« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

عــــــــــــــــــید ...!!

  باز هفت سین سرور 

ماهی و تنگ بلور 

سکه و سبزه و آب 

نرگس و جام شراب 

باز هم شادی عید 

آرزوهای سپید 

باز لیلای بهار 

باز مجنونی بید 

باز هم رنگین کمان 

باز باران بهار 

باز گل مست غرور 

باز بلبل نغمه خوان 

باز رقص دود عود 

باز اسفند و گلاب 

باز ان سودای ناب 

کور باد چشم حسود 

باز تکرار دعا 

یا مقلب القلوب 

یا مدبر النهار 

حال ما گردان تو خوب 

راه ما گردان تو راست 

باز نوروز سعید 

باز هم سال جدید 

باز هم لاله عشق 

خنده و بیم و امید 

 

 

سلام ... 

چون دیدم کسی آپ نکرد خودم رو انداختم وسط من آپ کردم ...!! :دی 

 

سال نو رو به همه تبریک میگم 

امیدوارم سال خوبی داشته باشید 

یه خواهش از بچه ها دارم ... 

اونم اینکه هر موقع اومدن خونه ما عید دیدنی و روبوسی ( خانم ها با خانم ها آقایون هم با آقایون  اینجا ما  مور داریم !! :)) ) 

توی پست ( کامنت نه ) یه یادگاری بنویسن ... میخوایم توی این پست یه نوشته از همه بچه ها باشه 

 

حالا بیاین بنویسین نمک در نمکدان شوری ندارد دل من طاقت دوری ندارد !!  

 

 

عـــــــــــــــــــــــیدتون مبـــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــ ..... !! 

  

از طرف همه بچه ها : حاج موشی التماس دعا ...  

 

 

پ.ن : من نمیتونم عکس آپلود کنم ... هیچی باز نمیکنه !! یکی یه عکس بذاره :دی

 

 

                                                                             امضا  

                                                                                     نگین

پیدات کردم!!!

سلام 

سلام 

سلام  

سلام  

...... 

نوبت من بوده آپ کنم؟ 

چرا من اصلا خبر دار نشده بودم؟ از کم کاری خودم بود؟ 

از من بود مشکل؟ 

خب درسته. ولی من فکر نمی کردم نوبت من رسیده باشه. 

همیشه واسه نوشتن توی خونه ما کلی فکرم مشغول میشد. همیشه کلی درگیر می شدم. همیشه خیلی به خودم سخت می گرفتم. اینجا مسئولیت داشتم. نسبت به این وبلاگ. نسبت به نوشته هایی که اینجا می نوشتم. می خواستم متفاوت از چیزی که هستم بنویسم.  

فکر نمکنم موفق بوده باشم. خودم که اصلا به دلم نمی نشست.  

اما می خوام اینبار هر چی دلم گفت بنویسم. باید ها و نباید ها رو کنار بذارم. اینجا قرار بود ه بشه یه جای قشنگ و خشگل. اینجا قرار بود بشه یه جایی که ما توش زندگی کنیم. روزای اول زندگیمون توی این خونه، جا نداشتیم. و نوبتی می خوابیدیم. چون این خونه کوچیک بود و ا هم یه عده بچه های شیطون و سر به هوا. هی میزدیم یه چیزی رو می شکوندیم. هی می پریدیم. هی یکیو می ترسوندیم هی... و ... 

الان یه خونه داریم که خیلی بزرگه. انقدر بزرگه که هیچکدوممون همدیگه رو پیدا نمی کنیم توش! انقدر بزرگ شده که بینمون فاصله افتاده. انقدر اتاقا از هم جدا شده که هر کدوم رفیتم یه گوشه و توی اتاق و انگاری یه هدفون تو گوشمونه و هر کی داره موزییک خودشو گوش میده و هر کسی داره کار خودشو انجام میده. قبلنا دسته جمعی آواز می خوندیم. قبلنا دسته جمعی شام می خوردیم. صبحا بوی کله پاچه داش رضا توی خونه می پیچید. و همه دست و رو نشسته سر سفره نشسته و با ولع شروع به خوردن می کردیم. الان صبح از خواب بیدار میشیم و نیم ساعت جلو آیینه می شینیم و بعدشم یه لیوان چای می خوریم و چند تکه بیسکویت تازه اونم هر کی به تنهایی و توی اتاق خودش!!! 

این بود خونه ما؟ 

این بود وبلاگی که ما می خواستیم توی همه دنیا تک باشه؟ 

مطمئنا نه! 

برای نوشتن توی این خونه، دنبال دلیل نگردیم. دنبال موضوع نگردیم. ما می خواستم که همه رو حذب کنیم به طرف خودمو و شروع کردیم به زدن حرفایی که توش بایستی دنبال چیزی می گشتیم. می خواستیم از هم چیز یاد بگیریم. این راه کار ما نبود. با این کار، از هم دور شدیم. اینجا رو ساختیم چون یکی یکی بچه مون داشتن گم میشدن. آیا به هدفمون رسیدیم؟ آیا همه دوستامون هستن الان؟ ندا، نیلو، مونا، فرزدا، داش رضای گلم، نسی جون، عمه حیتا، بنفشه، راستش رو بخواین خود منم خیلی از بچه ها رو فراموش کردم. 

فراموش کردیم دوستامون رو. دور شدیم از هم. چون خواستیم مثل آدم بزرگا بنویسیم. غافل از اینکه همه ما به یه دلیل اینجا و دور هم جمع شده بودیم. محبت!!! چیزی که ما می خواستیم محبت بود. دوستی بود عشق بود. برای یاد گرفتن مطالب جدید، جاهای زیادی وجود داره. می تونیم بریم کتاب بخریم. می تونیم بریم از معلما و استادا بپرسیم. می تونیم بریم و توی سایت گوگل سرچ کنیم. اما دوستی و محبت رو کجا می تونیم پیدا کنیم غیر از اینجا و توی دل این بچه های عزیز؟ 

من میگم که یاد گرفتنی ها و علم رو بذاریم واسه دنیای واقعیمون و واسه دنیای خودمون. اینجا که باهمیم بیایم همون دروی وری ها رو بگیم. بیام همون حرفای دلمون رو بگیم. پس: 

دست در دست هم دهیم به مهر  

خانه خویش را کنیم آباد....

همکاری یا همدلی

                                           

 

سلامی به وسعت دریا به لطافت طلوع آفتاب به زیبایی آبی آسمان  

چند روز پیش داشتم کتابی میخوندم به اسم 17 اصل کار تیمی که به داستانی رسیدم.با اینکه قبلا موضوعی مد نظر داشتم تا برای خونه ما بنویسم اما با دیدن این داستان تصمیم گرفتم موضوع مورد نظرم رو عوض کنم .شاید اسم فیلم فرار بزرگ رو شنیده باشید.این داستان همون فیلم هست.واما داستان:

خودشان نام گریز بزرگ بر آن نهاده بودند.بزرگی عمل در بی سابقه بودن آن نبود زیرا پیش از آن هم اسیران از اردوگاه دشمن فرار کرده بودند.بزرگی کار به حاصل و نتیجه آن ربطی نداشت:چونکه نتیجه برای بیشتر فراریان مصیبت بار بود.از آن روی بزرگ بود که انجام آن ناممکن به نظر می رسید.

اردوگاه اسیران جنگی نازی در 160 کیلومتری جنوب شرقی برلن،مجموعه ساختمانی عظیم بود که شمار اسیران جنگی متفقین در آنجا تا 10000 هم رسیده است.در سال 1944 گروهی از اسیران زندانی آنجا تصمیم به فرار گرفتند؛وهدفشان این بود که فرار دست کم 250 نفر را در شبی ممکن سازند....

برای فرار باید تونل های بزرگی را در مسیرهای طولانی طراحی می کردند و آنرا بدور از چشم زندانبانان میکندند.از آنجا که وسایل و امکانات کافی برای کندن زمین نداشتند از ابتدایی ترین چیزها که بدست میآوردند استفاده می کردند و خاک ها را با ابتکارهای حیرت انگیزی به جاهای دیگر منتقل می کردند ؛ و با چوبهایی که از تختشان جدا می کردند تونلها را می پوشاندند....

همان اندازه که کندن تونل سخت و دشوار بود تهیه وسایل و تجهیزات فرار برای زندانیان هم آسان نبود همانند لباس غیر نظامی،جیره غذایی و ... که پیوسته چندین نفر مشغول آماده سازی این موارد بودند....

شاید پر چالش ترین کار تامین امنیت بود.با توجه به تعداد زیاد نگهبانان افرادی مراقب حرکات آنها بودند و کوچکترین حرکت آنها را با علایمی بسیار ظریف و نا هویدا به یکدیگر خبر می دادند...

و اما شب 24 مارس بعد از یک سال کار ، 250 اسیر آماده فرار شدند.هر دقیقه یک نفر باید وارد تونل میشد....اولین نفری که از تونل خارج شد دید که خروجی با بیشه زار فاصله دارد به جای دقیقه ای یک نفر به زحمت ساعتی دوازده نفر خارج می شدند.پیش از آنکه نگهبانان آلمانی از وجود تونل خبر شوند 86 نفر فرار کرده بودند.کشف تونل اوضاع را بهم ریخت....از 86 اسیر فراری 83 نفر دستگیر شدند که 41 نفر آنها بدستور هیتلر اعدام شدند و تنها 3 نفر به آزادی رسیدند. 

ادامه سخن 

همین 3 تفر نشان دادند که کاری را که امکان آن بسیار ناممکن بود عملی شد.چالش های بزرگ کار تیمی بزرگ می طلبد و ضروری ترن صفتی که تیم را در کارهای دشوار موفق می سازد همکاری توام با همدلی اعضای آن است.توجه فرمایید که نگفتم همکاری .زیرا همکاری توام با همدلی فراتر از همکاری است.همکاری یعنی اینکه با توافق با یکدیگر کار کنیم.همکاری توام با همدلی یعنی اینکه با دل و جان با یکدیگر کار کنیم.اعضای تیم های همدل عالمی دیگر دارند.هر یک ار آنها با جانمایه ای به تیم می پیوندند که مناسبات را تحکیم می بخشد و بر نیروی آن می افزاید. 

تحولاتی در جهت همکاری همدلانه اعضا 

1-تحولی در برداشت و بینش

به اعضای تیم به چشم همکارانی همدل بنگرید نه به چشم رقیب.در هر تیمی رقابت وجود داردوهر کسی هدفی دارد و برای رسیدن به آن تلاش میکند و رویاهایی در سر می پروراند.اما اعضای یک گروه همدل به جای رقابت مکمل یکدیگر می شوند. 

2-نگرش

به اعضای تیم بدگمان نباشید ، پشتیبانشان باشید.بعضی ها آنقدر به فکر منافع خود هستند که به دیگران از جمله به اعضای تیم خویش بدگمان می شوند.این به نگرش ما بستگی دارد به این معنا که دیگران را با حسن نیت بدانیم مگر اینکه عکس آن ثابت شود. 

3-کانون توجه

به جای خود تیم را در کانون توجه قرار دهید.معمولا هر اتفاقی می افتد یکی از دو پرسش را از خود میکنیم:"چه چیزی برای من دارد؟" یا "چه پیامدی برای تیم دارد؟" اینکه کدام در کانون توجه ما باشد تا حدی زیاد تعیین می کند که با اعضای تیم رقیب هستیم یا رفیق. 

4-به نتیجه بیندیشید

با اتفاق پیروز شوید.با همکاری ، همدلی و اتفاق کارهای بزرگ میتوان کرد.همکاری توام با همدلی ، چند را چندان میکند زیرا مهارت شما با مهارت دیگران جمع میشود. 

چنین همکاریهایی در تمام امور روزمره ما وجود دارد و همه ما آنرا بدفعات تجربه کردیمو بدون آنکه خود متوجه آن باشیم در یک تیم شرکت داشته ایم.و لو این خانواده باشد.چندین و چند بار شده که با نظرات و کارهای شما تصمیم خانوادهتان عوض شده است؟همیشه سعی در بهتر شدن امور خانواده خود هستید.بیایید همه مان در تمام امور زندگی جایی که در آن نیاز به همکاریمان احساس میشود همکاری همدلانه انجام دهیم.

و در آخر میگویم خانه ما تا چه اندازه به یک تیم که همکاری توام با همدلی دارد شبیه است؟آیا تونستیم به آن هدفی که در ابتدا داشتیم برسیم؟آیا تمام نفرات به درستی وظایف خود را انجام میدهند؟باشد خانه ما به جایی برسد که همگان خواهان نگارشی در آن باشند