« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

من یه جوون امروزی ام...!

سکانس یک:

تو خیابون دارم را میرم ..هندزفری تو گوشمه..آهنگ رپ که میخونه انگار می رم فضا..نیستم انگار..رو اعصابم را میره...عصبی ام میکنه...انگار بهم میگه فریاد بزن...ولی دوس دارم هی گوش بدم لامصبو..پیرزن بیچاره نگام میکنه..گوشه ی خیابون با یه چادر نخی گل گلی وایساده..سردشه..استخوناش که می لرزه رو می فهمم..نگاش می کنم بی تفاوت...با اشاره بهم میگه برم جلو...اعصابم خرده..میگم این پیرزنه چی کار داره؟لباشو می بینم که داره حرکت میکنه..یعنی داره حرف میزنه...دلم نمیخواد آهنگمو قطع کنم...راهمو میکشمو میرم...وقتی رفتم جلوتر..برمیگردم نگاش می کنم..یه خانم میانسال زیر بغلشو گرفته داره می برتش اونور خیابون....

سکانس دو:

دو روز پیش از بابا پول گرفتم برا مانتو...حالا چکمه میخوام..من میخوام..!!چرا؟آخه همه دارن.!دوستام دارن..!من نداشته باشم که نمی شه...آخه مده..!بابام میگه..دخترم الان ندارم..باشه واسه سر ماه..ولی من زیر بار نمی رم...داد میزنم..(هیچ کی برا من ارزش قائل نیس..)قهر میکنم..میرم تو اتاقم..درو می بندم..واسه ناهار صدام میزنن..ولی عمرا..من الان قهرم..!!یکی درو میزنه..هیچ جوابی نمی دم..بابام یواش درو باز میکنه...داد میزنم..(اینجا اتاق منه..باید اجازه بگیری بعد بیای تو..)پتو رو محکم می کشم رو سرم...بابام انگار شرمنده اس..دوباره یواش درو باز میکنه و میره بیرون..!صبح که از خواب پا میشم..چشام میخوره به پولی که رو میزمه...انگار جواب داده..!!!!

سکانس سه:

امشب شام مهمون داریم...بازم مثه همیشه غر میزنم که باید به من میگفتین..به بهونه ی درس اصن از اتاقم بیرون نمی آم..درس(!؟)نشستم رو کامی پای اینترنت.....مامان صدا میزنه عزیزم بیا پایین...با اکراه لباسامو عوض میکنم..میرم پایین..!!همه با تعجب نگام میکنن..سلام میکنم و میگم که ببخشید درسه دیگه..!بحثه همه میشه که آره !باید درس بخونی دیگه..موفق باشی..!

سکانی چهار:

مامان بزرگم می یاد تو اتاقم..با اینکه اصن خوشم نمی آد کسی بیاد تو اتاقم ولی چون قبلا مامان تو این مورد ازم خواهش کرده بود که آّبروشو نبرم..!چیزی نمی گم..!مامان بزرگم میگه.(.دخترم یه جانمازو و قرآن بده برات نماز بخونم اینجا تا تو درسات موفق بشی..)میگم باشه و میرم بیرون که جانمازوبیارم...میرم تو آشپز خونه و یه غر به مامان میزنم..مامان لباشو با دندوناش گاز میگیره و میگه (زشته!)منم بلند میگم (اه)جانمازو میگرمو میرم تو اتاقم ولی مامان بزرگو میبینم که اومده بیرون از اتاق..با تعجب نگاش میکنم..میگه:آخه دختر با این همه عکس دختر و پسری که زدی تو اتاقت نماز خوندن کراهت داره..چشام گرد میشه و یادم می افته که چقد پول بابت اون همه پوسترای هنرپیشه ی زن و مرد خارجی دادم..!شایدم تو دلم گفته باشم بهتر.!!!!!!!!!!!!!

سکانس پنج:

یه بازی خریدم خفن..نصبش کردم رو کام..کارم شده هر روز بازی کردن..کشتن آدماا..خون دیدن...و احساس بزرگی کردن..معتاد شدم به بازی...اگه روزی یه ساعت بازی نکنم احساس میکنم یه چیزی کمه...داشتم بازی می کردم دیروز...رسیده بودم به قسمت حساسش...تفنگ گرفته بودم تو دستم..هی می زدم هی می زدم...و این آدما بودن که زیر پام می مردن و جون میدادن و خونشون مثه فواره میزد بالا...هر کدومو که میکشتم بیشتر تحریک می شدم واسه بعدی....محو بازی بودم...سرم نزدیک کام بود..با هر عکس العمل آدم توی بازی منم تکون می خوردم...یهو آبجی ام صدام کرد..جواب نمی دادم..یهو اومد زد پشت کتفم...سوختم..مردم ..پاشدم ومحکم زدم در گوش خواهرم..هاج و واج مونده بود.....نمی دونم ..نمی دونم دست خودم نبود..!!

کاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات!!:من هیچی نیستم...امروزی بودنم بخوره تو این سرم..!

پی نوشت.:خوشحالم که عضو این وب گروهی ام...و خوشحالترم از دوستی با تو...!(کدوم ورو نیگا میکنی؟خودتو میگم که زل زدی به مانیتور...!؟)

معرفی نوشت:سلی..17 سا لمه..البته 17 سال و 9ماهمه..کنکور دارم اونم از نوع انسانی اش...سال بعد یکی از همین دانشجو ها میشم!!دنیای مجازی و دوس دارم..یعنی همیتن اونترنتو..!خیلی بهش وابسته ام..دوستای خیلی خوبی هم دارم..!یکی عمو جونمه ..یکی هم مرجان..(مرجان و واسه این گفتم که دلش نشکنه..بقیه اگه انتظار دارین اسمتونو بگم..باید بگم حوصله ندارم هزار تا اسم ردیف کنم .ببخشید.)ازاینجا به همتون میگم که دوستون دارم..(بسه تونه دیگه)از خطه ی سرسبز مازندرانم..خلاصه اینکه دختر خوبیم...همین کافیه...!:دی هر چی خواستی بدونی بپرس!!؟؟شاید جواب دادم..!!!

دل نوشت:قلبم ز غارت تاراج دلبران دیگر دلی نمانده که ماوا دهم تورا...جانا تو خوب روی سرتاپا دلی....بگذار که جای دلم جا دهم تورا...

عاشق و همیشه سبز باشین

 

 

نظرات 173 + ارسال نظر
*+*+*سارا*+*+*+ چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:59 ق.ظ

یوسسسسسسسسسف


سرم گیج رفت بس که رو کلم دور خوردم....


باباکرم رو بذاااااار


آهاااااااااان

*+*+*سارا*+*+*+ چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ق.ظ

هلیکوفتری بپر وسط یوسی=))


آق رضا.....بیا این شلغما رو بخور...نه درس نکرد من کنیزیت رو میکنم...

به هرحال آبجی بودن این حرفارم داره دیگه

*+*+*سارا*+*+*+ چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:02 ق.ظ

یوسسسسسسسسسف


سرم گیج رفت بس که رو کلم دور خوردم....


باباکرم رو بذاااااار


آهاااااااااان

*+*+*سارا*+*+*+ چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ق.ظ

یوهوووووووووووووووووووووووووووووو



سلی دست رو بده به من....


خرموشی...تو ساقدوش مرجان باش نخوره زمین=)) داره نقش عروس رو بازی میکنه =))

خرموشناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ق.ظ

عمه منم بلقصم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آقا موشه چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ

مرجان یکی از این هیی هاتو بده قرضی من باهاش بیام =))

هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی من اومدم =))
کجا بودم آیا ؟ سوووووت دنبال کارای ثواب این پست سلی خیلی روم تاثیر گذاشته =))))))))))

سلام داچ رضااااااااا قربون معرفتت جای شکرش هست تو با آهنگ یاد من میفتی :دی انقد به قول همین جینگیلیا دپسر شدم که اگه این جینگیلیا رو گوش نکنم الفاتحه =))
ایول داداچ آهنگ قشنگی بود
مرجانی بپر این آهنگ جدید رو بزار من کار دارم باید زودی برم
ولوم رو هزااااااااااااااررررررر بیا وسط =))

آقا موشه چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ق.ظ

خرموشناز بیا عمو برات چیفس و شکلات آوردم بدو بیا تا گیگیلی ازمم نگرفته :دی
این عمه رو ولش کن بیا با من برقص :دی
گیلاس همین بازیا جنگیو خشنو انجام دادی که الان با تانک میای تو خونه ما مگه نگفتم نیار تو تانکتو !!!!

از موشی به بنفشه بنفشه اگه زنده ای جواب بده ؟!!! مرجان جواب نمیده گمونم شیمیایی شده ندا جون برو مونا رو خبر کن بریم کارشو تموم کنیم !!!!

آقا موشه به نگین چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ق.ظ

سلاااااااااام سلام نگین جووون
چطور مطوری ؟؟؟
بابا چشم ننه آمنه روشن تو اومدی :دی
دل منم تنگولیده خیلی
بیام گیساتو بکنم کجایی
کلک پیدات نیست میخوای بیای یهویی ذوق مرگمون کنی بگو ببینیم چه خبره =))
هیی میگزرونیم کلاس رو کی خیلی وقته تمومش کردم با همون نمره کامل :دی
بزن بریم اول یه قورباغه بندازیم تو دل مرجان =))
من بستنیشو ازش گرفتم توام برو شکلاتاشو از بگیر =))
نگینی چرا کم میای لااقل چند روز یه بار بیا تو خونه ما همگی اینجا هستیم ۱۰ دقیقه بیشتر طول نمیکشها
ولی من که میدونم یه خبرایی هست (چشمک)
بوووووووووس

آقا موشه چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ق.ظ

خوب بریم سر پست سلی جون حرف داش رضا رو تائید میکنم پست قشنگیه :دی حالا دیگه نمیخواد واسه ما کلاس بزاری =))

ای کلک عکس منو از کجا کش رفتی گذاشتی اول پستت =)) چه زشته این پسره =)) اوه چقد قلم و پیچ کوشا به خودش دار کرده مرجان بیا ماهم به خودمون از اینا آوریزون ککنیم با کلاس بشیم =)))))))

سلاااااام سلام خدمت سلی جون گل با پست آبدارش و بقیه بروبچ همخونه ای :دی

سکانس یک بهم نزدیکه ولی خوب تو خیابون غلط بکنم هندزفری تو گوشم باشه ولی تو خونه از گوشم پائین نمیره =)) ولی خوب آرزو به دلم مونده یه آهنگو کامل گوش بدم نخوام هی خفش کنم دباره وصل کنم =)) اوه من خیلی دوست دارم پیرزنو پیرمردارو کمک کنم مخصوصا با ماشین تا دم خونشون ببرمشون :دی مرجانی بزن قدش یه بار تفاهم داشتیم =))

سکانس دو از مد خوشم نمیاد از هرمدلی خوشم بیادو بهم بیاد میپوشم خیلیا سلیقمو دوست دارن یوسف بیا این یکی رو تو بزن قدش =))

سکانس سوم حتما من باید اطلاع داشته باشم کی مهمون میاد کی میاد باید حتما باهام هماهنگ باشه البته ندونمم زیاد مهم نیست این ماله نشون دادن جذبه تو خونست =)) کسی نیست با من بزنه قدش ؟؟؟؟!!!!

سکانس چهارم آی حال میده هی سر به سر مامان بزرگا بزاری یه چیزی بگی بره تو قدیما اون یکی مامان بزرگم خدابیامرزو یادمه میگفتم عزیز قدیما چطور بود تعریف کن میگفت ننه پس بر نگرده خیلی سختی کشیدیم :) این تکه کلامش همیشه یادمه :) نماز خوندن تو خونه قدیمیشو دوست داشتم
از پسترم جدیدا جوشم نمیاد فقط شعرو عکسای باحال :دی

سکانس پنجم از بازی متنفم اینم از عشق زیاده اگه یه بار بازنده شدم کامیو خورد میکنم اگه به سه بار پشت سر هم بازنده شدم حتما بازیو پاک میکنم :( از بازی تفنگی خوشم میاد بیشتر بازیهایی که هدفیو دنبال میکنن یه بازی هواپیمائی هم به اسم آر آ اس خیلی دوست دارم تا تحش رفتم البته تو ترکم :دی گیلاس بدو بزن قدش شترررررق =))

کااااااااااااااااااااااات خوب من باید اینارو میگفتم یا نباید میگفتم ؟ یکی به من بگه برام خیلی مهمه !!!!!!

پی نوشت :دی : سلی جون ما هم خوشحالیم که همه دور همیم من که خیلی خیل خوشحالم فک کنم هیچ کدوم اینقدر به هم نزدیک نبودیم :)

سلی مارو دعوت نمیکنی بیایم دریاتون شنا کنیم :دی

میام دباره فعلااااا

نگین خطاب به موشی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ب.ظ

نه بابا خبری نیست
گرچه این مرجان خیر ندیده !!!!‌:))) ما رو عروس کرد رفت
خیلی وقت پیش یه بار تو بساط عروسی رو راه انداختی بعدم مرجان گیر داده :)))
خدا شفاتون بده که چقدر عقده عروسی دارین :))
موشی چیکار کنم وقتی زیاد نمیتونم بیام
چند وقت پیش یه سس دی آهنگ گرفتم ریختمش رو کامی بعد از اون هنوز گوش ندادم
ولی خوب من اینجارو خیلی دوست دارم
دلم میخواد زیاد بیام تلاشمم میکنم
خوب من با اون قورباغه که بندازیمش به جون مرجان موافقم
من قورباغه در دسترس ندارم تو داری ؟
یه سوسکی چیزیم بندازیم به جون گیلاس
دیگه خلاصه من از خدامه اذیت کنم
آفرین به تو که نمره کامل گرفتی
شیرینیش کو ؟

نگین خطاب به داداچ رضا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ب.ظ

داداچ بهتری ؟
ببین برو یه آمپول بزن خوب میشی چرا اینقدر به ننه میگی
ننه رو که من ندیدم
داداچ میخوای من بیام برات درست کنم
فقط یه زحمت باید واسه من بکشی
که تو عالم رفاقت و داداچ و اینا میکنی اینکارو
اون دنیا یه خونه بگیر به عنوان خونه ما
اسمه همه بچه هارو بنویس
بعد صبر کن تا ما بیایم
داداچ علی علی بیشتر بهت میاد
تا بوس بوس

نگین خطاب به ننه آمنه !! چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:10 ب.ظ

ننه میشه خودتو به من معرفی کنی ؟
من که تورو نمی شناسم
ننه تو سارایی یا بنفشه که این داداچ میگه
سارا که اسم مینویسه

نگین خطاب به یوسف چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ب.ظ

یوسف اون کامنتو دیشب گذاشتی دیگه ؟؟!!!!
آهان حالا دو هزاریم افتاد چرا اینقدر هات و رقص و اینا میکردی
یوسف جون یه آنگ بابا کرم بذار این داداچه ما بی تحرک بشینه بدنش بیشتر درد میگیره
بیا یه خرده برقصه
یوسف بدو بیا وسط
من فلاش آوردم رقصه مرجانم رفته رقص نور جور کنه
به سارا بگو سره راش یه بخار سازم بگیره بیاره
خوب یوسف اینقدر آهنگو عوض نکن
یه آهنگ درست بذار بیا برقصیم اههههههههههههههههه
stop رقصه آیا ؟
من نمیتونم
میخوا درس برقصم

یوسف به نگین چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:06 ب.ظ

می گم این نگین چقد به تجهیزات و آلات غیرمجاز و در نهایت تدارک اوقات خوش برای ما جوونا وارده!!!..این سحر ناقلا هم وارده..این دوتا از یک قوماشن!! سوت =))
ای کلک..داری درس می خونی یا ام سی می ری؟؟ =))

تارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:11 ب.ظ http://dokhtare-darya.blogsky.com

سلام خسته نباشی وبلاگ جالبی داری
من تازه شروع کردم خوشحال میشم راهنماییم کنی

سلی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:25 ب.ظ

دهقان فداکار پیر شده ، فداکاریش تموم شده ، چوپان دروغگو عزیز شده ، شنگول و منگول گرگ شدن ،کبری تصمیم گرفته دماغش رو عمل کنه ، روباه با کلاغ دستشون توی یه کاسه شده ، حسنک رفته شهر دنبال کار ولی معتاد شده ، ما ایرانی ها چمون شده؟؟؟؟

سلی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:26 ب.ظ

برم کامنتا رو بخونم و بیام...
:دی فدای همه...
بوس بوس..

سلی خطاب به عمو رضا مشتاق چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:10 ب.ظ

سلام عمو جان...چطوری شوما؟؟منتظر نظرت بودم..!:دی..آخی باید غذا درست میکردی؟؟زن داشتی الان اینجوری نبود:دی حالا نخند..من خودم طرفدار پر و پا قرص حقوق زنانم..اصن خودت کار کن و یاد بگیر که بعدانا بتونی به خانمت کمک کنی:دی..
به جون خودم من به مامان بزرگم کاری نداشتم خودش اومد از اتاقم بیرون:دی اصن به من چه؟؟عمو اونجوری نیگا نکن دیگه.:دی
پس عمو توام اینکاره بودی؟؟؟واسه یه شلوار بشقاب کوبوندی رو دیوار؟؟ آی آی آِی...من اگه بخوام درگیری فیزیکی داشته باشم مجبورم با وسایل اتاق خودم باشه چون اونجوری این گوشمو میبینی؟؟دیگه نمی بینی..!چون مامان میکنه میذاره کف دستم:دی..پس توام یه پا قلدر بودی واسه خودت..:دی
من که عمراااااااااااا با بچه ام اینقد خشن رفتار کنم...حالا میبینیم عمو خان؟:دی..بچه ی من چی از آب در بیاد خدا میدونه..!!!من میخونم و میرم تو دانشگاه..!!ولی عمو یه چیزیو جدی میگم..دورو ور من پره از آدمایی که رفتن دانشگاه و درس خوندن و یخده فهم و شعور ندارن..هیچی حالیشون نیس...نمی تونن حتی اون چیزیو که خوندن تو دانشگاه لعنتی شونو تو زندگیشون به کار ببندن..توبه نظر من یه آدمی هستی که فهم و شعورت از خیلی آدما بالاتره..از خیلی هایی که مدرکشونو قاب گرفتن زدن رو دیوار.و به خاطر همینه که همه دوست دارنووحتی تو نت که حتی ندیدنت..یا به قول معلم جامعه شناسی مون تعامل نداشتن..:دی..باهات موافقم..باید درس بخونم..تو این جامعه نمی شه بدون این مدرک زندگی خوبی داشت ولی خوب آدم شعورش بالا باشه بهتر از اینه که 2تا مدرک همیشه همراش باشه:دی آخی چه سخنرانی شد؟:دی
عمو میخوای بیام برات سوپ درست کنم گلوت خوب شه؟؟؟زن ...زن..زن...!!!!:دی یعنی اینکه زن بگیر تا گلودردت خوب بشه(چه ربطی داشت؟:دی)مرجان و عمو اینقد با هم دعوا نکنین...:دی عمو جون مرجان الان مدیره..با مافوقت درست حرف بزن..!:دی.عمو جون ما خیلی دوست داریمااا...فعلااااااااااااااااااااا

سلی به لیلا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:10 ب.ظ

تو همون خرموشنازی لیلا؟؟؟اا چه جالب...ولی من تورو دوس دارم..اهه چی فک کردی پس؟بیا خرموشناز بیا باهات بازی کنم...وولی شلوغ نکنی ها...بوس بوس...

سلی به ندا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ب.ظ


ندا جان سلام..خوبی؟؟غر که چه عرض کنیم..؟بعضی موقع ها با مامانم اینقد بد حرف میزنم که فک میکنم خودم خجاالت میکشم..اینا چرا باید ماهارو تحمل کننن؟؟درس بخون با هم بریم یه دانشگاه :دی بووووووووووووووووس

سلی به نگییین.. چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ب.ظ

سلام نگین جان..خوبی؟؟؟واااااااااا مگه میشه یادم نباشه...؟مگه همون دختر آریایی نیستی؟؟خوب ببخشید عزیزم.زیاد نمی تونم به همه ی بلاگ ها سر بزنم..ولی باعث نمی شه دوستای خوبمو یادم بره...اایشالله بعد کنکور جبران میکنم عزیزم..منو ببخش.!!

سلی به موش موشی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:12 ب.ظ

سلام موشی جون ...خوبی توو؟؟؟میسی بابت نظرت...و اینکه بیا دریامون شنا کن..به من چه؟:دی من که از بس دریا رفتم دارم دریایی میشم دلت بسوزه:دی

سلی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:14 ب.ظ

یوسف من این دختره امممممم؟؟دختره زشته::دی:دی اصن این دختره مرجانه...:دی:دی

سلی به مرجان چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:19 ب.ظ

سلام مرجانی..اینقد آتیش نسوزون دیگه..بسه برو خونه تون:دی خونه ات اینجاس دیگه..اا ببخشید..بیا بغل خاله گریه نکن..:دی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

گیلاس چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ

زییییییییییییییییییییییییینگ!!!

کسی خونه نیست؟؟!!!

آقا صمد همسایه سمت چپیتون چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:30 ب.ظ

ننه!!! آهااااااااااااای ننه آمنه کوووجایییی!!!!

بیا این بچه هاتو جمع کن!!!
سرسام گرفتم از دستشوووون!!!

بچه پاچه شلوارمو ول کن!!
خیلی خب!!!
بیا ایندفعه توپتو میدم ولی دفعه دیگه بندازین توی حیاطمون میام خودتو با توپتو جروارجر میکنم!!!
حاچ خانوووم نا سلامتی خوابن!!!
مرجان خانوم حال شوووما چیطوره؟؟؟!! ارادتمندیم !

مونا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام دوستای گلم
خوبین خوشین سلامتین؟
چه خفر؟
ماشاا.. آق رضا همه کامنتا رو از آن خودشون کردن!!!! هرچی نیگا کردیم دیدیم نوشته رضا خطاب به...
سلام سلی خوبی سلی؟
من هیچ یک از سکانسهات نیستم!! دقیقا متضاده توام. ولی خب اکشالی نداره یه کاریش میکنیم ( چشمک) تازه دختر تو کنکور داری 17 سالته؟
خواهر من چه طور 18 سالگی کنکور داد؟
یا 18 سالگی کنکور میدن یا 19 سالگی اونوقت تو ؟ من چون نیمه دومم 19 سالگی کنکور میدم.
به هر حال خوبه که 2 سالگی کنکور نمی خواستی بدی!!!
خدانگهدارت عزیزم
سلی خوبی باش

سارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:52 ب.ظ

صمد آقا ...قربون دستت ننه...این چاه مستراح گرفته ننه...


بیزحمت دست کن توش و بازش کن :|

آقا صمد همسایه سمت چپیتون چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:09 ب.ظ

آبجی سارا دست شوووما درد نکنه دیگه!!!

حالا ما چاکرخواه حاج خانوم مرجان هستیم ولی دیگه مغنی که تشریف نداریم!!!

ایشالا با دست گل که تشریفمونو آوردیم ۲ تا میکوبیم پس سرتون که خودتون راه مستراح رو پیدا کنید!!!

ما کسی هستیم واسه خودمون آبجی!

سروناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:26 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااام
ای ول سلی معرکه بوووووود
یه آهنگی هست سعید شهروز می خونه واسه پسرش اگه اونو بذاری با این مطلبه خیلی می خونه

سروناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:28 ب.ظ

میگما تو این خونه شرا فقط واسه مرجان خاستیگار میاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فک کنم کسی سارا رو نمی شناسه

آقا صمد همسایه سمت چپیتون چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:35 ب.ظ

آبجی سارا ما چند ساله به ننمون میگیم دوست داریم چند تا چند تا عائله تشکیل بدیم!!
اگه شوما هم ما رو به غولامی قبول کنین قول میدم به چشم مرجان خانوم بهتون نیگا کونیم!!!

اینم واسه خاطر سروناز خانوم گل!

آقا صمد همسایه سمت چپیتون چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:37 ب.ظ

سروناز جان مرجان جای پدر بزرگته!!!
حسودی نکن!!!!
داداشم که به دنیا اومد میگم بیاد خواستگاریه شوووما!!!
آ قربون دخمل!!
برو بازی کن عمو جون!

سروناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:40 ب.ظ

نه اقا صمد نمی شه
من همین داداش کوچولو تو می خوامش

سروناز چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:43 ب.ظ

سلی جون من تو خیابون از اینا نمی ذارم اما تو خونه تو گوشمه زیااااااااااااااد
وای بازی چی خریدی منم می خوامش
خداییش من کشته مرده بازیم
یه چند وقتی یه بازی نصب بود محشر قبل از کنکور سال قبل!!!!!!!
وقتی می خواستم برم واسه امتحان سوار ماشین که شدم همچین دلم می خواست سرعت برم و بزنم ماشینه رو به دیفال که نگووووووووووووووو
من بازی می خواااااااااااااااام

سارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:05 ب.ظ

صمد آقا...قربون دستت داداش....اون پی پی های بز رو بشور عزیزم :| =))


[ بدون نام ] چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:06 ب.ظ

=))صمد آقا پس کوش تنبونت؟ این که فقط کششه =)) مرجااااااااااااااااااااااان این صمد همون کش تنبونه ها =))))))))))))




الفرار

سارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:07 ب.ظ

کش تنبون غصه نخور...من خودم مرجان رو ۶ دستی تقدیمت میکنم =))

سارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:08 ب.ظ

سلی ... این پسره چه جیگره هااااا (اوق)


استغفرالله

سارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:08 ب.ظ

خرموشکم :* تو هم برقص عزیزم...از اون رقص باله های باباکرمی هااااااااا

آقا صمد همسایه سمت چپیتون چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:42 ب.ظ

چش تنبون دیجه چیه؟؟!!!

میگم سارا خانوم حالا شوما مو وافقین؟؟!!!

شب میاین بریم دیزی بوخوریم؟؟!!!
بوز باش هم باشه که شوما پیشنهاد میدین!

سارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:48 ب.ظ

:دی کی میخواد نگین رو بکشه؟

نفس کککککککش


منم میام کمکش

:*‌نگین جونم خوش اومدی

سارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:50 ب.ظ

صمد آغا...تو همون مرجان رو بگیر..منم میشم خواهر زنت...روشن شد یا یه جور دیگه به خدمتت برسم؟ /:)

دراکولا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:32 ب.ظ

یکی حرف از کشتن و خون زد..کی بود؟؟..دمش قیژ!! =))

سلی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:48 ب.ظ

صمد آقا دیگه کیه؟؟؟
این نامحرما کین را دادین تو؟؟؟
مرجان کوجا اینا کجااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بوووووووووووووووووووسسسسسس

صمد آقا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ

سیلام
صمد آگا اومده
ازبر مرررجان اومده
از دهه بالا اومدهههههههههههههه
اومدهههههههههههههههههههههههههه

لیلا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:08 ب.ظ

هاهاهاهاهاهاهاهاهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هاهاهاهاهااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هاهاهاااااااااااااااااااا
هاهاااااااااااااااااااااااا
هاااااااااااا
ااااا

مرجان به سلی چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:12 ب.ظ

اون عموت قربونت بره ((= از بین همه این کته کله ها فقط زورت به منو گیگیلی رسید از خونه بیرونمون کنی ؟ :(((((

عموتو میندازمش بیرون :دی
رضاااااااااااااااااااااا برو بیرووووووووووون ((=


الفرارررررررررررررررررررررررررررر

مرجان به صمد آقا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:13 ب.ظ

برو گم شو بشین سر جات بی تربیت

موشییییییییییییییییییییییییییی
بیا شصت پاشو گاز بگیر طاعون بگیره (((=

مرجان به سارا چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:14 ب.ظ

من تو رو مییییییییییییییییییکشم

مییییییییییییییییییییییییییییییکشم

ایشاا... یوسف همه موهاتو بکشه کچل بشی :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد