« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

سلام 

  

پیش در آمد:

اوم بذار یه کم فکر کنم! 

فهمیدم  

این نوبتینگ خونه ما هم بهم ریخته. فکر نمی کردم نوبت من شده بوده باشه! 

طی سفر چند روزه ما به سایر استانهای ایران، فهمیدم که هر کسی را بهر جایی ساخته اند! 

ما هم بهر اینجا ساخته شده ایم! حیف که هیچ شماره ای از هیچ کدومتون نداشتم والا خیلی دلم می خواست از نزدیک ببینموتون. 

یکی از رویاهای همیشگی من این بود که یه روزی بتونم همه برو بچ خونه ما رو یه جا دور هم توی دنیای واقعی جمع کنم و بگیم و بخندیم و صفا کنیم! 

حالا هر کی که میتونه.می اومد. اگه یه روز ازتون دعوت کنم کی میتونه بیاد؟؟؟ 

 

درآمد اصلی!!: 

تا بحال به این فکر کردین که فکر چیه؟ 

اصلا تا بحال به واژه فکر، فکر کردین؟ 

منم نکردم!!!!! 

فکر می کنیم!!!! 

 

پس درآمد: 

دلگیر نشین از حرفام. می دونم همش بی ربطیاته ولی خب ذهنم از کار افتاده فعلا! 

تا فردا اگه ذهنم کار کرد که احتمالا می کنه از شرمندگی روی عزیزانم در میام. 

خدافظ

نظرات 43 + ارسال نظر
عباس چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ق.ظ http://konkorebargh.blogsky.com/




سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی رو ایجاد کردی امیدوارم یه سر به من بزنی .روی تبلیغات هم کلیک کن موفق باشید
یه سوالم داشتم منظور از اتصال دامین به وبلاگ چیه؟

سلام
منم نمی دونم منظورشون چیه!!!
آقایون خانوما هر کی میدونه بگه تا منم بفهمم یععععععععععععنی چه!

حیتا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ق.ظ

سلااااااااام بر سروی عزیزم که دعوت عمه گیس سفیدشو لبیک گفت!(بابا گیس سفید! بابا لبیک!)
منم به عنوان اولین نفر ازت تشکر میکنم که گرد و غبار رو از خونه ما پاک کردی!

سلاااام عمه جونننننننم
ممنون عمه
دعوت عمه و لبیک نگفتن؟؟؟؟ عمرا!! حرامم باشد!

حیتا به مونا جون چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:32 ق.ظ

جون من ازینکه کامنتات به ۱۰۰ رسید و در همون عدد متوقف شد چه حسی داری؟!
بعدشم من خودم عمت میشم عزیزم.غصه نداره که!

مونا جون زووود جواب بده
خجالت نکشی یه وخ احساساتتو بگو به عمه

یوسف چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:52 ب.ظ


خوبه دیگه حالا..همینو کم داشتیم که توام مثه بعضی ها(!) سفر استانی شروع کنی!!نکنه تو رئیس جمهوری؟!

فکر فکره دیگه..

همین آپتم خوب بود..چون ازت بی خبر بودیم..و همین باعث شد از دلتنگی خواهر کوشولو در بیاییم

اه یوسی فهمیدی؟
نه رئیس جمهور اقواممون میشه اونم از من یاد گرفته
اصلا من جهت همدردی با رئیس جمهور اینکارو کردم!
عزیزمی این دل همیشه تنگ میشه واسه شماها

یوسف به حیتا چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ

حیتا تا حالا کم بهت گیر دادم..بیا بهت گیر بدم
حیتا زنم میشی؟؟

پ.ن: اینم سرانجام خونه ما!!

ا پسر خجالت بکش !!!!
از گیسای سفید عمه خجالت بکش اصلا ما عمه مون رو به تو یه لاقبا نمی دیم!!!!!!

حیتا به همه پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ق.ظ

یابن‌الحسن؛ مولای ما!

شوق دیدار تو بیرون نرود از دل ما
ای فدای تو همه هستی ناقابل ما.....

عید همه مباررررررررک!
من واقعا خوشحاللللللم.
نمیدونم این حس چیه؛ نیمه شعبان که میشه بغض؛ شادی و سرور؛ اشک....دلمو پر میکنه...

بچه ها ازینکه جشن تولد امام حی تونه؛ امام خود خودتون؛ که اگه بود میرفتیم پیشش...چه حسی دارین؟
ازینکه بدون حضور خودش واسش جشن تولد می گیرین چه حسی دارین؟...
وای خدا......دارم میترکم...
عید همه تون مبارررررررک

حیتا به یوسی پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:02 ق.ظ

میگم یوسی.میخوای شوهرمو بفرستم پیشت با هم در مورد پیشنهادت یه مذاکره ای داشته باشین؟؟؟

یوسف به حیتا پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:41 ق.ظ

آره حیتا..هم شوهرت یه کم میره مرخصی..هم واسه تو یه تنوعی میشه!!

پ.ن: خاک عالم! مگه تو شوهر داشتی ما خبر نداشتیم؟! ایش!!

مونا پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام سروی جونم
خوبی؟
منم میتشکرم که با زبون خوش آپ کردی.

میگم حالا میای بریم پارک؟

سلام
بستنی هم می خوریم؟؟؟؟؟
اگه بستنی باشه منم میام
ببین این یوسی رو نمی بریم خب؟؟

مونا به عمه حیتا پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ

والا چی بگم عمه ! احساس رضایت دارم.
و البته لطف بچه ها رو باید یه جوری جبران کنم.
مرسیییییییییییییییی بچمولکااااااااااااااااا !


تشکر تشکر تشکر

مونا پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ب.ظ

منم خیلی خوشحالم حیتا جان
انقدر که نمیشه توی کلمات بیان کرد...

این تولد با همه ی تولدا فرق داره.
ایشالا به همه خوش بگذره

مونا شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 ب.ظ

آهاااااااااایییییییییییییی
سلااااااااااام
کسی اینجا نیست؟

شیلا شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ب.ظ

یوسف جون با من چیز کن

شیلا gF شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ب.ظ

عزیزام سوء تخت نشه ها
چیز کن یعنی بیا باهام ازدواج میکنی ترو به خدا؟1؟1

یوسف شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ

شیلا جون باهات ازدواج نمی کنم..اما باهات چیز می کنم!!!!

سلی یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:29 ب.ظ

شیلا یوسف پسر چیزیه !
چیز نکن

آقا موشه چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ب.ظ

هی بابا دست رو دلم نزارین که خون ه !!!
چند سال پیش بابام پیشنهاد داد که یه خط دیگه بخریم از خط خونه وصل نشیم یهو یکی کار ضروری داره ماهم گفتیم به چشم یکی من خریدم یکی داداشم روزگار داشت سپری میشد حالا گاهی خوب گاهی بد ! از بد روزگار یهویی پول خط من زد بالا خیلی شد دیدم پول قبض بیشتر شده تا پول خط قبضشو ندادیممممم تا اومدن کلا خطو کشیدن بالا هییییییی روگار همینطوری میگذشتو میگذشت تا خط تلفن داداش هم هنگفت اومد حالا از من اصرار دادا برو پرداختش کن از اون انکار که عمرا هیچی یکی بود یکی نبود یه موشی بدون خط بود تا اینکه گذشتو گذشت تا روح خبیث جون تصمیم گرفت با تنها خط زنده خونه دیال آپ بشه از بد روزگارررررر آقا گرگه نه ببقشید مودم بی زبون سکته کردو دار فانی رو وداع گفت حالا من موندمو شنگولو منگولو یه خط جم شده او یکی قطعو یه مودم سوخته
و این بود سرنوشت خبیث آقا موشه !!!!
عبرتی باشد برای آیندگان !

خییییییییلییییییی سخته آدم با مودم ۲۴ کیلو بایتی وصل بشه یکی یه مودم برا من بخره آخه خودم بخرم میسوزه
فک کنم کامپیوترم نفرین شدست نمیدونم شایدم مدمم نفرین شده بود یعنی الان روح شیطانی از تو کیسم رفته بیرون ؟!!!


آقا موشه چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ



سلام بر خواهر کوچولوی گل بی معرفتم
خوبی سلامتی ؟؟؟ نیستی دادا کم پیدائی ؟!!!!!!!!!!!! تحویل نمیگیری !!!!!

من به فکر زیاد فکر کردم !باور نمیکنی ؟؟!
من نصف بیشتر عمرم رو فکر کردم هنوزم دارم فکر میکنم گاهی وقتا دوست ندارم فکر کنم ! ولی فکر میکنم نتونم به چیزی فکر نکنم !

اگه بشه چی میشهههههه خیلی خوب میشه همه دور هم باشیم ولی اینطوری هم باحاله فکر کنم این صمیمیت واسه اینکه همدیگه رو ندیدیم مونده بینمون شاید تو دنیای واقعی نتونیم همگی با هم صادقانه صمیمی باشیم نیدونممممممم

نوبتینگ موبتینگ فعلا جایی نیست
هرکی آمادگی داره آپ میکنه

خوب بسی خوشحال شدیمممممممم
ما بریم این مودم مردومو بدیم فکر مودم کنیم

بزودی برمیگردم با دست پرررررر
با یه قالب خوچگل

سروی معذرت دیر اومدم

آقا موشه به عمه حیتا چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ


من خوبم شما چطورین شوشو چطوره اینجا همگی خوبن !
آقا موشه چشششششششششششه !
خوب تو صدام کن .روح خبیث جون. :دی
من همین ۲تا اسمو بیشتر ندارم

نفهمیدم تو منو با سگو گربه مقایسه کردی هاااااا الان فوش دادیییییییی ؟؟؟
سرویییییییییییییییییییییی وکیییییل این عمه حیتا رو ازداشت خانگی کن

حیتا چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ب.ظ

آخ جوووووووووون !!!!
بالاخره یه نفر جدید اومد.خوبی موشی! بابا شنیده بودیم اصفهانیا خسیسن ولی با چشامون ندیده بودیم!!
خوب خسیس برو مودم بخر! ما دلمون براموشی ؛ نه روح خبیث تنگیده میشه!
شوشو هم خوبن-سلام دارن خدمتتون. ملالی هم جز دوری ما ندارن!!

یوسف به موشی چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ب.ظ

هر وخ دیدین کامنتا یهو رفت بالا بدونین موشی اومده کامنت داده تا سال بعد باز!!
موشی بخدا ای دی اس ال ارزونتر از اون تلفنا و کارتاییه که هی میگیری و سرش بساط داری!!بخدا گذشت اون زمان که ای دی اس ال مال پولدارا بود!! =)) بهونه نیار که اگه بگیرم معتاد میشم یا از درس میفتم..!بخدا ما هم از این بهونه ها میاوردیم اما وقتی دیدیم دنگوفنگ دایل آپو نداره گفتیم کاش زودتر می گرفتیم..!! حالا هی بیا هر دفعه نق بزن!!نگو نگفتی..!

سلی پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ق.ظ

موشی سلام..خوبی؟؟؟؟رفتی تا سال بعد ؟اره ؟! بابا ناسلامتی مدیری ااا..ایندفعهنوبت خودته اصن آپ کنی..دهه

شیلاGF سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ

یوفس بی تربیت
چیز نه...چیز کنیم

حیتا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ

آخییییییییییییی
هییییییییییییی
دلمون پوسید از اینکه هیچکی نیست!

یوسف به همه پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ

..خب دوستان ما هم رفتنی شدیم!..داریم میریم ولایت!!..واسه یه زندگی جدید!..شاید همون چیزی که خودم خواستم و حالا به لطف خدا بعد از فرازونشیب های زیادی که داشتم دارم بهش میرسم...
بعضی ها کم و بیش در جریان بودن اما زیاد وارد جزئیات نمیشم و به همین چند خط کلی واسه خداحافظی باهاتون بسنده میکنم..

اگه خوبی بوده که خب از روی دوستی بوده..اگه هم بدی بوده از روی شوخی!..با خیلی هاتون تو این مدت صمیمی شدم و مثل یک خانواده گرم لحظه های خوبی همراه با تجربیات زیادی کسب کردم..هر کس به اندازه خودش برام جایگاهش عزیزه و فراموشتون نمی کنم..خیلی دوستتون دارم و اگه زودتر شد حتما دوباره میام!..
فعلا وبلاگمو خصوصی کردم اما روزی که دوباره اومدم بازش میکنم!..

امیدوارم همتون به آرزوهای کوچیک و بزرگی که به صلاحتونه برسید و خدارو هیچوقت فراموش نکنین.... ها بوخودا!!
تا دیداری دوباره...خدانگهدارتون // یوسف

وحید جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
ببخش من زود صمیمی شدما آخه خب با بعضی هاتون قبلا آشنا بودم.
من فکر کردم به جایی نرسیدم.
به جای خوبی!
راستی منم آپم( هر کدومتون که خواست بیاد)
بی زحمت این نوبت ها و نام و وبلاگ دیگه ی نویسنده ها رو واسم کامنت می ذاری
فعلا...

مرجان به سروی جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:59 ب.ظ

سروی جون آرزوی قشنگی داشتی واسه بچه های خونه ما البته همه امون هنوز باید این آرزو رو داشته باشیم خدا رو چه دیدی ! شاید یه روز این اتفاق قشنگ افتاد

مرجان به یوسی جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ب.ظ

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت ((=

خدا پشت و پناهت

مرجان به موشی جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ب.ظ

دستم بیفتی بلایی سرت میارم که اون سرش نا پیدا حالا جرات کردی بیا

مرجان جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:02 ب.ظ

آپ بعدی رو به عهده من بذارین لطفا

خواهش میکنم

سلی شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ق.ظ

یوسی دلمون برات تنگ میشه

آقا موشه شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ق.ظ

سلااااااامون علیکم

من اومدممممم
ویژژژژژژژژژ

مرجان یادته دقلبنا میومدی ویژژژژژژژژژی صدا میداد

آره یوسی ای دی اس ال خوب بید تو فکرشم

نه من میام زود زود الانم کافی نتم

میخواین بزارم واسه تبلدم برام ای دی اس ال بخرین هاااااااااا

مرجان تو سالی یه بار میای اونم فقط کله منو میخوای بکنی بیا بکن آرزو به دل نمونی =)))))))))

دلم برا همتون تنگولیدههههههههه به شدت

راستی آهنگ وبو عوض کردم

عید همتونم مبارک نماز روزهاتونم قبول اگه می گیرین :دی

مرجااااااااااااااااان زود بیا آپ کن پس دهههههه

فعلا بابااااااای تا بعددد

آقا موشه شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ

یوسیییییییییییی کجا رفتی دادا دیار فرنگستون ؟؟
هرجا هستی خدا به همرات
منتظرت میمونیم که برگردی


سلام سلی :دی
با سلی داریم میچتیم الان
نه میام اینبار مرجان آپ کنه بعدیش من

حیتا به یوسی شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ب.ظ

یوسی ! کجا میخوای بری؟ دلمون برات می تنگه!!
سعی کن از احوالاتت بی خبرمون نذاری!
آرزو می کنم هرجاهستی خوب و خوش و سلامت باشی.

حیتا به مرجانی سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

پس کوشیییییییی؟ خوب بیا دیگه!منتظرتیمااااا
خوب نیست عمه پیرتو چش به راه بذاری!

امین سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:54 ب.ظ

سلام ..

یک سلام مخصوص خدمت خواهر بی وفای خودم سروناز که بدون هماهنگی قبلی میره سفر و خبری هم به ما نمیده و حتی ممکنه به ولایت ما هم اومده باشه و حتی تر (!) از کنار ما هم گذشته باشه و ... ما بی خبر بوده و هستیم !
خوب پدر آمرزیده ٬ لااقل یک خبر هم به ما بده تا از دلتنگی همیشگی مون کمتر بشه .. هر چند که ما پیش از اینها ارج و قرب داشتیم و دیگه الان ... بگذریم .

عذر خواهی میکنم از همه دوستانی که در این مدت نتونستم احوالپرس شون باشم .. به خصوص بنفشه عزیز که کامنت های پست قبلیش من رو به شدت شرمنده کرده بود ٬ همچنین سایر رفقایی که در نظرات شون جایی رو هم به یاد من خالی گذاشته بودن .. راستش رو بخواین ٬ در چند هفته اخیرِ٬ مسائل ریز و درشت زیادی اتفاق افتاده که باعث شد نتونم خدمت برسم ... باز هم بگذریم .

میبینم که اینجا هم شاهد تغییر و تحولات فراوانی بوده که البته خبر رفتن یوسف از این مرز و بوم ٬‌ پایان بخش تلخی برای اونا بود .. یوسف یه جورایی ٬‌ دست راست این خونه بود و با نوشته هاش به کسالت های مقطعی اینجا ٬‌ روح تازه ای میبخشید .. خدا حفظش کنه .. آرزو میکنم که هر کجا هست ٬ شاد و موفق و پیروز و سربلند باشه .

اگه عمری بود .. باز هم خدمت میرسیم .
شاد باشید و شادی آفرین
یا حق

ر و ز ب ه پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:04 ق.ظ http://hazrat-eshgh.com

به به
خوشا به گرمی شما که هنوز اینجا رو گرم نگه داشتین





حاله دوستان چطوره ؟؟
خوش که میگذره.
خوشحالم همه رو دارم می بینم به ویژه این امین چلیز ولیز شده !!

امین جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام روزبه جان

ما هم خوشیم به خوشیت تا خوش شود هر آنکه ناخوش است !! (خوش بده بابا )

عذر خواهم عزیزم ... این امینی که فرمودین دقیقا چقدر لیز و ویز بود ؟!

دم شما هم گرم که گرمی ما رو به نرمی بر زبان گرمت ٬ جاری کردی ..

ممنون
شاد باشی و شادی آفرین
یا حق

سروناز به یوسی جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ق.ظ

یوسی کوجا می خوای بری؟
میری دیگه؟
میگما مگه اونجا که میری نت نیس؟؟؟؟
خو بیا نت تا همدیگه رو ببینیم باشه؟
به سلامت باشه سفرت

سروناز به داداش امین جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام داداش من
من بی وفام؟؟؟
دلت میاد به خواهر کوشولو میگی بی وفا؟
واما من به ولایت شما نیومدم و از کنار شما رد نشدم. اگه قرار بود بیام مشهد حتما خبرت می کردم چون تو جزئ اون کسایی هستی که من خیلی خیلی دوس دارم ببینمشون.

حیتا جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ

سلاااااام به همه
چقدر خوشحالم که دوباره همه جمع شدین! بابا دل این عمه پیرتون پوسید از تنهایی!
این مرجانی هم که فک کنم هممونو گذاشته سرکار!
راستیتش من میخواستم آپ کنم ولی رمز عبورمو یادم رفته! نیست هر چند سالی یه بار آپ می کنم...یاد میره خوب!(البته مال سن و سال هم هست دیگه!)
اگه کسی تونست کمکم کنه چطوری این مشکلو حل کنم خوشحال میشم بآپم.

حیتا جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

راستییییی این شبو وروزها از دعا واسه هم یادتون نره هاااااا! (بخصوص واسه عمه که یه پاش لب گوره!!)

سلی شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ب.ظ

یوسی :((:((

سروناز اونجا خارجه ...تازه خیلی بیشتر از ما اینترنت دارن اوهووووووووووووو:)):)):)):))


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد