« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

خجالت !

  

میدونین خونه بی در و پیکر به کجا میگن؟ 

یا اینکه بی صاحب...میدونین خونه بی صاحب بکجا میگن؟ 

یه سوال... 

میدونین چرا وقتی یه جایی کسی بهش رسیدگی نمیکنه بهش میگن انگار اموال مرده هاس که اینجور بیکس و کار افتاده؟ 

 

الان در مورد اینجا صدق میکنه... 

هرکدومتون رفتین پی کار خودتون و انگار نه انگار یک روزی تعهدی به اینجا داشتین و تعهدی بسته شده. 

موشی بدت نیاد ها....تو از همه بیشتر مقصری. 

اینجور نمیشه که امروز یکی بیاد بگه یا علی....فرداش غیبش بزنه بره حاجی حاجی مکه! 

 

بعد تازه بعد از یک قرن بیاد یه سلام و احوال پرسی و رفت تا سال آینده! 

اون از اونیکی وبلاگمون زیتون...اینم از اینیکی که مثلا خونه ی پدری و اجدادیمونه... 

حتما قراره دو روز دیگه یه جا دیگه خونه بزنیم که مثلا نو نوار و تازه باشه. 

هه.... هممون یه جورایی خیلی سهل انگاریم. 

بی هیچ استثنایی. 

 

سارا...بی معذرت

نظرات 12 + ارسال نظر
ندا جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ق.ظ

سلامم عزیزم خوبی؟
بهتره کسی رو مقصر ندونیم
انتظار زیادی هم نداشته باشیم .همه یه جورایی گرفتارن یا بی حوصله . ولی خوب مقطعی هست و میگذره یعنی امیدوارم که بگذره . عزیزم وب نویسی حتی اومدن به نت دل و دماغ میخواد بعضی وقتا با همه علاقمون نت میشه هیچی و کام هم میشه اهن پاره . خوب ادمی زادیم و گاهی عجول گاهی زیادی صبور گاهی هم عاصی
سخت نگیر سهل انگار نیستیم
کمی خسته شاید
به امید روزای بهتر و همدلی صد چندان همگی

ندا به همه.... جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:59 ق.ظ

هر چه کنی ، بکن ، مکن ، ترک ِ من ای نگار من!
هر چه بـَـری ، ببـَـر ، مبـَـر ، سنگ‌دلی به کار من! ...
هر چه هِلی ، بــِـهل ، مَهــِـل ، پرده به روی چون قمر!
هر چه دَری ، بدَر ، مـَـدَر ، پرده‌ی اعتبار من! ...
هر چه دهی ، بده ، مده ، زلف به باد ای صنم!
هر چه نهی ، بنه ، منه ، دام به ره‌گذار من! ...
هر چه کِشی ، بکِش ، مکِش ، باده به بزم مدعی!
هر چه خوری ، بخور ، مخور ، خون ِ من ای نگار من! ...
هر چه بـُـری ، ببـُـر ، مبـُـر ، رشته‌ی الفت ِ مرا!
هر چه کـَـنی ، بکـَـن ، مکـَـن ، خانه‌ی اختیار من! ...
هر چه خری ، بخر ، مخر ، عشوه‌ی حاسد ِ مرا!
هر چه تنی ، بتـَـن ، متن ، با تن ِ خاکسار من! ...
هر چه کـُـشی ، بکـُـش ، مکـُـش ، صید ِ حرم که نیست خوش!
هر چه شوی ، بشو ، مشو ، تشنه به خون ِ زار من! ...
هر چه رَوی ، برو ، مرو ، راه ِ خلاف ِ دوستی!
هر چه زنی ، بزن ، مزن ، طعنه به روزگار من! ..
_

یوسف جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:42 ب.ظ http://jesustears.persianblog.ir

سلام سارا..سلام بر بروبکس..خوبین؟؟..راستش این خونه بی صاحاب نیس و فک نمی کنم بی دروپیکر و خالی از لطف و اون شوخی های شیرین شده..راستش خود من تو این بهار و تابستون اصلا حال وبلاگستان رو نداشتم..وارد جزییات نمی شم چون اونوخ باید وارد ریزه کاری های بشم که اسمش می شه گرفتاری های زندگی ای که هر کدوممون داریم..بهار و تابستون برای من فصل نوشتن نبود و اون حس پاییز و زمستون رو نداره..انگار این دو فصل گرمای پاییز و زمستون رو نداره..روزهایی که همه تو خونه تو اون هوای سرد در اوج گرفتاری درسی و کاری می اومدیم این جا و استراحت می کردیم انگار یه صفای دیگه ای داشت!!..بهرحال امیدوارم این گرفتاری ها و افسردگی های فصلی(!) تموم بشه..چرا که خودمم زیاد حال و حوصله ندارم و به نوعی خودمو مشغول کردم و تا احساسم از ته دل نیاد نه می تونم بنویسم و نه می تونم بخندم..بهرحال موشی هم مقصر نیس..موشی تنها کاری که می تونه بکنه اینه که به آپ ها و قالب و نظم این جا رسیدگی کنه..بقیه اش برمی گرده به ذوق و احساس و همون گرفتاری هایی که گفتم تا این جارو با وجودشون اداره کنن..گاهی وقفه لازمه..شاید باز یه مدت دیگه دوستان با همون شوق گذشته بیان..اگه هم نیومدن یه فکری می کنیم تا همینایی که هستیم آپ کنیم..اگه هم بازم جواب نداد فوقش این جا به خاطره ها و یادگاری ها می پیونده..جایی که گاهی دوستان بیان و حال همو بپرسن! :)

مرجان جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:17 ب.ظ

سلام سارا جون
نمیشه آدما رو بزور مجبور کرد که روزانه به یه وبلاگ سر بزنن و کامنت بدن و بخونن و یا حتی بزور آپ کنن ! شوق نوشتن باید باشه و نوشته هایی که از سر علاقه اس خوندنی تره والا با زور هر کاری میشه کرد

بی در و پیکر هم به جایی میگن که بدون قفل و بست باشه و هرکسی آزادانه بتونه عبور مرور کنه .. از نظر من همه وبلاگها بی در و پیکرن

اصلا خود جنابعالی تا حالا کجا بودی ها ؟

حالا شوخی رو وللش .. من ترجیح میدم دوستان با اشتیاق بیان اینجا ! اونجوری لطفش بیشتره

نگین شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:37 ق.ظ

سلام سارا جونم
خوبی ؟
میدونم چی میگی
و میدونم دلت میخواد این خونه شلوغ باشه و مثل قبل
ایشالا که میشه
گاهی وقتا میشه که آدم دلزده میشه ٬ نه تنها از نت که از همه چی
یه خرده باید به همه زمان داده بشه تا باز این خونه بشه مثل قبل
شک نکن میشه ...
هیچی پایان نداره
مرسی از اینکه به فکر منی گلم :)
درباره اون اس ام اس هم و آپم ...
راستش یکی از بچه ها ... که با هم خاطره داشتیم
از ایران رفت
نه واسه همیشه
تا ۲ سال دیگه
ولی خیلی ناراحتم
بی خیال :)

مرسی عزیزم

هوارتا بوسسسسسس

سروناز شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:51 ق.ظ

سلام
خب فک کنم راس میگی اینجا خیلی بی کس شده!!!
خونه خرابه شده یه جوراییی
نمیدونم 20 تا بچه هامون کجان!!
بعضی ها با خبر رفتن و بعضی هم بی خبر!!!!
نمی دونم ما وبلاگ نویسا چکون میه یهوی!!!
تو اوج گرفتاری و درس همه میان ولی الان که همهبیکارن و تعطیل هیچ کس نیست!!!
هییییی
سارا جونم یه سرشماری بکن ببین کیا موندن از بچه هامون. تا همونجوری که یوزارسیف گفت خودمون تا بقیه بیان اینجا رو آب و جاروش کنیم و یه صفایی بدیم بهش

بنفشه شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام سارا جونم
خوبی خانومی؟؟؟

ببین نمیشه به بچه ها خورده گرفت

من با یوسف موافقتم
این بهار و تابستون روزای خوبی برای ما نبود
من که حسش رو نداشتم که بنویسم
و دلم نمیخواست توی این روزا با نوشتن چرندیاتم اعصاب بقیه رو هم خورد کنم و کلافه کنم بچه ها رو بنابراین تصمیم گرفتم بیخیال شم
حتی به راوی قصه هم سر بزنی میبینی که از این قائده مسنثنی نیست

حالا موضوع مهم اینه که این خونه که به قول تو خونه آبا و اجدادیمونه وجود داره و ما هر وقت بخوایم میتونیم بهش سر بزنیم و بنویسیم ودر نهایت اگر هم حوصله نداشتیم میتونیم بیایم و همدیگه رو اینمجا ببینیم بنابراین من فک میکنم باید یه کمی به بچه ها مهلت داد تا همه بازم مثل اول سر حال بشن و گرم
حسش که بیاد دوباره همه جمع میشن و میان

تا اون روز باید یه کمی صبوری کرد


منو هم ببخشید چند تا از کامنتا رو بر حسب وظیفه گذاشتم نه با اشتیاق این شد که به نظرم میاد خیلی مصنوعی و مسخره بود
ببخشید

آقا موشه شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ب.ظ

سام علیکم

نماز روزهاتون قبول حق انشاا...

کیف حال همگی کوکه ؟؟؟
ما که از گرشنگی تشنگیو بی حوشلگی مردیم

آقا منم با نظر محمد موافقم

ساسا درد گرفته خودت تا الان کدوم گوری بودی یک ماهه پیدات نیست اونوخ میگی اینجا عین خونه پیرزنا شده

به جونه موشی اصلا اینجا شده عین خونه ارواح سارا هم اون جادوگرس =)))))))

راست میگن سارا تابستون وقا اضافه خیلی کم میاد مخصوصا واسه من که کلی مشکلو گرفتاریم واسم پیش اومد اصلا به قول یوسف این بهارو تابستون حس نوشتن نی حالا هی تو بیا خودتو کش بدهاین وسط مگه کسی آپ میکنه

ببین زیتون رو اسمشو بزار سارا جنی =)) قول میدم همش خودم روزی بیست بار آپ کنم
به جان موشی اگه بهتون دست رسی داشتم یکی یه پس گردنی بهتون میزدم ولی خوب حیف از هم دوریم

حالا یا علی شو ما گفتیم یه علی یارت هم شما بگین یه ذره حمت کنید اینجارو آباد کنید دیگه

آقا من آخر ماه آپ میکنم

بدروووووووود

سلی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:48 ب.ظ

من آپ کنم ؟؟؟

یوسف یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:51 ق.ظ

آقا همه چشمشون به دست و آپ شماست..بیایین بازاریای محل رو جمع کنیم و با یا علی کرکره مغازه رو بکشیم بالا..صلواتی ختم کنید و فاتحه ای واسه اون خدابیامرز بخونید.. =)) حالا مرده کیه؟! =)) سلی بدو کرکره رو بکش بالا..

سارا به همه یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:20 ب.ظ

ها زحمت میکشی موشی.
بنده مرض داشتم یه مدتی بیمارستان بودم...تو کجا بودی که یه حالی از من بگیری و با گل و شیرینی بیای عیادتم؟

در ضمن من خودمم حوصله آپ کردن و اینا رو ندارم...ولی این که دلیل نمیشه به هر حال ما یک تعهدی داشته و داریم و باید بهش عمل کنیم حتی اگر شده با ۲ یا سه خط.

یوسف جان خیلی معدرت میخوام ها ولی حرف های شما رو قبول ندارم چون تمامن بهانست....چطوره که برای های چتر ساعت ها وقت داری اونوقط برای یه آپ کردن یا حال و احوال کردن وقت نداری داداش؟

حالا حرف بنفشه رو میتونم قبول کنم چون میدونم مشکل داره...ولی مشکل های چتر تو رو نمیتونم...اصلا میدونی چیه؟
این های چتر شده هووی من...یا اون رو طلاق بده یا من رو...ایییییییییش.

مرجان منم واقعا دلم میخواد بچه ها از سر شوق بنویسن نه به اجبار منتها فکر میکنم تنها دفعه ای که ذوق و شوق نوشتن داشتن...بار اولی بود که نوبتشون بود آپ کنن.
سروی جونم من نمیدونم کیا هستن و کیا نیستند...ولی هرکی که پایه ی آپ کردنه خودش بیاد همینجا خودش رو لو بده تا آپ کنیم...تا زمانی که مشکلات دیگران حل بشه(در ۲ سده آینده) و باز هم به روال عادیمون برگردیم.
نگین خوشحالم که مشکلت جدی نبوده.

ندا جونم من نمیخوام کسی رو ۱۰۰٪ مقصر کنم....این واسه این بود که موشیه دم بریده رو از سوراخش بکشیم بیرون.

فعلا همین...

َیک دوست شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:49 ب.ظ http://worldhumankind.blogspot.com

دوست من سلام!
وبلاگی جالبی داری!
اگه دوست داشتی می تونیم با هم در تماس باشیم.
برام جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد