« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

« خونــه مـــا »

آسمان ضمیر انسان است و خانه ی ما سرای دلها

من و ...

عرض سلام و ادب و احترام  خدمت تک تک دوستان دنیای مجازی
که امیدوارم  روزی همتونو ببینم و از نزدیک با هاتون آشنا 
 چند خطی در باره خود خودم؛
من..." ندا نامی حساس "  ناطقی هستم که تکراری نیستم
تمام احساس من سرد است و تاریک ، اما به نور ایمان دارم
شب را بیشتر از روز دوست دارم چون بر این باورم که ...
اندیشه های شب هنگام ژرف تر هستند
و اینکه احساس میکنم
در تاریکی و سیاهی و سکوت شب است که من " خودم "می شوم 
راز افرینش این" ندای دیوانه ی  ناطق را" نمیدانم در چیست
 اطرافیانش او را دعا میکنند که عاقل شود
اماااااا من  در حد خود عاقلم
 در سر من دیوانه خانه ای وجود دارد و افکاری موهوم و آشفته 
ولی هر چه هست برایم لذت بخش است ؛ پس رهایش نمیکنم
محض یاد آوری خاطراتم  را  مینویسم
"زهر زندگی "سخت جانم کرده 
روحم را عریان کرده ام  از جسم
تا ببینید من هم "رندی  هستم مثل بقیه" که لباس آدمیت را کش رفته ام
از دست زمانه چه گلایه ؛از آدمیزاد چه گلایه؟
 "لعنت  به کالبد خاکیم  که هوس آدم شدن ندارد."


واما ختم کلام من و آن اینکه...
دیگر کودکان به فایده ی دروغ پی برده اند
و برزگ ترها به گناه دل سپرده اند
گناه سرگرمی تازه ای نیست
سالهاست آدمی برای فرار ازحقیقت  به آن پناه برده 
زمین شکنجه گاه انسانهاییست
که نمی توانند بزرگیشان را؛حقیقت وجود یشان را ؛عشق را ثابت کنند
 دیگرنیک میدانم "بزرگ شده ام  ؛  اما نمیدانم  دنبال حقیقت بگردم  یا اثبات عاشقی"
ولی به باوری رسیده ام ناب ؛ آن اینکه " به گناه دل نمیبندم هرگز" .همین  
 دوستتون دارم دوستم باشین دوست دوست دوست
تااااااا دوباره

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

تو این دنیای وارونه ی وارونه ی وارونه دیگه هیچ کاری بعید نیست

اینم مصداقش...

من حضرت عشق ملقب به ر و ز ب ه


جهان است شادان به اندیشهء نیک 
 از اندیشهء نیک است گفتار نیک
چون اندیشه و گفتار تو نیک شد
 نیاید ز تو جز به کردار نیک.. . .
(این وسط دیدم هر کی می رسه واسه دینش تبلیغ می کنه! منم از دینم گفتم)

سلام سلام دویست تا سلام   

اولین پست من هم مثل همه ی این ملت بیکار! شجره نامه ست  

من حضرت عشق هستم٬ یعنی همون روزبه هستم که شدم حضرت عشق٬ تا به امروز (یعنی ۱۹ فروردین ۱۳۸۶) ۱۸ سال و  ۲۴۳ روز سن دارم! ( حالا ماشین حسابت رو بردار ببین متولد چه ماهی و چه روزی هستم)

زرتشتی هستم.. . . (هیس دیوار موش داره٬ موشم گوش داره...هاااا )

تو خونه هم که فقط خودم هستم و خودم و بابا و مامان.:lol:

اگه وزارت علوم و تحقیقات هم بهمون لطف کنه مهندس شدیم رفت با کلی تغییر رشته از مکانیک و برق بالاخره یه مهندسی شیمی دانشگاه ملی(دولتی) ناکجاآباد شدیم ( این ناکجاآباد و تغییر رشته من هم ماجراها داره هااا)

تو دبیرستان همه بهم می گفتن بابابزرگ:quizzical: ( هرکی مشکلی داشت از درسی و روحی و جسمی و جنسی gerye می یومد به من می گفت٬ آخر هم نفهمیدم که چرا من؟)

خدا رو شکر آرزو به دل نمردیم [***** و سال اول دانشگاه قبول شدیم٬ تو دانشکده که بهم میگن اخمو gerye تو کلاس هم بهم میگن درویش  !!!!

عاشق فیلم٬ موسیقی و شعر هستم.
فیلم زیاد می بینم یعنی خیلی خیلی زیاد فیلم می بینم (فیلمای رومن پلانسکی٬ استیون اسپیلبرگ٬ برناندو برتولوچی) عاشق بازی آلپاچینو٬ مارلین براندو٬ تام هنکس و نیکول کیدمن هستم.
عاشق صدای استاد شجریان٬ فریدون فروغی و امید هستم
با نوشته ها و داستان های استاد صادق هدایت٬ با تلنگور های استاد شاملو! ٬ با عشق فروغ٬ با دو بیتی های سرشار از چک و چونه ی  حضرت خیام هم زندگی می کنم.. . .

این مدت همه آلات موسیقی رو دست کاری کردم! از ویالون گرفته تا گیتار و پیانو! صد البته که هیچ صدایی تو گوشم از صدای پیانو به آذین تر نیست!

آدم فوق العاده احساسی٬ رُ ک٬ زود رنج٬ اخمو٬ گرفته٬ و البته تنها هستم.. عاشق تنهایی.

تقریبا به زبان انگلیسی مسلط هستم٬ فرانسوی رو هم خوب می فهمم اما عاشق زبان اسپانیای هستم

اتاق و سالنامه ۱۳۸۶٬۱۳۸۵٬۱۳۸۴٬۱۳۸۳ و حالا سالنامه ۱۳۸۷ خودم رو دوست می دارم

سال ۱۳۸۶ بهترین و بدترین سال زندگیم بود!
شکست عشقی نداشتم٬ اما خیانت عشقی داشتم  

از اینکه شبای جمعه از خونه بزنم بیرون و اونجایی که دوست دارم رو٬ پیاده طی کنم لذت می برم

طاقت حرف زور رو ندارم و از هیچ کس جز خدا و بابام نمی ترسم

از این همه بدبختی و فلاکت که حکومت بر سر ملت در میاره خوشحالم!!! () چون بر این عقیده هستم که باید خیلی بدتر از اینها سر ماها بیاد تا بفهمیم که با آیندمون چی کار کردیم و کشورمون رو دست کی ها سپردیم.

آدم خود جوشی هستم٬ وقتی می خوام کار بزرگی بکنم دوست دارم همه رو تو اون سهیم کنم مثل همین چند روز پیش با چندی از دوستای دیواریم!! دست به کار شدیم تا چاره ای برای این همه بدبختی که سرمون می یارن بکنیم!

مثل بازی استقلال-پرسپولیس که شده بود زمین سبز تبلیغات ج.اسلامی آ.خ.و.ن.د ها:

۱۳۸۷ سال نو آوری و شکوفایی - استقلال آزادی ج.اسلامی() - ما ایستاده ایم! (نه جون خودت بیا بلند شو) - ما تا آخر ایستاده ایم (شما که از همون اول نشسته بودین)
و نوروزتان پیروز !!!!!!!!!.. . .

در پایان هم بگم که:
خیلی ۹کریم  و آرزوهای قشنگ قشنگ برای ۱۳۸۷ همتون می کنم

در ضمن تو این جامعه ی مجازی دوستای بسیار خوبی دارم.. . .


پ.ن ۱ :
بچه ها می خواستم نظرتون رو درباره ی یه گفتمان دسته جمعی بدونم؟ اگه مقدور باشه تو یاهو کنفرانس ؟؟ جالب میشه هااا ؟؟(عجب ایده هایی می دم من )

پ.ن۲:
من هم پر حرف هستم هم یه جغد پیر   

پ.ن۳:
حرفای زیادی تو گلوم می شکنه !!

پ.ن۴:
بدون شرح.. . . .

بهار؛شروعی دوباره....

زمستان گذشته است

گلها شکفته اند

و زمان نغمه سرایی فرا رسیده است

و تو؛ای کبوتر من که در شکاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی

بیرون بیا و بگذار ؛صدای شیرین تو را بشنوم

و صورت زیبایت را ببینم

زیرا اکنون دیگر؛

                                 زمستان به پایان رسیده است!!!

سلام به همه دوستان عزیزم:

یه سلام بهاری و پر انرژی:

امیدوارم که سال خوبی رو آغاز کرده باشید همراه با شادی ...

همین اول کار باید یه غذر خواهی از شما دوستان بکنم ..من حتی براتون

کامنت هم گذاشته بودم که نفر بعدی آپ کنه ولی گویا بهش توجهی نشده...

خوب بگذریم...

یادمه دبستان که بودیم همیشه این انشا را داشتیم که موضوعش این بود:

تعطیلات خود را چگونه گذراندید یا بهار...

این دو موضوع همیشه من رو غمگین میکرد...

چون همیشه از مرور خاطراتم غمگین میشوم حتی شیرین ترین و

شادترینشون...

نمیدونم:شما هم این طور هستید؟؟؟

ولی امسال من به دنیای پیرامونم توجه بیشتری داشتم و از تعطیلاتم هم لذت

 بیشتری بردم...

سر سبزی درختان....شکوفه های زیبایی که  به هر گوشه که مینگری بهت

چشمک میزنند و نوید شروعی دوباره را میدهند...بوی گلهایی که کوچه پس

کوچه ها رو پر کرده آدمی رو مدهوش میکنه..

نسیمی که هر صبحگاه صورتت را نوازش میکنه بهت آغاز  یک زندگی تازه رو

میدهد...

وقتی چشمانت رو رو به آسمان میکنی تا خدا رو به خاطر همه ی زیبایی هاش

شکر کنی چشمانت به زیبایی دیگر خدا می افتد...

زیبایی که چشمانت را رنگین میکند....

دیگر از اون چین چروکی که در صورت زیبایش بود خبری نیست..

دیگر از آن بغضی که در گلویش پنهان کرده بود خبری نیست...

دیگر از آن چهره ی گریانش که همچون کودکی که در فراق مادرش میگرید خبری

نیست...

دیگر از فریاد غزیبانه ی کلاغان خبری نیست..

قصد کردم که هزار توی زنگیم را بپیمایم ؛با پای پیاده...با نفس های به شمارش

 افتاده..ولی نشد...

به زمین خورم و حال از جا برخاستم...

برخاستم  به امید زندگی دوباره..

همچون  کرمی که  در درون پیله اش امید به این دارد که پیله اش را بگشاید و

روزی پروانه ی زیبایی شود...

 امید به مهربانی و عظمت خداوند.....

چه تضاد غربیست....

کاش همه میدانستیم وظیفه ی ما در این باغ ؛در این چهار فصل  دل چیست؟؟؟


در بهارش سرشار از امیدی  و در پی توشه..

در تابستانش شکوفه ها رو به میوه میرسانیم تا ره توشه ی پاییز و زمستان

کنیم..

در پاییزش به زرد شدن برگها مینگریم همچون زردی گذشت روزهای عمر..

در زمستانش...

خوش به حال آن کس که به جای اندوه و حسرت بهار تا تابستان ؛زمستان را

میفهمد...

زمین دلش رو شخم میزند و کنکاش میکند و از نو

برای بهاری نو..

رویشی نو...

از سال پیش آماده تر  میشود...

او صبر را میفهمد

آری این فصلها بر همه میگذرد....

فقط باید حکمت زندگی را  بفهمیم..

باید باغبان هوشیاری باشیم...

                                            *************

نمیدونم که چرا نوشتم  از زندگی ؛از شروعی تازه و از امید ....

شاید برای این بود که آرزو دارم که همه ی  شماها قدر روزهایی که میگذره و

بهش توجهی نداریم رو بدونیم...

اگر هم تا به حال نمیدونستین؛بیاین زندگی رو با تمام وجود درک کنیم و خودمان

برای باغ زندگیمون باغبان هوشیاری باشیم...

از  فرصتی که در اختیارم قرار دادید نهایت تشکر را دارم و ازتون ممنونم...

به امید سالی پر قدرت و پر از امید....        

                                         ***************

در مورد خومم هم که نمیدونم چی بگم همین قدر میتونم بگم که بهم میگن

شهرزاد قصگو...

عاشق فلسفه و ادبیاتو  و روانشناسی و تاریخ.....

زبان عربیم خیلی خوبه ولی در زبان به شدت میلنگم...

طبق نظر دیگران مهربونم...

گاهی خیلی بد اخلاق....

درسخوان و منضبط  و بسیار حساس و احساساتی هستم...

با کسانی که صمیمی هستم خیلی شوخی میکنم ولی به جاش هم فوق

العاده ساکت هستم و اغلب سرم به کار خودمه...

عقایدم و نظراتم برام خیلی مهمه  و همیشه هم سعی کردم که منطقی

باشم...

خیلی جدی هستم  در مورد بیشتر مسایل...

سعی میکنم که به مسایل با دید باز نگاه کنم و همه جوره بسنجم..

آدم صادقی هستم؛کمی تا قسمتی رکم..

از صداقت و سادیم همیشه در زندگیم سو استفاده شده...

دروغ نمیگم؛چیزی رو که نخوام جواب نمیدم ولی قبل از اینکه بخواهم دروغ بگم

خودم راستشو میگم تا گناه دروغ به گردنم نیفته...

همیشه میگم دورغگو فراموشکارم میشه به خاطر همین قانون دروغ نمیگم..

از بعد دروغ میترسم که واویلاست...

در زندگی یه دیسیپلینی دارم  برای خودم که  انها رو رعایت میکنم..

به سر و وضعم اهمیت زیادی میدهم...

بچه ی دوم خانواده...

معمولا با بزرگتر از خودم میگردم ..

اطرافیانم رو به شدت دوست دارم و از شادیشون شاد و از غمشون غمگین

میشم..

تا اونجا که میتونم بهشون کمک میکنم...

و از بودن باهاشون لذت میبرم...

عاشق مادرم هستم ....برام همیشه در زندگیم یه الگو بوده  و هست..

دیگه....

چی بگم؟؟؟؟
عاشق سفرم...عاشق موسقیم و شعر و کتابم؛ مخصوصا اشعار مولانا..
نمیدونم

که چی بگم هر سوال دیگه ای داشتین ازم بپرسین با کمال میل در خدمتم..

مرسی از دوستان خوبم..