« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

دلتنگی

دلتنگی که شاخ و دم نداره .. دلتنگم ..

برای خونه مایی که گیگیلی توش آتیش به پا می­کرد.. برای بستنی های سروناز که همیشه به راه بود .. برای حرف های کمی تا قسمتی فلسفی آق رضا .. برای پرت و پلاهای پر مغز یوسف .. برای مرجان همیشه شیطون .. برای مدیریت ایرانی آقا موشه .. برای هر صد سال از غار بیرون اومدن امین.. برای روزبه همیشه عاشق .. برای سلی.. برای بنفشه ... برای نیلوووو .. برای همه شیطنت هایی که بوی صفا و صمیمیت میداد.. برای تمام کل کل هایی که نمک خونه ما بود ..

دلتنگم ... حتی برای عمه حیتای مهربون اون روزها ...

کاش میشد حس های خوب رو همیشه زنده نگه داشت، کاش میشد!


پ.ن1: دلم نمی­خواست حرف های غم انگیز بزنم در آستانه یک آغاز اما هرچی می گفتم غیر از اینا، حرف دل نبود!


پ.ن2: دلم میخواد که بگم بیاین تا جایی که دسترسی داریم بچه ها رو خبر کنیم اما راستش دیگه حتی نمیدونم که زنده کردن دوباره اینجا، به این شکل کار درستیه یا نه. همه خوبیش به اینه که بچه ­ها با پای دل بیان نه به زور اصرار و پیگیری.

نظرات 23 + ارسال نظر
سلی چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:28 ب.ظ

چطوری حیتا؟

چه زود گذشت. من که باورم نمیشه :)

خوبم عزیزم . تو چطوری؟ خوبی؟
آره .. خیلی زودتر از اونچه که فکرشو می کردیم..

مرجان چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

این حرفتو کامل قبول دارم عمه حیتی که بچه ها باید دلشون بخواد که بیان ، و الا با زور که فوقش یکی دو پست میزنن و میرن دوباره تا سال دیگه

من تازگیها دلم واسه نوشتن تنگ شد که دوباره شروع کردم به وبلاگ نویسی ! حتی اگه هیچکی نوشته هامو نخونه بازم می نویسم و می نویسم !

حیتا جونم فکر کنم آخرش منو گیگیلی واسه تو بنویسیم ، تو هم واسه منو گیگیلی

اااا تا حالا منو اینجوری صدا نکرده بودییااااا عمه حیتی!!

بازم دم تو و گیگیلی گرم .. جای رفیق شفیق گیگیلی، سروناز خالی که بیاد قورباغه بندازه تو لباس گیگیلی و فرار کنه!

آقاموشه پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ

پخخخخخخخخخخ
من اومدم:دی من خودم اومدما دلم برا اینجا شماها یهو تنگید

منم پایه ام وحشتناککک

بعد امتحانات میام یعنی اول تیر با یه قالب نووو خوشگل مشگل تا قالب نو شروعی نو باشه

گیگیلی بدووو بت چیفس بدم آبجی سروناز خریده برامون

بیشین بینیییم بااااا فک کردی ترسیدیم، زککی!

بدو که منتظرتیم .. قول دادیاا باز نری حاجی حاجی مکه !! من رنگشو دوس ندارم !

سلی جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:39 ب.ظ

من نه پسمو دارم نه یوزرمو. وبلاگمو عوض کردم کلا یادم رفت:)

تازه شدی عین من!!!

مرجان جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:31 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

بترک سلی ینی بترکا ! اون ایمیلت که باهاش واسه وبلاگ جدیدت ثبت نام کردی رو بهم بده تا برات دعوتنامه بفرستم ! خب ؟ بهم دادیا

یوسف دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ب.ظ

خاک به سرم..اینجا چه خبره؟!حس هفتمم گفت بیام سری بزنم!خب..ببینم کی بچه دار شده توی این مدت؟!حیتا جان..علت این همه سکوت اینه که بزرگ شدیم..نمیخوام بگم 50سال گذشته..ولی اون موقعا کودکانه تر بودیم!شاید شرایط اینطوری شده..که هر سال که بزرگتر میشیم انگار 50سال پیرتر میشیم!بهرحال..همتونو دوس دارم..و خوشحالم زنده این!

سلاااام بر یوسف با مرام .. بازم دم حس هفتم تو گرم داداش!! بعضیاااا که حساشونو کلن چال کردن یه خروار خاکم ریختن روش .. تو کجایی؟ چه خبرا؟ بالاخره ما نفهمیدیم تو این ور آبی یا اون ور آب..تکلیف ما و خودتو و معلوم کن یوسف خان!

اینو قبول دارم که معمولا آدما وقتی بزرگ میشن فیس و افاده و ادا و اطوارشون هم زیاد میشه، واسه همین برای هم کلاس زیاد میذارن و کم کم از هم فاصله می گیرن اما رابطه ما توی این دنیای مجازی بی سر و ته که بر این اساس ها شکل نگرفته ..

منم خوشحالم که آدم هایی مثه آقا رضا و مرجان و گیگیلی هستن که ما ها رو از خواب مرگ گونه نجات بدن و باعث زنده شدن رابطه های پر عاطفه بشن. خلاصه بیشتر بیا یوسف جان، جات حسابی خالیه اخوی!

مرجان سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

یوسف همونجا وایسی اومدم کشتمت

حالا بذار بچه نفسش چاق بشه از گرد راه برسه بعد تهدیدش کن مرجان خانوم، هرچند یوسفی که من میشناختم چش سفیدتر از این حرفاست!!

سلی شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:52 ب.ظ

یوسف خوشحالم که زنده این و خوب اومدی :)

رضا مشتاق دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:45 ق.ظ

اول حیتا
من که همچنان به آباد شدن این خونه دل بستم ، بالاخره حوض خونه رو آب میگیریم ، گل میکاریم ، زمان میبره تا یوم الحساب بشه و مردگان زنده بشن و برگردن ، چنان خونه ایی بشه که بیا و ببین

دوم مرجان:
شما برو واسه عمت وبلاگ بنویس ، خجالت نمیکشی میری با این سن و سال در فیس بوک یه قول دو قول و گیم بازی میکنی؟!

سوم موشی:
هرچی میکشیم از این مدیریت هستا ، ول کردی رفتی واسه خودت زدی تو نخ بیزینس و بسازو بفروش

چهارم یوسف:
آقا کی گفته بزرگ شدن باید با لال شدن هم معنی بشه، اتفاقا آدم بزرگ باید گفتنی داشته باشه نوشتنی داشته باشه . به نظر من لزوما قرار نیست در همون اتمسفر کودکانه بنویسیم .میتونید در بسترهای جدید بنویسید .

مثلا فرض کنیم یه نفر شوهر کرده بچه دار شده ، خوب چه اشکالی داره که پیرامون تاهل و زندگی مشترک بنویسه
یه نفر کاسب شده شاغل شده کارآفرین شده ، اون بیاد درباره شغل و کار بنویسه .
یا اینکه یه نفر شکست عشقی خورده خیانت دیده ، اون بیاد پیرامون روابط عاطفی بنویسه
یا مثلا یکی مهاجرت کرده ، درباره تفاوت فرهنگی درباره مهاجرت زندگی در جامعه ی جدید بنویسه
یا مثلا ذهن یکی مشغول خدا و مذهب بی دینی یا پلی گون مذهبی شده ، خوب اون در بستر مذهب و نقد مذهب یا مزایای مذهب یا معایب مذهب بنویسه.
به نظر من نیاز نیست همه در یک زمینه و با بیس مشترک بنویسن ، هرکی مستقل بنویسه . ضمن داشتن دوستی ها هرکی فضای فکری خودشو مستقل نگه داره .
اینجوری به مرور زمان (مثلا طی شش ماه) خوانندگان جدید وارد وبلاگ میشن در گفتگوها شرکت میکنن تضارب آراء به وجود میاد . میتونیم در زمینه های مختلف فکر ایده و تجربه به دست بیاریم یاد بدیم و یاد بگیریم .
و اصولا وبلاگ نویسی چیزی نیست که مختص بچه های کم سنو سال باشه ، برید بگردید وبلا هایی رو ببینید که نویسندگانش به خاطر اینکه سنشون بالا رفته چقدر پخته و معقول مطلب مینویسن یا اینکه طنزهای حرفه ایی مینویسن . نقد مینویسن و .... و ...و
البته به قول یککی از دوستان نهایتا به زور قرار نیست افراد رو برای نوشتن بیاریم اینجا ، مگه ما غل و زنجیر یا طناب داریم که بریم ملتو ببندیم بیاریم اینجا؟!
بنده در پایان بازم از خانوم حیتا تشکر میکنم که دومین مطلب رو نوشت
و همچنین از مدیریت عززیز تقاضا دارم برای سلی یا هرکدوم از رفقا که مایل به نوشتن هستن و لاگین را فراموش کردن اکانت جدید صادر کنید.
آقا به هر حال دم همتون گرم تا همینجا هم خیلی لوطی گری کردید . از آقایون خواهش میکنم حداقل دو تا مطلب بنویسن تا همینجا دخترا دو تا مطلب نوشتن و ماها مثه بوق وایسادیم نگاه کردیم .... یه فکری بکنیدا آبرو حیثیتمون در شرف نابود شدن هست.

ما هم مثه شما آقا رضا .. اگه دل نبسته بودیم و امیدورا نبودیم که الان اینجا نبودیم داداش!

باهات موافقم همه رو بخصوص جمله آخرتو .. کلن اگه شما جماعت ذکور راه ما خانوما رو نبندین ما در "همه" عرصه ها از شما پیشی می گیریم!

رضا مشتاق دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ق.ظ

خیلی تعجبیه.... جان خودم شوخی نمیکنمآ
یادم نمیاد حیتا کی بود؟!
شما وبلاگ داشتی؟!
ها . . . اینجا کجاست ؟! . .. من کیم؟!
چیه ؟؟؟؟ ..... کیه؟؟؟؟؟

ببین برادر .. شما کللللن راحت باش!!!!
میدونییی البته اینا از عوارض سن و سالم هست!!

من ، حیتا ، متولد 1364، دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد در رشته مدیریت، از برو بچ باصفای مشهدالرضا، عضو سابق وبلاگ "خونه ما" هستم. سابق بر این ، عمه اینجا محسوب میشدم، دور جدیدو دیگه نمیدونم!!
وبلاگم نداشتم و ندارم. حالا شناختی؟؟ دیگه اینقدر آبرو ریزی نکن پسرم، زشته، مردم چی میگن؟!!

رضا مشتاق دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:51 ق.ظ

آه ... کامنت معاونت و قائم مقام وبلاگ به سلی رو هم ندیده بودم
هیچی بابا ، کلن رو من حساب نکیند
مثه اینکه بوی حلوا پزونمون بلند شده
هی ...ی ...ی روزگآر

رضا مشتاق سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ب.ظ

آها . . . پس بگو ... وبلآگ مِبلاگ نداشتی که من چیزی یادم نمونده ، وگرنه ما اینجا یه ملوان داشتیم یادم مونده بود یک یا دو بار بیشتر یاد داشت ننوشت ، این پسره ی بد اخلاق فرزاد یادمه کوتاه مینوشت و همیشه به همه چیز دنیا اعتراض داشت. نگین از کرمان یادمه .. وبلاگش اولا به اسم دختر آریایی بود بعد یهو نمیدونم چرا سوسک طلایی شد!!! موشی بود اصفهان بود یادم مونده . . . امین مشهد بود پیام نوری بود یادم مونده بود ، ندا تبریز بود دانشگاه دولتی مدیریت بازرگانی قبول شد یادم مونده ، سلی خانم دسته ی گل بود یادمه تهران قبول شد خیلی شاد و اکتیو بود هرچی که رفتیم جلو تر ساکت و ساکت شد عاصی و معترض و آنارشیست شد ، روزبه جان مهندس بود یادمه ، بنفشه خبرنگار بود یادمه ، نیلو مدیر بازرگانی بود و با فکو فامیلاش میومد وبلاگ مینوشت یادمه ،

سروناز از بچه های خوب جنوب ایران بود . . . داش یوسف پایه مردم آزاری و دختر کشی بود کاملا یادمه .در بلاگر وبلاگ داشت و قبلش در پرشین بلاگ و از رفقای شهرام بود . حتا رنگ وبلاگ بچه ها یادم مونده . گرایش فکریشون یادمه ، سلی و روزبه معترض و انقلابی بودن . ندا و مادرشون با همدیگه وبلاگ مینوشتن و مذهبی بودن . امین مذهبی بود نوشته رو با اعوذ باالله من نفسی شروع میکرد. اینا همه به این دلیله که وبلاگ داشتن ، پَ تو وبلاگ ندآشتی که چیزی یادم نمونده . من رفقا رو بر حسب وبلاگشون میشناختم ،

واقعا یه احساس خرفتی بهم دست داده بود و میگفتم پس چرا از حیتا هیچ داکومنت و سابقه ایی در ذهنم باقی نمونده .

اتفاقا الان رفتم نوشته های قبلیتو خوندم ، جالبه اونا رو هم یادم نمونده بود اینا همه به دلیل سوء مدیریت مرجان و موشی هست ، پیشنهاد میکنم در گام بعدی مرجان رو مثل مه آفرید خسروی دادگاهی کنیم و بعدا اعدامش کنیم ، البته قبل از اعدام تیر بارونش کنیم بعدا اعدام کنیم . موشی رو هم مثل آقای جهرمی عفو کنیم و حتا بهش پاداش بدیم.

خُ الحمدالله اینجا کلی مدیر داریم مهندس داریم روانشناس داریم مدیر امور مالی داریم ،حتا گرافیست داریم (سارا؟) ،برنامه نویس داریم .

به دوستان پیشنهاد میکنم به این آدرس سر بزنن و آپشن های آینده ی بلاگ اسکای رو ببینن ، این امکانات میتونه به وبلاگ در آینده رونق بیشتری بده .

من ایده های زیادی برای این وبلاگ داشتم دوست داشتم به یک پایگاه افکار سنجی و تضارب آراء تبدیل بشه ف یه چیزی به مراتب بالا و بالاتر از چت روم و فروم های گپ زدن . اما خوب .... زورکی نتیجه نمیده ُ به خصوص که از حقوق مزایا نیز خبری نیست . و حتا افراد باید از زمان و جیبشون برای هزینه های اینترنت خرج هم بکنند.
بچه هایی که اینجا بودن همه تحصیل کرده بودن ، گفتنی داشتن ، حداقل چند نفرشون میتونن بنویسن . بعضیا به هر دلیل از همون اولشم مشخص بود ادامه نمیدن و باید به چت روم ها بر میگشتن.

به هر حال چه بنویسید یا ننویسید اینجا باشید یا وبلاگ های دیگه و یا فروم های اجتماعی مثل فیسبوک یا دلیشز ....برای همتون بهترین آرزوها رو دارم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ب.ظ

فرزاد
عادل
یوسف
موشی
امین
نامردها نالوطی ها کجا هستید ؟
دائآشتون چهار بر صفر از مرجان و حیتا شکست خورد
چرا نیومدید حمایت کنید

اون بالایی رو هم من نوشتما سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:47 ب.ظ

اون آدرس اینه
http://news.blogsky.com/pages/compare/

حیتا سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ب.ظ

آقا هیشکی نمیخواد سکان این کشتی رو از دست ما بگیره؟!!
نوبیتیم باشه، نوبت خودته آقا رضا.. بسم الله ..
ببین .. بهت توصیه میکنم فعلا به بقیه جماعت ذکور دل نبندی، چون امید چندانی بهشون نیست.. خودت آستین بزن بالا.

مرجان چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

رضا کوفت ! خودتو اعدام میکنیم البته قبلش من باید یه لگد بزنم یه جایی بعد اعدامت کنیم ! ...... آخ

من همه رو یادمه حتی اونایی که یه روزی یه وقتی همش یه خط کامنت برام نوشتن ! تو دیگه پیر شدی رضا کم کم داری دار فانی رو وداع میگی :|

من باهات موافقم رضا ! هر کی از هر چی دوس داره بنویسه ! هدف اینه که از هم چیز یاد بگیریم و از نوشته های همدیگه لذت ببریم ! مطمئنم توی این مدت چند سال که از هم دور بودیم هر کدوم تجربه هایی داشتیم حالا یا تلخ یا شیرین !

تا جمعه شب صبر میکنم که رضا یا موشی یا سلی اینجا رو آپ کنن ! وگرنه خودم توی هفته آینده دست به کار میشم (:

آق موشه یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ http://نداره

سلااام به همگی برو بچ گل خونه
کیف حال همگی؟؟؟

کی از این قالب خوشش نمییادد؟؟؟

قشنگ نه؟؟ خودم ساختم

آقا انقد شعار ندین آپ کنین

من کلا ندید با داش را موافقم
خوب کیا حاضرا سلی خانوم مرجان خانوم یوسف خانوم داش رضا عمه حیتا
حیتا تو بخوای یا نخوای همه جا عمه ای :دی

برمیگیردیم

آق موشه یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ http://نداره باآ

رو ایست مطالبو آرشیو اینا کلیک کنید تا کشوی باز بشن

همونی که بالایی رو نوشت!!! یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:18 ب.ظ

داش رضا عجب حافظه ای داری آآآآآآ

یه نظر دیگه به جای اینکه هی بگیم همه بیاین بیاین آپ آپ کن همینایی که الان دور هم جم شدیم بنویسیم باقی بچها خودشون میان

مرجان یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

موشیوووووووووووووووووو :( رنگ مشکی خوب نیست مگه ننه بابائه وبلاگمون مرده :( یه رنگ دیگه بذار ! همین قالب خوبه ولی رنگاشو عوض کن :(

موشی جونم کوفت بخوری ایشالا ! چرا دیگه تو فیسبوک نیستی ؟ مردی ؟

آق موشه یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ب.ظ http:// نداریم باآآآ

مشکی رنگ عشقه :دی
ننه آمنه مرده =)))))))))) بنفشه زندس؟؟؟ آخرین بار انگار برا عید بود خبرشو داشتم
بنفشی زود بیا وگرنه پته مته هاتو میریزم رو آب :)))
مگه بگراندش برات باز نمیشه؟قشنگه که
قالب به این قشنگی
نمیشه عوض کنم یعنی بگراند سفید ندارم اگه دارن بدین بگراند روشن قشنگ

فیسبوکم گاهی با نرم افزارش با گوشی میام ولی زیاد خوشم نمیاد مسخره بازیه!! نه فیلترم هست این ویپی ان یه روز وصل میشه یه روز نمیشه =))

[ بدون نام ] شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:31 ب.ظ

لیلا شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد