« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

همکاری یا همدلی

                                           

 

سلامی به وسعت دریا به لطافت طلوع آفتاب به زیبایی آبی آسمان  

چند روز پیش داشتم کتابی میخوندم به اسم 17 اصل کار تیمی که به داستانی رسیدم.با اینکه قبلا موضوعی مد نظر داشتم تا برای خونه ما بنویسم اما با دیدن این داستان تصمیم گرفتم موضوع مورد نظرم رو عوض کنم .شاید اسم فیلم فرار بزرگ رو شنیده باشید.این داستان همون فیلم هست.واما داستان:

خودشان نام گریز بزرگ بر آن نهاده بودند.بزرگی عمل در بی سابقه بودن آن نبود زیرا پیش از آن هم اسیران از اردوگاه دشمن فرار کرده بودند.بزرگی کار به حاصل و نتیجه آن ربطی نداشت:چونکه نتیجه برای بیشتر فراریان مصیبت بار بود.از آن روی بزرگ بود که انجام آن ناممکن به نظر می رسید.

اردوگاه اسیران جنگی نازی در 160 کیلومتری جنوب شرقی برلن،مجموعه ساختمانی عظیم بود که شمار اسیران جنگی متفقین در آنجا تا 10000 هم رسیده است.در سال 1944 گروهی از اسیران زندانی آنجا تصمیم به فرار گرفتند؛وهدفشان این بود که فرار دست کم 250 نفر را در شبی ممکن سازند....

برای فرار باید تونل های بزرگی را در مسیرهای طولانی طراحی می کردند و آنرا بدور از چشم زندانبانان میکندند.از آنجا که وسایل و امکانات کافی برای کندن زمین نداشتند از ابتدایی ترین چیزها که بدست میآوردند استفاده می کردند و خاک ها را با ابتکارهای حیرت انگیزی به جاهای دیگر منتقل می کردند ؛ و با چوبهایی که از تختشان جدا می کردند تونلها را می پوشاندند....

همان اندازه که کندن تونل سخت و دشوار بود تهیه وسایل و تجهیزات فرار برای زندانیان هم آسان نبود همانند لباس غیر نظامی،جیره غذایی و ... که پیوسته چندین نفر مشغول آماده سازی این موارد بودند....

شاید پر چالش ترین کار تامین امنیت بود.با توجه به تعداد زیاد نگهبانان افرادی مراقب حرکات آنها بودند و کوچکترین حرکت آنها را با علایمی بسیار ظریف و نا هویدا به یکدیگر خبر می دادند...

و اما شب 24 مارس بعد از یک سال کار ، 250 اسیر آماده فرار شدند.هر دقیقه یک نفر باید وارد تونل میشد....اولین نفری که از تونل خارج شد دید که خروجی با بیشه زار فاصله دارد به جای دقیقه ای یک نفر به زحمت ساعتی دوازده نفر خارج می شدند.پیش از آنکه نگهبانان آلمانی از وجود تونل خبر شوند 86 نفر فرار کرده بودند.کشف تونل اوضاع را بهم ریخت....از 86 اسیر فراری 83 نفر دستگیر شدند که 41 نفر آنها بدستور هیتلر اعدام شدند و تنها 3 نفر به آزادی رسیدند. 

ادامه سخن 

همین 3 تفر نشان دادند که کاری را که امکان آن بسیار ناممکن بود عملی شد.چالش های بزرگ کار تیمی بزرگ می طلبد و ضروری ترن صفتی که تیم را در کارهای دشوار موفق می سازد همکاری توام با همدلی اعضای آن است.توجه فرمایید که نگفتم همکاری .زیرا همکاری توام با همدلی فراتر از همکاری است.همکاری یعنی اینکه با توافق با یکدیگر کار کنیم.همکاری توام با همدلی یعنی اینکه با دل و جان با یکدیگر کار کنیم.اعضای تیم های همدل عالمی دیگر دارند.هر یک ار آنها با جانمایه ای به تیم می پیوندند که مناسبات را تحکیم می بخشد و بر نیروی آن می افزاید. 

تحولاتی در جهت همکاری همدلانه اعضا 

1-تحولی در برداشت و بینش

به اعضای تیم به چشم همکارانی همدل بنگرید نه به چشم رقیب.در هر تیمی رقابت وجود داردوهر کسی هدفی دارد و برای رسیدن به آن تلاش میکند و رویاهایی در سر می پروراند.اما اعضای یک گروه همدل به جای رقابت مکمل یکدیگر می شوند. 

2-نگرش

به اعضای تیم بدگمان نباشید ، پشتیبانشان باشید.بعضی ها آنقدر به فکر منافع خود هستند که به دیگران از جمله به اعضای تیم خویش بدگمان می شوند.این به نگرش ما بستگی دارد به این معنا که دیگران را با حسن نیت بدانیم مگر اینکه عکس آن ثابت شود. 

3-کانون توجه

به جای خود تیم را در کانون توجه قرار دهید.معمولا هر اتفاقی می افتد یکی از دو پرسش را از خود میکنیم:"چه چیزی برای من دارد؟" یا "چه پیامدی برای تیم دارد؟" اینکه کدام در کانون توجه ما باشد تا حدی زیاد تعیین می کند که با اعضای تیم رقیب هستیم یا رفیق. 

4-به نتیجه بیندیشید

با اتفاق پیروز شوید.با همکاری ، همدلی و اتفاق کارهای بزرگ میتوان کرد.همکاری توام با همدلی ، چند را چندان میکند زیرا مهارت شما با مهارت دیگران جمع میشود. 

چنین همکاریهایی در تمام امور روزمره ما وجود دارد و همه ما آنرا بدفعات تجربه کردیمو بدون آنکه خود متوجه آن باشیم در یک تیم شرکت داشته ایم.و لو این خانواده باشد.چندین و چند بار شده که با نظرات و کارهای شما تصمیم خانوادهتان عوض شده است؟همیشه سعی در بهتر شدن امور خانواده خود هستید.بیایید همه مان در تمام امور زندگی جایی که در آن نیاز به همکاریمان احساس میشود همکاری همدلانه انجام دهیم.

و در آخر میگویم خانه ما تا چه اندازه به یک تیم که همکاری توام با همدلی دارد شبیه است؟آیا تونستیم به آن هدفی که در ابتدا داشتیم برسیم؟آیا تمام نفرات به درستی وظایف خود را انجام میدهند؟باشد خانه ما به جایی برسد که همگان خواهان نگارشی در آن باشند

نظرات 59 + ارسال نظر
سروناز چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:40 ق.ظ

واااای یعنی من اولین نفرمممم؟؟؟؟
ای ولللل

سروناز چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:41 ق.ظ

سلااام
بعد از عمری بالا خره روی شما رو هم دیدم داداش ملوان
خوبی دیگه
سرسری خوندم یه چیزاییی ولی درست نفهمیدم
پس بهتره که اظهار نظر نکنم
اخه قاط می زنم دیگه
دلم تنگ شده بود برای همتووون

سروناز چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:48 ق.ظ

اقا من ذوق زده شدم که اولن نفرم!!!!
می خوام هی بیام نظر بدم
همه خوبن

غریبه چهارشنبه 4 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام ...

درود فراوان به عادل عزیز و عرض ادب ٬ به طول معرفت تمامی دوستان ..

ببین این آبجی کوچیکه بعد از سالی اول شد و چه قشقرقی به پا کرده ! لطفا سایر رفقا هم اندکی از این آبجی فسقلی یاد بگیرن !

از خودم میگم .. به زودی .. در نیمکت .. اون مهم نیست !! فعلا مهم اینه که شماها چطورین ؟! اوضاع و احوال همگی خوبه ؟

و اما جواب سوال داش عادل خودمون .. یا بهتر بگم : پاسخی به پاراگراف آخر (!) من یکی باید اقرار کنم که "نــــــــــــــه" حتی در این زمینه کم کاری هم داشتم و اثرات مخرب حضورم ٬ بیش از منافعش بوده !!
با این حال ٬‌ هر چی بوده گذشته و دیگه زمانی برای جبران باقی نمونده (!) امیدوارم که سایر رفقا از سرگذشت غریبه درس عبرت بگیرن و تا دیر نشده ٬ یه فکری برای شدت فعالیت شون در وبلاگ گروهی مون بردارن ! آمین

مجال چندانی ندارم .. با این وجود سعی میکنم که باز هم به اینجا سر بزنم ..

یا حق

یوسف پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:25 ب.ظ

از کار تیمی گفتی با محتواش..اما خب در ایران جواب نمی ده..اون روش ها و همکاری ها مال خود تیم های آلمانی هست نه تیم های ما که هر کس کار خودشو می کنه یا سایه رهبر گروه رو با تیر می زنه!!

عادل جون اون اردک پلاستیکی زرد رنگ من چی شد؟؟چند بار رفتم حموم می خواستم باهاش بازی کنم که نبود!!

داش امینم که این جاست!دااااااش امینمی گم این روح داش امینه که ظاهر شده..شایدم بدلشه..

بچه ها کریسمس و سال نو میلادی پیشاپیش موبالک..

خرموشناز پنج‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:08 ب.ظ

پس یه روزی بریم فوتبال بازی کنیم میشیم تیم نارنجی ملی

مرجان جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ب.ظ

مطلب کاملا به جایی بود و همینطور به موقع ! این ملوان زبلمون اگه مدت طولانیی نیست و همون حضور اندکشم مایه بسی افتخار واسه اعضای خونه ماست

توی این مطلبی که عادل خان خان نوشته چندتا نکته مهم که خاص هر تیم و گروه دوستانه ای هستش ، وجود داره : امید ، همبستگی ، همدلی ، تلاش و مقاومت

مخصوصا از اون ۴ تا نکته آخرش خوشم اومد که اگه توی هر نوع کار گروهی بهش پرداخته بشه ، اون گروه به موفقیت نزدیک و نزدیک تر میشه

آفرین بر ملوان زبل

مرجان به سروی جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ب.ظ

من که میدونم درس و دانشگاه رو دور زدی و اومدی نت حالا جریمه ات اینه که بری همه ظرفها رو بشوری

خوبی سروی جون ؟

مرجان به داش امین جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 ب.ظ

سلام داداشه کچل آش خور از سربازی فرار کردی نه ؟ ای کلک
یوسف و موشی بیایین امینو لو بدیم ((=

توی حرفهات یه چیزی در مورد نیمکت گفتیا ! گفتی گفتی خودت گفتی

قربونه داداش کوچولو
بازم بیا

خرموشناز جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:03 ب.ظ

سلام مرجان من اینهمه دوست دارم چزا سلامم نمی گیری؟ من خیلی دوست دارماااااااا من اینقده دوست دارما
مرجان مگه من چیکار مردم که با من سر سنگین شدییییییییی من من من می خوام گریه کنم اخهههه من من من تو دلم همیشه دوست دارم من من من بذار اول بوست کنم ابجی مرجان بعدش با من قهری اخه چرا؟

مرجان به خرموشی جونم جمعه 6 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:31 ب.ظ

سلام خلموشیه ملوشم مرجان غلط میکنه با خرموشی قهر باشه ... اصلا من الان تیکه تیکه میشم میرم زیر تریلی خوبه ؟

خرموشی بیا منم ببوسمت ۶ تا

منم همیشه دوستت دارم مخصوصا وقتی با سامی هستی

یوسف به ملجان شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 ق.ظ

ملجلن بوس بوس لب لب

یوسف شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:13 ق.ظ

خرموشنازبه مرجان شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:32 ب.ظ

اگه دوسم داری ؟
پس چرا نمیای بحونی خرموشنازوو
من نالاحت می شم

بعدش دیگه نمی دونم چم میشه

سام به خرموشی شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:18 ب.ظ

خلموشی من دوشت دالم..چلا به ملجان گیل می دی؟اونم دوشت داله دیگه!

خرموشناز شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:56 ب.ظ

ساممممممممممم
کوشییییییییییی
ادرس خونتون بنویس با بابام می خوایم بیایم خونتوننننننبدزدیمت
ساممممممممممممممممممممممممممم
کوشییییییییییی منم دوست دارماااا
من من من خیلی منتظرت شدمااااا
یعنی تو خودتی؟؟؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:27 ب.ظ

مرجان به یوسف یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:25 ب.ظ

یوسف تو تازگیا خیلی لوس و بی ادب و بی تربیت شدی ! بزنم پس کله ات کته کله ؟

داش امین بیا یوسفو تیکه تیکه بکن

مرجان به خرموشی جونم یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:26 ب.ظ

خرموشی من هر موقع تصمیم بگیرم به وبلاگ خونی برسم اول میام سام رو میخونم

یوسف به ملجان یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ب.ظ

همین که هس ملجان..بیا جلو ماچت کنم
امین خودش داره تیکه تیکه می شه..بعد بیاد منو تیکه تیکه کنه؟!

ملجان ملجان ملجان

غریبه دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:16 ب.ظ

سلام (خودم هم باورم نمیشه که دوباره دارم اینجا کامنت میگذارم !)

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفس کش !!
«غریبه» وارد میشد ...

هی یوسی ، لب و لوچت رو از روی آبجی ما جمع میکنی یا به همکارها بگم بیان برات جمع کنن (به قول بچه ها، یه صحنه جوگیر شدم و گنده اومدم !) فوق فوقش سیستانم رفته باشم .. تیکه تیکه هم شده باشم .. غیرت مون رو که به قول بروبچ بیرجند «تُف» نکردیم (!) دهــــَـــه ...
خلاصه که داداچ اگه مراقب دست و پلت نباشی ، با گردون میام گردنت رو میزنم !!

گــــــــــســــــــتــــــــــــــاخ (این رو هم در آموزشی یاد گرفتم !)
یا حق

یوسف به داش امین دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:21 ب.ظ

امیـــــــــــــــــــــــــن..آی داشششششششششششششش امــــــــــــــین..من با جت آمریکایی میام اون گردان و تیمسارو اون پادگان درپیتیتونو بمبارون می کنم برمی گردم از جورج دبلیو سی جایزه و مدال افتخار جنگی می گیرم..اصن میام اون سلاح هسته ای رو تو باسن مبارک سرهنگتون می کنم در می رم هم جلوی همه از همه دخملای این وبلاگ یک لب رکیک و جلف می گیرم..تا کووووووووووووووور شود هر ةن کس که نتواند ببیبننننننننننننننننننننننننند..زببببوووووووووووووووووووووووووووووووون

+داش امین دلم برات تنگ شده!

یوسف به ملجان دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:25 ب.ظ

گــــــــــســــــــتــــــــــــــاخ

سلی به امین سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:30 ق.ظ

خوش اومدی..
ذوبارهه میام

یوسف به داش امین کچل سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام داش امین..
یه لینک هس مال خاطرات و کلا فراز و نشیب های سربازی یکی از دوستام که البته سربازیش تموم شده..به قلم خودش از اون روزها نوشته..بد نیس بخونی..توام روزی همین هارو به یه سبک دیگه خواهی نوشت..
http://silvercross.persianblog.ir/post/159

الان چقد صاحب این لینک نوشه خوشحال می شه از این همه تبلیغ!! =))

امین به سلی سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:41 ب.ظ

سلام سلی جان
قربووووووووووووووونت !
نظر لطلفته عزیزم .. اصلا حالا که این طور شد ٬ خودت خوش اومدی

راستی تو سربازی یه دوست خوب پیدا کردم که هم شهریت بود (!) میخواستم ازش بپرسم که تو سلی خانم ما رو میشناسی یا نه (؟!) اما روم نشد !

منتظرت هستم
یا حق

امین کچل به یوسف پشمالو ! سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام داش یوسف گل و بلبل ...

عجب پستی بود پسر .. توش مملو بود از زبان حال ما !

برعکس جایی که بوده (انزلی) هم نسبتا به ما نزدیک بود و خاطرات و نکات خیلی خیلی جالبی رو بیان کرده بود .. جدا ایول داشت .

دستت درست داش یوسف .. یه ماچ پیش داداشی داری !
(گــــــــــســــــــتــــــــــــــاخ)


یا حق

یوسف شیو شده به امین پشمک سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ب.ظ

یوسف پشمالووووووووووووووو..ای بی تربیت..این جا محل گذره خونوادست..از ریش و پشمت خجالت بکش حاجی=))الان دختر فاطماخانوم کلفت باشی از این جا رد می شه ببینه صحبت از پشم شد زنگ می زنه ۱۱۰..صد بار گفتم صحبتای جنسی نکن..وقتی تنها شدیم یواشکی لاس بزنیم..اااااااااااااه تو اون پادگان فکستنی چی یادتون می دن جز پشم و دستشویی و شلوارو دادو بیداد؟!!هان هان؟یادم باشه بیام پادگان یه صحبتی داشته باشم..آخ نزن..آخ نزن..گستاخ=))=))

سلی جمعه 13 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:49 ق.ظ

سلام عادل
خوبی؟
ممنون بابت پستت
و یه عذر خواهی بابت اینکه من در خوندم

باین سوال آخرت باید بگم نه منم کم کاری کردم...امیدوارم خونه مون مثه قبل شه
مطلب خوبی بود
سعی میکنم به کار ببندش
ممنون دوست من
راستی سوغاتیی؟؟؟

سلی به یوسف جمعه 13 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:50 ق.ظ

باز بی تربیت شدی هاا...
عمو نیس که گوشتو بکشه

یوسف به سلی جمعه 13 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:56 ق.ظ

سلی برام کلاس طرز با ادب شدن بذار..

لیلا شنبه 14 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:09 ب.ظ

سلای حتما ادبش کن!

[ بدون نام ] دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ب.ظ

سلی به یوسف سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ب.ظ

مگه توام میتونی با ادب باشی ؟
خوب از کجا شروع کنیم؟

لیلا چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:35 ب.ظ

جدا کسی چرا دیگه اینجا نمیاد؟

سروناز چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:58 ب.ظ


سلام
بابا چرا اینجا همش دو سه نفر بیشتر نیستن؟؟؟؟؟

سروناز چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:01 ب.ظ

خرموشیییییییییییییی
اه کاشکی چند دقیقه زودتر اومده بودم اونوخت تو رو میدیدم

سروناز چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:04 ب.ظ

داداش امیییییییییییییییییییییییییییییییییین عزیزمییییییییییی کی اومدییییییییی
واااااای یعنی الان رفتی دوباره باز؟؟؟؟؟؟
وااااییییییییییی
داداش امیییین
(((گستااخ))!!!!!!!

امین به سروناز جمعه 20 دی‌ماه سال 1387 ساعت 07:27 ق.ظ

سلام به سروناز کوچولوی داداش

شب به خیر عزیزم !

آره ٬ من اومدم و دیگه هم قرار نیست که برم .. اما برنامه کاریم به گونه ای هست که نمیتونم هر روز خونه باشم .. برای همین حضورم کمی کم رنگ شده ..

راستش رو بخوای ٬ فکرهای جدیدی به سرم زده که به زودی بهتون خبر میدم .. از اینکه دوباره صدات رو شنیدم ٬ خیلی خوشحال شدم !

تا به زودی ..
یا حق

یوسف جمعه 20 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام داش امین..آخ جون پس شدی جزو چهره های ماندگااااااااار
من که از یک شنبه تا دوهفته بعدش نیستم چون امتحان دارم و زیاد به اینترنت دسترسی ندارم..خلاصه این که همتونو دوش دالم!آقا یکی این جارو آپ کنه!

خرموشناز جمعه 20 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:59 ب.ظ

بابا اینجا چرا متروک شده من دلم گرفتت

آقا موشه شنبه 21 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:22 ق.ظ

سلاممم بچهااااااااااااااااا
خوبین ؟؟؟؟؟؟
من اومدم :دی
ولی باید زودی برم
یه آهنگ خیلی قشنگ گذاشتم رو وبلاگ اینم لینکش :

http://mushmushak.persiangig.com/Sajjadeh8B.wma

سروناز دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:02 ب.ظ

سلام به همه
ای و ل پس داش امین دیگه هستی؟؟؟
خیلی خوبه
من که خیلی خوشحال شدم

سلی دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:54 ب.ظ

امین خوشحالیم که هستی

امین به یوسف چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام از ماست داش یوسف .. با وجود اینکه احتمال داره الان سر درس و مشخت (!) باشی و سلامم رو نشنوی ، اما ما مثل بچه آدم (!) هموووجووو ابراز ارادت می کنیم و به این کاراش هم کار نداریم که کی مشنوه و کی ...

آره دیگه داداش .. ما رو هم دارن کم کم راهی اون دنیا میکنن (!) جدی چرا هر کسی رو که به برنامه چهره های ماندگار دعوت کردن ، طفلی به سال نکشیده که غزل خداحافظی رو خونده (؟!) به هر حال این گونه به نظر میرسه که نوبت ما نیز فرا رسیده !!

منتظرت هستیم .. سعی کن این ترم های آخر رو درست حسابی بچسبی که خدایی نکرده سر چند واحد بی ارزش ، مجبور نشی یه ترم کامل معطل بشی .

ما نیز تو را دوست میداریم ای دوست (!) من خودم به شخصه (البته اگه عمری باقی باشه) آپ میکنم .. تو برو به مقشات (!) برس بچه .. این فضولی ها به تو نیومده !!

یا حق

امین به خرموشناز چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام
از این که تحویل نمیگیری ، واقعا ممنونم !!
یا حق

امین به سروناز چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام آبجی کوچیکه
آره اگه خدا بخواد
ممنونم عزیزم .. تو مثل همیشه لطف داری . امیدوارم که این حضور بی برکتم ، اگه منفعتی نداره لااقل توأم با ضرر نباشه !!
یا حق

امین به سلی چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 ق.ظ

سلام سلی جان
خیلی خیلی ممنونم عزیزم .. من هم با تمام وجود خوشحالم که میتونم در کنار شما باشم .. هر چند که ممکنه اندک و منفصل باشه اما خدا رو شکر یه آب باریکه ای هست !
یا حق

سارا چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:42 ق.ظ

داداش امیییییییییییییییییییییییییییین

به به به

سلااااااااااااااااااااااااام.... الان کچل مچلی نه؟

سارا چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 ق.ظ

عادل خان والا حقیقتن نخوندم ...برم بخونم برسم در خدمت باشیم :دی


مرجان بمیری :زبون دراز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد