« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

تق تق

زندگی شاید
ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله ی رخوتناک دو هماغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر برمی دارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید «صبح بخیر»
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است
که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی است
دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه ها ی ساده ی خوشبختی خود می نگرد.  

  

*فروغ 

 

-اینجا رو دوست دارم با همه آدم های توش. راستش موضوعی ندارم که دربارش بنویسم . گفتم بیام ۴ خط منم از زندگی ام بگم به دوستام که فراموش شدنی نیستند. از گفتن این حرف ها خجالت که نه، خسته شدم. البته خیلی وقت نیست که به این نتیجه رسیدم که ما آدم ها زیاد حرف میزنیم.اونقدر که گاهی راست و دروغش رو خودمون هم نمی فهمیم اما خوب احساس میکنم هیچ حرفی برای گفتن ندارم بس که انگ شعارزدگی بهم زدن :) 

 

دارم زندگی می کنم مثل همه آدم ها. عادت چیز مزخرفیه. چهار سال درس خوندم و حالا که برگشتم خونه کاری نیست که انجام بدم. چهار سال رشته ایی رو خوندم که تا توش بودم همه می گفتن رشته گل و بلبل و شهرزاد وغول چراغ جادو و این حرفا . حالام که مدرکم تو دستمه همه میگن زرشک! ادبیات :) همین چند روز پیش ها بود که یکی گفت: ما کسیو نمیخوایم که قصه گفتن خوب بلد باشه آخه خوابمون میبره سر کار. دروغ چرا خندم گرفت و پشیمون شدم یک لحظه :) 

 از بچگی یادم هست که دوست داشتم مستقل باشم اما حالا با کدوم پول؟ فروشندگی و منشی گری و همین حرفا در شهر کوچک ما شغل مناسبی برام به نظر نمیاد. کار هم که با نداشتن پول و پارتی برام جور نمیشه .نمیدونم بمونم اینجا و تهش یه ازدواج مناسب از نظر مامان بابام داشته باشم یا برم و اونجوری زندگی کنم که خودم دلم میخواد؟ یعنی پشیمون نمیشم؟ یعنی یه روز نمیاد که بگم خسته شدم؟ والا از شما چه پنهون بیکاری زده به سرم حسابی خل شدم، شاید ادامه دادم و یه دوسال دیگه که ارشدمو گرفتم سر وقت میشینم به دوراهی های زندگیم فک میکنم :)  

هی فلانی

  شاید زندگی همین باشد :|

نظرات 21 + ارسال نظر
فرزاد یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ق.ظ http://petti.blogsky.com

همیشه آدما دوست دارن اونطوری که دلشون میخواد زندگی کنن اما اکثرشون یا نمی کنن یا پشیمون میشن.. میدونی چرا؟
چون دلشون چیزی میخواد که مخالف هنجار ها و ناهنجار های جامعه است !
میدونم الان ته دلت میگی برو بابا !
اما متاسفانه تو جامعه ما همینه.. اگه دلت چیزایی میخواد که تو این جامعه میتونی بهش برسی اونطوری زندگی کن که دلت میخواد.. اما اگه قراره خلاف جریان آب شنا کنی بهتره همون ارشد بخونی.
هرچند که معتقدم تنها اگر خلاف جهت آب شنا کنی می تونی از خطر سقوط سقوط از آبشار نجات پیدا کنی.. اما اگر هم نجات پیدا کنی این مردم (!) میکشنت پایین !!!
من پشیمون شدم.. امیدوارم تو هر کار می کنی پشیمون نشی

حیتا یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:21 ب.ظ

سلام
من چرا رها رو نمی شناسم؟!!

حیتا یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:23 ب.ظ

به نظر من عاقلانه ترین کار اینه که سی کنی بین شرایط جامعه و خواسته های خودت موازنه ایجاد کنی . تا حدی که بشه البته. ولی من اگه میخواستم یکیشو انتخاب کنم یعنی یه جایی مجبور میشدم حتما خواسته های خودمو انتخاب می کردم چون درسته که تهش معلوم نیست چی میشه اما به نظرم اگه مطابق صد در صد شرایطت حرکت کنی هم بعد مدتی احساس میکنی که هیچی گیرت نیومده!!

سلی یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:09 ب.ظ

من همون رهام. یعنی رها همون سلیه :)

یوسف چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ

آخر همه ما همین شد..اما هنوز باور نکردیم!!

آقا موشه سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:24 ب.ظ

سلااااام به همه بچهای گل :)

کیف حال سلی خانوم؟خوبی؟
شعر قشنگی انتخاب کردی ممنون:)

هی گفتی بیکاری داغ دلمو تازه کردی:دی!کلا بیشتر مشکلات ما از همین بیکاریه!نمیدونم ما که زندگی راحتو پول مفتو رفاه کامل نخواستیم !خواستیم تو این مملکت یه گوشه ای زحمت بکشیم با پول دسترنجمون یه زندگی که دوست داریم بسازیم چیز زیادیه؟؟؟!!!

باز تو خدارو شکر کن ادبیات خوندی لااقل تو زندگی خودت بکارت میاد وگرنه ما هم که رشتمون فنیه بیکاریم هرجا میری از دیپلم فوق تا لیسانس بالاتر بیکار هست
برو درست رو ادامه بده کارم ایشالا درست میشه
به نظر من وقتی ادم برای یه هدفی تلاش کنه بهش میرسه
یه جایی پا بزار که مطمئن باشی

کلا فک کنم اونجوری که دوست داری بخوای زندگی کنی پشیمون بشی :دی
همون یه ازدباج مناسب کنی لااقل تکلیفت با خودت روشن میشه

منکه تا الان به هزارتا در بسته خوردم با یه عالمه دوراهیو سه راهیو ... اشتباهات خیلی بزرگ!!!
کاشکی میشد زندگی رو زد عقب اشتباهات رو جبران کرد یا انقد زد جلو تا...

باید رو شرایط انتخاب کنی چطور زندگی کنی .وقتی آدم خواسته های خودشو بخواد ولی شرایطش هیچ جوره جور نمیشه خوب این اشتباهه باید خواسته هاتو یکم تغییر بدی تا زندگی آرومی داشته باشی!

آقا موشه سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ب.ظ

مرجاننن چرا من رمزمو یادم نمیاد :)))

لیلا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ق.ظ

آقاموشه پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ

کجا باز غیب شدین؟؟!!

سلی کجایییییی؟




سلی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ب.ظ

اینجام. کسی نیست آخه :|

حیتا شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ب.ظ

منم حاضر !
نوبت توا موشی!!

آقاموشه دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:56 ب.ظ

چرا همه هستن فقط ساکتن!!!

من رمزمو یادم رفته!!!

مرجااااااااااااااااااان

حیتا حالا که حاضری آپ کن

بنفشه دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ

اومدم
سلی ببخشید پستت رو نخوندم
اومدم زود ببینم کیا هستن
دوستون دارم بروبچز
از طرف ننه آمنه

بنفشه دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ

راستی من وبلاگمو پس گرفتم
کیا یادشون هست؟

مرجان جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:04 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام سلی ملی (:

والا وضع تو با من که مثلا شاغلم هیچ فرقی نمیکنه ، من تا مدرکمو گرفتم رفتم سر کار اوایل هم خیلی خوشحال بودم ، ولی الان رسیدم بهمون پوچیی که تو بهش رسیدی !! میدونی چرا ؟ چون پولی که درمیارم کفاف اینو نمیده که باهاش جوونی کنم ، تفریح داشته باشم ، با خیال راحت برم سفر ، هرجا خواستم با تورهای خارجی برم ، هر تیپی خواستم بزنم زیر 500 تومن باشه ! نمیده کفاف نمیده ! پس چه دلخوشیی ؟ همون یه قرونی که میذارن کف دستم که خیلی ها فکر میکنن باید خوشحال باشم دستم تو جیب خودمه ، در کنارش یه دنیا حسرت برام داره که چرا نمیتونم باهاش هیچ غلطی بکنم !!
سلی جان تفاوت منو تو فقط یه صبح زودی از خواب پاشدن و تا بعد از ظهر با مدیر و معاون مزخرف سرو کله زدن و با اعصاب داغون برگشتن به خونه اس !

تا وضع اقتصاد و سیاست و فرهنگ و دین و مذهب مردم به همون شکلیه که هست ، منو تو حسرت به دلیم سلی جون

تصمیمت واسه ارشد خیلی خوبه ! همین راهو ادامه بده ، ایشالا تا بری دکتراتو بگیری اوضاع عوض میشه ((((:

مرجان به بنفشی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:07 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

یادمه تو رو بنفشی جیگر :-* فقط آدرستو یه بار دیگه بنویس چون وبلاگ کسایی که هک شده بودن یا حذف کرده بودن رو از لیست دوستای وبلاگیم حذف کردم

مرجان به موشی جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:09 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

مرض موشی داد نزن که میزنمتا !

دعوتنامه برات فرستادم ببین میتونی تایید کنی یا نه بهم خبر بده ! اوکی ؟

بنفشه یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام مرجی جونم و همه برو بچز خصوصا موشی دم بریده در به در فراموشکار

آدرس ایمیلم : faba.salehi@gmail.com
benafshs@gmail.com
آدرس راوی قصه:
ravieghese.mihanblog.com
آدرس بلاگ شعرم:
banafshesalehi.blogfa.com

جون هر کی دوس دارید بیاید تا من تنها نمونم
غم غربت میکشد مرا :((((((((((((((((

امضاء : ننه آمنه عشقتون

مرجان به موشیو دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ق.ظ

هم اکنون تبدیل به مدیر شدی موشیه بلا

خدا بگم چیکارت نکنه موشی چیکارت نکنه ((=

_________________________
I added cool smileys to this message... if you don't see them go to: http://s.exps.me

آقاموشه! سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ب.ظ

سلاااااام به همگی
احوالتون؟
ممنون مرجااااااان
یه سلام ویجه به بنفشی خودمون خوبی؟

آقا یکی آپ کنه تا من بیاااام

بزودی در این مکان یه قالب زیبا گذاشته میشودددد
.
.
.

میرحسین شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.my-house.mihanblog.com

یه سوال ؟؟؟؟؟؟
آرزو کیه اینجا ...... ؟؟؟؟؟؟؟
منظورم اینه که کدومیکی از نویسنده ها آرزویه ؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد