« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

دلتنگی...


خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما ؛

به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک می شود

و به قدر دل امیدواران گرم می شود ...


*****
پدر می شود یتیمان را و مادر
برادر می شود محتاجان برادری را
طفل می شود عقیمان را
امید می شود ناامیدان را
راه می شود گمگشتگان را
نور می شود در تاریکی ماندگان را
شمشیر می شود رزمندگان را
عصا می شود پیران را
عشق می شود محتاجان به عشق را ...


*****خداوند همه چیز می شود همه کس را؛

به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس


*****

ای مسلمانان!

ای پیروان آقای ما علی!
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار ...
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها
!
چنین کنید تا ببینید
خداوند چگونه
بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

و در بند تاب با کودکان شما تاب می خورد
در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند
مگر از زندگی چه می خواهید

 که در خدایی ِ خدا یافت نمی شود که به شیطان پناه می برید؟...
                                                                                        (بخشی از مناجات ملاصدرا)



 راستش خیلی فکر کردم چی بنویسم. دنبال موضوعی بودم که بین همه مشترک باشه و از طرفی جایی برای صحبت و نظر هم داشته باشه. اما آخرش تصمیم گرفتم گره فکری این روزهام و حرف دلمو بنویسم.

بچه ها! دلم برای خدا تنگ شده. این روزها بیشتر از همیشه. چون حس می کنم تو شلوغی های دورو برم گمش کردم. دلم برای فکر کردن بهش تنگ شده. دلم برای هم صحبتی باهاش تنگ شده. دلم برای نگاه کردن هاش تنگ شده. دلم برای به آغوش کشیدن هاش تنگ شده. دلم برای زار زدن در آغوشش تنگ شده... و چقدر بهم ریختم ازین همه دوری!


خاطرم بود که آدم شوم اما نشدم           بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم ...

نظرات 11 + ارسال نظر
یوسف جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ب.ظ


امروز همه دلتنگیم..
هر کس به یه دلیلی..
و اگه میخندیم و بیخیالیم..
یا که حواسمون نیس و در خوابیم..
بخاطر اینه که یادمون بره چه دنیای پردردی داریم..
و فقط خدا میتونه مارو از این آشفتگی ها و سردرگمی ها که گفتی رها کنه..
هر چند گاهی بی معرفتیم..
و فراموشش میکنیم..
اما وقتی نگاه میکنی میبینی اون مارو فراموش نکرده..
و همیشه منتظره تا صداش کنیم...
تا به آرامش برسیم...
..

کامنتت دلنشین بود یوسی...
واقعا همینه یوسی..
از صبح که پا میشیم تا شب که سرمونو میذاریم و می خوابیم..
اونقدر دور و برمونو شلوغی گرفته که..
هزاران صدا...هزاران تصویر... هزاران کلام...
و همه سختی و هنر همینه که : تو در میان جمع و دلت جای دیگری باشد!

آره .. در رحمتش شکی نیست!
همینکه بهم میریزیم هم از لطفشه. میتونست اینطور نباشه! میتونست وقتی فراموشش می کنیم فراموشمون کنه... اما نمی کنه!

امین جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام ..

فعلا از آخرش شروع میکنیم .. از همون بیت آخری ... راستش رو بخوای ٬ کلا این کاره نیستی (!)

تا بعدا برسیم به ادامه ماجرا..

یا حق

علیک سلام...
شنیدی میگن: ؛دیگ به دیگ میگه روت سیاه!!!
منتظرم...

سرویس وبلاگ دهی قلم وبلاگ جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.ghalamweblog.com

سرویس وبلاگ دهی قلم وبلاگ با امکانات جدید و متمایز و بسیار جالب و بدون تبلیغات در وبلاگ ها و با قالب های جدید و زیبا---همین امروز در قلم وبلاگ وبلاگ بزنید www.ghalamweblog.com

مورد توجه مدیران همیشه غایب !‌
موشی و مرجانی ...
ما هم ازین قالب قشنگا می خوایم!

مونا یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:57 ب.ظ

خدا ...خدا...خدا...!
دقیقا دلت برای چیزایی تنگه که دل من ..

آره عزیزم
ما همه درد مشترکیم..
تنها فرقش اینه که یکی مثه من اهل قیل و قاله و یکی مثه تو آروم آروم می سوزه!

سلی دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:41 ب.ظ

این درد مشترک درمان نمیشود نقطه سر خط

چرا سلی جون- درمان داره-خیلیایی که دارن کنارمازندگی میکنن تونستن دردشونو درمان کنن-ماها تلاشی برای درمانمون نمی کنیم

غریبه سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام ..
حالا اگه به این شدت هم دست به افشاگری نمیزدی ، به جایی برنمیخورد هاااا !... (-:

آخرین تصویری که از خدا به یادم مونده (که البته قشنگ ترین تصویر زندگیمم هست !) اون طلوع سحرآمیز ارتفاعات "حراء" است ؛ صحنه ای که با دیدنش چند دقیقه ای سر جام میخکوب شدم و در همون لحظه فهمیدم که این خاطره انگیزترین لحظه حضورم خواهد بود !

وقتی خورشید مکه از پشت گل دسته های حرمش بیدار میشد و اون لطافت بهاریش رو در اواخر پاییز ، به شونه خاکی غار رسولش هدیه میکرد .. وقتی صحن و سرای بیت ا... حرامش منعکس کننده نور گرم ترین سیاره منظومه ای میشد که اهالیش با حلاوت وصف ناپذیری ، شونه به شونه برای عرض ادب صف کشیده بودند و حداکثر استفاده رو از خنکای صبح عربستان میکردند .. وقتی که ..... میتونستی به راحتی حضورش رو در کنارت حس کنی ، هر چند که هنوز فاصله زیادی از حقارت خودت یا عظمت حضرت دوست رو در پیش روی داشتی !

و امروز .. یعنی زمانی که دیگه یادی از یار نمونده ، چه برسه به شوق دیدارش (!) تازه یادت میفته که ای دل غافل ، تو هم روزی آدم بودی (!) و فرستاده بر حقش .. راستی چی شد که این چنین خاکی شدم ، یک موجود دنیوی متعفن غیر قابل تحمل ؟! ما را چه میشود ...

یا حق

افشاگری چیه اخوی! رنگ رخساره خبر میدهد از...
چند روز پیش اقای نقویان اومده بود دانشگاهمون. همایش تجدیدخاطرات بچه های عمره بود. می گفت وقتی میرین میوه فروشی مثلا انار بخرین صاحب مغازه برای اینکه شما رو مشتریش کنه سریع یکی از انارهاشو مجانی قاچ میکنه میده بخوری اما اگه دومی رو بخوای دیگه باید پول بدی. می گفت سفر مکه هم همینه-خدا مفت و مجانی طعم های معنویشو بهت می چشونه. واسه هرکسی یه جایی. واسه من گنبدخضرا واسه تو کعبه دل ها. اما وقتی برگردی مابقیش پولیه. باید بخوایم..

امین سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:17 ب.ظ

پست قبلی رو غریبه گذاشت .. همون غریبه ای که روزی به خاک پسردمش !

میبینی که چقدر برای خودش آدم حسابی بوده (؟!) یادش گرامی باد ..

امین هنوزم ادم حسابیه. یه روز در قالب غریبه، یه روز در قالب فطرس. توفیری نمی کنه قالب عوض کردناش.:-)

نسرین چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ب.ظ

به نام خدا
سلام
خوبید؟
کسی از موشی خبر داره؟؟؟؟
کاره واجب دارم باهاش...
یا حق

سلام نسرین خانوم
شکر خدای مهربون.شما خوبین؟آخرین باری که اتفاقی دیدمش و باهاش چت کردم هفته پیش بود. گفت نمیخواد اینترنت سیستمشو راه بندازه. ترجیح میده هروقت کار داره بره کافی نت. میتونی براش آف بذاری یا میل بزنی.:-)

یوسف جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ب.ظ

کسی از لی لی خرموشناز خبر نداره؟؟!

نسرین جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ب.ظ

به نام خدا
سلام عزیزم
مرسی گلییی
من خیلی کم میم نت
اگه دیدیش بهش یگو کار مهمی باهاش دارم
مرسی عزیزم
یا حق!

سلی شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:10 ب.ظ

اخه خیلی ها شاید درمانشو تو چیزهایی که مثلا امین تعریف کرده نبینن!!
حتما پیداش میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد