« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

بعد از مدتها ، سلام !

دلم یهو واسه خونمون تنگ شد دیدم کسی آپ نکرده اینکه فرصت مناسب دیدم کمی باهاتون حرف بزنم ! توی این مدت اتفاقهای زیادی افتاده ! اولیش اینکه داداش امین رفته سربازی کله اشم کچل شده  امیدوارم زودتر برگرده و از کتکهایی که خورده از جریمه ها و کلاغ و پراش برامون بگه  کلی بخندیم  بعدش اینکه سلی دانشگاه قبول شده و احیانا تا چند سال دیگه موشک میسازه و بعدش موشکه به اضافه خودش شوت میشه فضا   ملوان زبلمونم از سفر برگشته مثل اینکه قرار بوده اینجا رو آپ کنه حالا عوضش من اینکارو کردم  مامااااااااااااااااااااااااان عادل میخواد منو بزنه   موشیه بی تربیت هم نمیدونم کجا غیبش زده تیکه تیکه بشه ! اون یوزارسیف شیطونم که تغییره هویت داده حالا عوض زلیخا ، این دنبال زلیخا میدوئه  رضا مشتاقم گمونم مردیده همتون با هم بگین آمین ((= مثل اینکه سر و کله نیلو هم پیدا شده اما تیر تو پر ! فقط امیدوارم پرشو نشکسته باشن که در اینصورت خود گیگیلی میره با تیرکمون چش و چال باعث و بانیشو درمیاره از کاسه ... امورات خودمم این مدت بالا پایین زیاد داشته و همچنان داره دوس دارم آبجیتونو دعا کنین   

حالا فعلا می بای ام :دی دوباره میام سخنرانی میکنم براتون :-پی 

 

اینو گوش بدین بد نیست

آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره

سلام


این یه آپه که نیدونم باید اسمشوچی بزارم، شاید یه آپ اضطراریه ظهری موشی رو دیدم تو نت گفت آ پ کنم  تازشم گفت بهتون یه عالمه فحش بدم که چرا هیشکی سرجاش آپ نمیکنه اما خوب من که مثل موشی بی شصقیت نیستم تازشم دخمل با ادبیم فحش ممیدم

از ظهر داشتم به این فک میکردم که چی برای آپم بزارم اما چیزی به ذهنم نرسید با این یوسف جونور حرف زدم میگم چی آپ کنم ؟ میگه درباره بادمجون آخه داشت ناهار میخورد( کارد بخوره اون شکمت که همیشه در حال خوردنی) بعدم کلی چیز و آدم گفت که از آپیدن درباره اونها معذور می‌باشیم

بهدشم با داداشی فرزاد جونمون حرفیدم گفت درباره کلیپ شادمهر حرف بزنم همین که موشی گذاشته روی وب اسمش چیه؟

آهان تقدیر


من ندیده بودم کلیپه رو واسه همین با یوسی و فری کلی گشتیم تا لینک دانلودشو پیدا کردیم و من دیدم  قبلش قصد داشتم بنویسم هر چیزی که تو ذهنم بود اما وقتی دیدم

میدونم آپ درپیتیه و نباید توی خونمون اینجوری بنویسم مبادا بقیه رو ناراحت کنم اما چون به موشی قول داده بودم نوشتم... قبل از تموم شدن این سه روز حتما آپم رو درست میکنم


******


پاییز که از راه رسید تو دلم گفتم: درختا چقدر نامردن تا چشمشون به برگای باریک اندام سرخاب سفیداب کرده افتاد برگای بید خورده رو که تموم بهارو تابستون خنک نگهشون داشته بود و از مرارت زرد شدن رو از خودشون تکوندن ...

اما هنوز فکرم تموم نشده بود که یکی پاشو رو شونم فشار داد و گفت: این برگا رو از اینجا جمع کنید.


پ.ن:


1- فقط یک روز در خیابان لبخند بزن! شاید کسی ، در انتظار معجزه ای از جانب خدا باشد!!!


2- انگار زمان چسبیده است به سق دهانم، زبانم که نام تو را تکرار میکند زمانم در تو تکرار میشود


3- حالم خیلی بده


گوش کن








آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره

دوشیزه پریم ...!!

 

 

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو شام آخر دچار مشکل بزرگی شد ٬  

میبایست خوبی را در شکل عیسی و بدی را در شکل یهودا تصویر میکرد ... 

کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند . 

روزی در یک مراسم همس*رایی تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همس*را یافت ... 

جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتود ها و طرح هایی برداشت . 

سه سال گذشت و تابلو شام آخر تقریبا تمام شده بود اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود !! 

کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند ... 

نقاش پس از روزها جست و جو جوان شکسته و ژنده پوش و م*ستی را در جوی آبی یافت .  

به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند چون دیگر فرصت برای طرح برداشتن از او نداشت !! 

گدا را که درست نمیفهمید چه خبر است به کلیسا آوردند ٬ دستیاران سر پا نگه اش داشتند !! 

در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی گناه و خود پرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود نسخه برداری کرد ... 

وقتی کارش تمام شد گدا که دیگر مس*تی از سرش پریده بود چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت : 

- من این تابلو را فبلا دیده ام !! 

داوینچی شگفت زده پرسید : کی ؟!! 

- سه سال قبل پیش از اینکه همه چیزم را از دست بدهم موقعی که در یک گروه همس*رایی آواز میخواندم ٬ زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم . 

 

خوبی و بدی یک چهره دارند ٬ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند .... 

 

 

                                                                         « پائولو کوئلیو »  

 

  

 

 واقعا این نوشته رو قبول دارم ... 

کاملا همینجوره ... گاهی یک شخص رو میبینی که واقعا تائیدش میکنی ولی ممکنه چند وقت بعد دیگه اون شخصیت رو ازش نبینی !! 

 

 

 

 

  

سلاممممم .... 

کیف و حال همه بچه های خونه کوکه ...؟ 

همین جا عذر خواهی میکنم به خاطر کم اومدن و کم سر زدن به بچه ها ... دورادور جویای احوال همه هستم !!  

دیشب طی یک دعوا :دی  که موشی با من داشت به من گفت فردا باید آپ کنی !! 

منم چون دست و پام لرزید یکشنبه دارم آپ میکنم ... 

 

اگه خوب بود که خوبه دیگه ... اگه بد بود که بازم خوبه :دی 

 

  

پ.ن 1 : اگه بدونین من از کجا کانتکت شدم ... الان منو میکشن ... از انجمن :)) 

پ.ن 2 : زود باید برم ... 

 

خدافظ