؟ :(( منو ببر....منو همین الان ببر اون جا!!چشش! :(

احمدی نژاد یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:58 ب.ظ

من امشب فقط اسم حاج خانم رو صدا می کنم.. =)) =))

ندا جون ساعت ۹ بریم باباکرم برقصیم!!! =))

صاحب این کامنت !

این اسمها رو نذار خطرناکه حسن :دی

حذفش بکنم ؟

بنفشه یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام بر برو بچ شیرخوارگاه آمنه
یوسی اگه منو نداشتی لال میمردی ها
دیدی سوژه دادم نگن لال بودی
موشی بیا ببینم این یوسی چی میخواد بگه
رات نمیدیم شیرخوارگاه گفتم غول خوابگاه که نگفتم :دی

گیلی تو دیگه چرا؟
ما میخوایم تو شیر اینا مرگ موش بریزیم تو هم شیر میخوای؟؟؟




برو بچچچچچچچچچچچچچچز
من راوی قصه رو آپیدم
میتونید بیاد خرما خورون
دعوتید به مراسم ختم



خوب حالا بی خی
کی با چی از روی چی رد شده؟
گیلی تو عاطفه داری؟
میدونی من با چه بدبختی ای اون بچه ها رو بزرگ کرده بودم؟
رخت شستم
کلفتی کردم
یخ حوض شکستم
اینم اعصابمه ببین


چرا اینکارو کردی
یوسف جنازتو پهن میکنم رو طناب جهنم تا سرخ بشی

*+*+*سارا*+*+*+ یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:08 ب.ظ

من نمیدونم جریان الان چیه و کی به کیه و چی به چیه.......







آقا بدویین به منم بگین وگرنه بجای مامان ونوسی خودم این زحمت رو میکشم براتون (زبووووووووووووون)


فمیدیییییییییییییییییین؟

یوسف یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:16 ب.ظ

بنفشه جون دیگه کلفتی بسه..نگاه به خودت بنداز..آخه کی می خوای به فکر خودت باشی؟؟..اون ۱۰تا نعره خر رو بزرگ کردی..چی بهت رسید؟..این همه شوهرتو سابیدی..بچه هاتو شستی خودتو پختیووآخه آمنه جون..آخ ببخشید بنفشه جون یه کم به سرووضعت برس..جوراب کلف پاریزین پوشیدی روش یه دامن چین بالا چین..با اون پیرهن پولکی..آخه دخترجان تا کی؟؟..یه کم به خودت برس..بیا پیش خودم یه فکری برات می کنم..شیرخوارگاه آمنه نشد خب دستتو پیش اکبر قصاب بند می کنم!! :) حالا جوش نزن..بعدا یه فکری می کنیم.. :(

بنفشه یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ

بمیری یوسفففففففففففففف
من فقط در شرایطی که یه کافی شاپ کار پیدا کنم حاضرم دست از اصالت رختشوییم بردارم
من کافی شاپپپپپپ میخواممممممممممممممممممممم

حالا جهنم و ضرر میرم زن اکبر قصاب میشم و پولاشو کش میرم و میرم کافی شاپ میزنم
یوسی تو هم شریک میشی یا شب بپر بپر کنم نتونی بخوابی؟

مونا یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:52 ب.ظ

سلام
آقا موشی جون منو تحت تاثیر قرار دادی! ما هم دوست داریم
از من به عنوان یکی از بهترین پزشکان ایران دعوت شده تا در شیر خوار گاه کار کنم.برای بچه هایی که بی شیر موندن یه فکری میکنم کوچولوها!
سرم خیلی شلوغه! از همه جای ایران ازم دعوت کردن!
از همه کسانی که به یاد من بودن خیلی خیلی ممنونم.
دوستدارتون مونا

رضا مشتاق یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ب.ظ

بروبچس خونه ی ما ...، آقا یکی یه دونه فشفه و چندتا سیگارت وردارید بریم پشت بوم.. یه نیم ساعت دیگه باید الله و اکبر بگیم و شعار بدیم

آمریکا ... آمریکا ... سیبیل بابات میچرخه
از تو راهرو یه نفس فریاد بزنید به سمت پوشت بوم حمله
موشی ...آقای مدیر داخل صف حواست جمع باشه کار منکراتی انجام نشه
داش یوسف اینقده آب آسیاب دشمن نریز و بیا به خیل مردم همیشه در صحنه بپیوند ( آخ نمیری الللهی ی:)

همه باهم ... یه صدا
آمریکا ...آمریکا ...سیبیل بابات میچرخه

آمریکا ... دوچرخه ... سه چرخه ... سیبیله عمه ات میچرخه (((=
مهستی سیبیله بابات میچرخه (((=

الفرارررررررررررررررررررررررررررر

رضا تقصیره من نبود .. اینا رو یوسف یادم داده (غشمولک)

هیچ معلوم هست کدوم گور....... کجا بودی آقا رضا ؟ :دی

فرار

رضا مشتاق یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:50 ب.ظ

آقا ..... با اجازه
ما یه سلام ویژه عرض کنیم خدمت رفقای قدیمی ...
به خصوص دوست عزیز و قدیمی روزبه جان
آقا ما که شمارو فراموش نمیکنیم
مگه خرداد ۸۵ فراموش شدنی هست ... شما رفیق اون سال هستی و ارادت دارم خدمتت
( حالا ملت فکر میکنن خرداد سال ۴۵ منظور ما بود)

و یه لعنت سفارشی خدمت مرجان خانم که بالاخره اینقده زیر پای ندا نشست تا این یه دونه بچه مثبت وبلاگ نویسیو از راه به در کرد

خلاصه که مرام همه رو عشقه

آقا ما بریم سی کار خودمون .. ایشالا تا هفته بعد زنده موندیم برگردیم
خواهشتن ... عاجزتن .. جلو واحد ما اینقده پوست شکلات و آشغال میوه نریزید

...تا بعد

روزبه روزبه ! به گوشی ؟ از رضا به روزبه از رضا به روزبه ! :دی پس چرا من مکالمه شما دو تا رو شنود میکنم ((= آقا خط رو خط افتاده (غشمولک)

رضا میکشمتا ! لعنت به خودت ایشاا... بمیری :دی

الفرارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

مامااااااااااااااااااااااااااااااان رضا میخواد کتکم بزنههههههههههه :دی

یوسف یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ب.ظ

بچه ها فقط چند دقیقه دیگه تا لحظه سال تحویل..آخ ببخشید..هجوم خانواده ها با دیگ و قابلمه و چادر و بچه به پشت بوم..منم باید برم چون دیش ماهوارمون تنظیمش بهم خورده به همین هوا بیام بگم آملیکا هیچ غیلطی نمتونه بوکونه.. =)) =))

داش رضا من دارم دست تکون می دم از این بالا می بینی..بنفشه جون باشه بیا شافی کاپ شریک بشیم!! :دی

((=

ناشناس یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:56 ب.ظ

بسیجیه روز ولنتاین برای دوست دخترش عروسک ا.ح.م.د.ی ن.ژ.ا.د میخره!! =))

بازم کامنته بودار ؟

(((=

*+*+*سارا*+*+*+ دوشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ق.ظ

:دی ملت چرا همه خوابین؟


=))‌تبریک میگم به سلامتی دهه ی زجر هم داره تموم میشه =)) مرشد...بزن زنگو =))

نگین دوشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ب.ظ

مرجان جونه من چطوره ؟
چی شده یاده قدیمات کردی ؟
من همین امشب هوس تاب کرده بودم
چه جالب
ولی خوب نرفتم
چیکار کنم
وقتی پارک شلوغه نمیشه بری چون بچه ها میخوان سوار شن نه ادمای گنده !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد